eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
140 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 سلام صبح زیبـای دوشنبه تون بخیر🌸🍃 یـه روز خـوب ، یه حـس خــوب 🌸🍃 یـه تن سالم یه روح آرام و بزرگ آرزوی قـلبی مـن بـراى شمـا 🌸🍃 روزتون سرشاراز زیبایی🌸🍃 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃 @childrin1 🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎄ولادت با سعادت 🎈حضرت عیسی مسیح علیه السلام 🎄بنده پاک خداوند و 🎈پیامبر برگزیده او 🎄بر مقیمان طور توحید و معرفت 🎈مبارک باد 🎈🎉 کریسمس مبارک🎉🎈 🎄 🎈🎄 ╲\╭┓ ╭ 🎈🎄🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
49.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و هیجان انگیز «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت« چهلم» پارت ۱ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
46.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و هیجان انگیز «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت« چهلم» پارت ۲ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی قشنگ زمستونی☃️❄️ کاردستی آدم برفی با استفاده از مقوا رنگی ❄️☃️ ❄️ ∩_∩ („• ֊ •„)❄️ ┏━━━∪∪━━━┓ ☃️ @childrin1 ☃️ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 درست کردن شکل مطابق با الگو اهداف: 🐯دقت و توجه و تمرکز 🐰ادراک بصری 🐝تطابق دست و چشم 🐸تعادل 🌈🟡 ╲\╭┓ ╭ 🌈🟣 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ 🐘🌳 یک روز، یک فیلم 🌳🐘 یکی بود یکی نبود، این داستان بامزه و خنده دار در مورد یک بچه فیل هست که قصد داره آب بخوره ولی اتفاقات با مزه ای براش می افته ... یک روز، یک فیله آمد کنار برکه آب بخورد، روی گل های آن دور و بر سر خورد. سر خورد و ویژ از کنار برکه گذشت و رفت روی علف های پایین تر. روی علف ها هم سر خورد تالاپ و تلوپ از تپه پایین آمد. دامپ مثل توپ خورد کف دوره و رفت بالا و تا آسمان و بعد آمد پایین و پایین. آن وقت یک راست افتاد روی یک فواره وسط میدان شهر. آب فواره با شدت فیش فیش می رفت بالا و می خورد به فیله و فیله را مثل پر می چرخاند. فیله خودش رو جمع و جور کرد و خوش حال هم چنان می چرخید قلپ قلپ آب خورد. کم کم مردمی که از میدان می گذشتند فیله را بالای فواره دیدند که با فیش فیش آب می چرخد و پشتک می زند. مردم که تا حالا فیلی را بالای فواره ندیده بودند ایستادند تماشا. فیل با های و هوی آن بالا بپر بپر می کرد. مردم هم کف می زدند و هورا می کشیدند. همه چیز خوب و خوش بود که یه هو برق رفت. فواره خاموش بود و فیله تالاپ افتاد توی حوض وسط میدان. مردم از ترس این که فیله روی آن ها بیفتد، با های و هوی فرار کردند. فیله یه خورده گیج گیجی خورد . توی تاریکی به خودش چرخید و بالاخره بلند شد و ایستاد. آن وقت دلخور فریاد کشید: کی ، کی من و از دوش فواره برداشت؟ آن جا کسی نبود جواب بدهد یک هو برق آمدد و فواره فیش فیش باز شد و رفت بالا... فواره گفت: آخیش، کی این بار سنگین را از روی دوش من بداشت؟ برق، آرام و بی صدا کار خودش را کرد انگار نه رفته و نه برگشته. 🐘 🌳🐘 ╲\╭┓ ╭ 🐘🌳 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه...._326715147139680188.mp3
2.54M
" بالش ابری" 👆👆👆 🍓 🍇🍓 🍓🍇🍓 ╲\╭┓ ╭ 🍇🍓 🆑 @childrin1 ┗╯\╲.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱    🌿     🌱    🌿     🌿    🌱 🌿    🌱     🍃    🍎     🍃    🍎 🍃    🍎     🌿              🌿 🌿              🍎             🍎 🍎 سـ🥰✋ــلام سه شنبه زیبـاتـون بخیر🌳🍎 روزتـون پـراز عـشق و امـیـد🌳🍎 لحظه هاتون سرشاراز آرامش🌳🍎 و دسـت مـهربــون خـــــــدا 🌳🍎 هـمیشـه یـاورتـون بـاشه🌳🍎 سه شنبه تون عالی🌳🍎 🌳 ∩_∩ („• ֊ •„)🌳 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍎 @childrin1 🍎 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و هیجان انگیز «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت« چهل و یکم» (قسمت آخر) پارت ۱ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
37.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون خاطره انگیز و هیجان انگیز «» تقدیم نگاه زیبای شما 😍 قسمت« چهل و یکم» (قسمت آخر) پارت ۲ 🎞 ∩_∩ („• ֊ •„)📺 ┏━━━∪∪━━━┓ 📺 @childrin1 🎞 ┗━━━━━━━━━┛
🟢گاز گرفتن کودک گاز گرفتن کودک تنها وسیله دفاع از خود وقت عصبانیت است که بعدا به مشت و لگد تبدیل میشه این موضوع کاملا طبیعی ست. اما ما باید محکم و استوار و بدون هیچ گذشتی جلوي کودک بایستم. و تنها رفتار ما این است که نگذاریم . گاز گرفتن اتفاق بیفتد. اگر کودک با بچه هاي ديگه این رفتار رو میکنه باید تمام مدت مراقبش باشم تا این بحران رو پشت سر بگذاره تا دو سالگی فقط بهش نه رو بگید خودتون رو ناراحت نشون بدید و کودک رو یک تا سه دقیقه درهمون حالت نگه داری تا اروم بشه اما مقابله به مثل نکنید. اگر شما هم به کودک بگیر بیا گازت بگیرم دردشو ببيني تنها براي او الگو میشید تا اون کار رو راحتتر انجام بدهد. 🐭 ∩_∩ („• ֊ •„)🐭 ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" I ❤️ You " 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😃افزایش تمرکز 👀دقت توجه و تمرکز 🤩تخلیه انرژی 🙌تقویت حرکات ظریف 😍رقابت و تلاش به هدف ✔️ رده سنی: 2 تا 4 سال ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ ⭐️🦎 عکس یادگاری خانم مارمولک 🦎⭐️   در خانه ای قدیمی، سارا کوچولو و پدر و مادر و مادربزرگش زندگی می کردند. در آن خانه به جز آن ها، خانم مارمولکی هم زندگی می کرد. افراد خانه  نمی دانستند که در انباری گوشه اتاقشان یک مارمولک است؛ ولی خانم مارمولک از همه چیز آن خانه با خبر بود. خانم مارمولک وقتی کسی متوجه نبود. از زیر در بیرون می آمد. توی خانه می گشت تا سوسکی یا غذای دیگری برای خوردن پیدا کند. یک روز خانه خیلی شلوغ بود. سر و صدا بود و رفت و آمد. آن روز جشن تولد سارا بود. خانه پر از مهمان بود. روی میز پر از میوه و شیرینی بود. خانم مارمولک از زیر در همه چیز را نگاه می کرد. کیک را آوردند و رویش هشت تا شمع گذاشتند. در این موقع مادر ساراکوچولو دوربینی آورد و شروع کرد به عکس گرفتن. سارا کیک می پرید. شمع فوت می کرد. کنار دوست هایش می ایستاد و مادرش تند و تند از او عکس می گرفت. خانم مارمولک از این کار خیلی خوشش آمد. او گفت: چه جالب! کاشکی از من هم عکس می گرفتند!» خانم مارمولک قبلاً هم دیده بود که مادر سارا از او عکس می گرفت. بعد هم عکس ها را می آورد و به همه نشان می داد. بعضی از عکس ها را هم به دیوار آویزان کرده بود. خانم مارمولک گفت: «کاشکی من هم یک عکس داشتم و آن را گوشه انباری آویزان می کردم!» هر چه مادر سارا بیشتر عکس می گرفت. خانم مارمولک بیشتر دلش می خواست که از او هم عکس بگیرند. دیگر به فکر شیرینی های روی میز و سوسک های توی انباری نبود. فقط به عکس گرفتن فکر می کرد. دلش می خواست مثل سارا کوچولو این طرف و آن طرف بایستد و از او عکس بگیرند. او آهی کشید و باز گفت: «کاشکی می شد بروم و به سارا کوچولو بگویم. حیف که از من می ترسد و فرار می کند؛  و گرنه کنار هم می نشستیم و عکس می گرفتیم! اصلاً کاشکی می شد برای من هم جشن تولد بگیرند!» خانم مارمولک گوشه ای نشسته بود و در این فکر و خیال ها بود تا بالاخره جش تولد تمام شد و همه رفتند. آن شب گذشت. فردا شب شد. همه دور سفره نشسته بودند و داشتند شام می خوردند. مادر سارا گفت: «راستی... فیلم دوربین تمام نشده. هنوز چند تا عکس مانده. بیایید امشب عکس ها را تمام کنیم تا فردا ببرم ظاهر کنم.» مادر سارا رفت و دوربین را آورد. بقیه مشغول شام خوردن شدند و مادر عکس گرفت. چند تا عکس هم از مادربزرگ گرفت. در این موقع سارا گفت: «مامان، می روم جلوی در انباری می ایستم و یک عکس از من بگیر!»مادر خندید و گفت: «چرا جلوی در انباری؟ خیلی خب، برو» سارا گفت: «همه جا عکس انداخته ایم. جز آنجا!» سارا رفت و جلوی در انباری ایستاد. در این موقع خانم مارمولک هم به سرعت از زیر در بیرون خزید و دوید کنار سارا روی دیوار. مادر سارا متوجه مارمولک نشد و از آن ها عکس گرفت. خانم مارمولک از خوشحالی دمش را تند و تند تکان می داد. او ذوق می کرد و می گفت: «آخ جون، عکس گرفتم! بالاخره من هم عکس گرفتم!»فردا ظهر مادر سارا عکس ها را از عکاسی آورد. آنها را جلوی مادربزرگ گذاشت و گفت: «بی بی، ببین عکس ها چقدر قشنگ شده! خودم فقط دو سه تایشان را دیدم.» بعد کنار مادربزرگ نشست و با هم شروع کردند به دیدن عکس ها ناگهان مادر سارا فریاد زد: «وای... این مارمولک اینجا چه کار می کند؟! کنار سارا! چطور ندیده بودمش!» بی بی عکس را از دست مادر سارا گرفت. عینکش را جا به جا کرد. با دقت نگاه کرد و گفت: «راست می گویی ننه... چه مارمولک قبراقی!» مادر سارا و بی بی همه عکس ها را نگاه کردند. بعد هم آن ها را همان جا روی زمین گذاشتند و به آشپزخانه رفتند. خانم مارمولک همه چیز را دیده بود. او دوید و به سرعت به طرف عکس ها رفت. با سر و دمش عکس ها را این طرف و آن طرف کرد. بالاخره عکس خودش را پیدا کرد و گفت: «وای... چه عکسی! چقدر خوب افتادم! چه قد و قواره ای! چه سری! چه دمی!»او مدتی محو تماشای عکسش بود. بعد هم آن را به دهانش گرفت و کشان کشان از زیر در به انباری برد. آن را در گوشه ای تاریک و پشت مقداری اسباب و اثاثیه، جلوی دیوار گذاشت و گفت: «حالا من هم روی دیوار اتاقم، یک عکس از خودم دارم.» خانم مارمولک هیچ وقت آن قدر خوشحال نبود. از آن به بعد هر وقت عکس خودش را می دید، ذوق می کرد. مادر سارا و سارا و بی بی هیچ وقت نفهمیدند که عکس سارا و مارمولک چه شد. هر قدر هم این طرف و آن طرف گشتند. پیدایش نکردند. سارا کوچولو آن شب گفت: «حیف شد! کاشکی عکس خودم را با مارمولک می دیدم! کاشکی یک عکس دیگر گم می شد!» و خانم مارمولک از زیر در ریز ریز می خندید.   ╲\╭┓ ╭🦎⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲