eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
51.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : سوم (‌ پارت۱ ) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «» قسمت : سوم (‌ پارت۲) ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
دخترت که عروس منه، دختر عمو پسر عمو مال همدیگه هستن، داماد کوچولوی من چطوره؟ گوشیو بده با عروس آینده‌م حرف بزنم .... . این حرفا به گوشتون آشنا نیست؟ تو فامیل و دوست و آشنا این مدل شوخیا رایجه. بزرگترا هم خیلی اوقات به این شوخیا می‌خندن و با گوینده همراهی میکنن و یا سرسری از کنارش میگذرن. یه لحظه قد فکری و احساسی مونو بیاریم در حد بچه‌ی کوچولومون. درسته بچه کوچولو ممکنه اصلا درک درستی از این شوخیا نداشته باشه، اما بچه چهار پنج ساله و یا بزرگتر تا حدی متوجه این نوع مکالمات میشه. و اگر برخورد مامان باباها با این شوخیا جدی نباشه ممکنه اثراتش تا بزرگسالی بچه ادامه پیدا کنه. تو هر مرحله‌ رشدی، بچه‌ها انرژی روانیشون صرف یک مسئله خاصی هست. مثلا بچه سه ساله شدیدا درگیر فهمیدن جنسیتشه. و از پنج سالگی تا نوجونی انرژیش صرف یادگیری و بدست آوردن احساس کفایت و اعتماد به توانمندیهاش میشه. اگر به جای فراهم کردن یک محیط خوب و تسهیل کننده برای بروز این توانمندیها بچه مدام این شوخیها رو بشنوه، انرژی روانیش به بیراهه میره، ذهنش درگیر یه مسئله نامناسب با سنش میشه و به ترتیبی دچار بلوغ زودرس میشه، تمام فکر و ذهنش میشه توجه به جنس مخالف، برخی بچه‌ها خجالت زده میشن، حرص می‌خورن، همش فکر می‌کنن کار بدی کردن، بعضیهاشون عصبانی میشن و نسبت به ازدواج و رابطه صمیمانه دفاعی میشن، چون یک احساس شرم و خجالت درونی دارن. جلوی اینجور شوخی‌ها رو بگیریم. بهشون نخندیم و به اطرافیان یادآوری کنیم که این کار رو انجام ندن. ♧ ∩_∩ („• ֊ •„)🐇 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐇 @childrin1 ♧ ┗━━━━
4_6030455948433163376.mp3
3.64M
‍ 🐮🌿 اتل متل 🌿🐮 اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره؟ نه شیر داره نه پستون دمبشو بردن اردستون سمشو بردن پاکستون شیرشو بردن هندستون یک زن کردی بستون اسمشو بذار ستاره براش بزن ناقاره رو گنبد و مناره اسمشو بزار عمقزی دور کلاش قرمزی موی سرش وز وزی عمقزی شوخ و شنگه قر دادنش قشنگه هروقت میرن النگه یک پای خرش می لنگه این درو واکن سلیمون اون درو واکن سلیمون قالی رو بکش تو ایوون یه پک بزن به قلیون گوشه ی قالی کبود اسم دائیم محمود محمود بالا بالا سر کرده ی شغالا آش می خوری بسم الله حسنی کجاس تو باغچه چی چی می چینه آلوچه واسه ی دختران کوچه حسنی رفته به اردو برای نصف گردو اردو خبردار شد حسنی گرفتار شد حال بگوم زار شد بگوم بگوم حیا کن از سوراخ در نیگا کن خروسه میگه قوقولی قو مرغ پا کوتای من کو کلاغه میگه قارقار سفره قلمکار کار ببعی میگه بع بع دنبه داری؟ نه نه پس چرا می گی بع بع قورباغه میگه من زرگرم طوق طلا بگردنم اسب سیاه اسب سفیدزیر بغلم دسته گل برادرم هاچین و واچین یه پاتو وچین. ╲\╭┓ ╭ 🐮🌿 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ ☎️💈 باجه‌ی تلفن زرد💈☎️ باجه‌ی تلفن زرد، خیلی ساکت، مثل همیشه مانده بود کنار پیاده‌رو. به بچه‌ها، خانم‌ها، آقایون، ماشین‌ها و یا دوچرخه‌هایی که گاهی از کنارش رد می‌شدند، نگاه می‌کرد. یاد خاطراتش افتاد. چندین سال پیش وقتی هنوز توی هر خانه یک تلفن و خط ثابت نبود و یا  هنوز تلفن همراه اختراع نشده بود، مردم او را خیلی دوست داشتند. بعضی وقت‌ها برای این‌که بتوانند از تلفن خاکستری توی باجه به خانواده یا دوستان و آشناها‌ی‌شان، زنگ بزنند، مثل نانوایی‌ها، توی صف می‌ماندند. باجه‌ی تلفن زرد خیلی‌خیلی رازدار بود. او حرف‌ها و خبرهای زیادی از مردم محله و گاهی غریبه‌ها شنیده بود که با تلفن توی باجه، به دوستان، خانواده و یا هر کسی گفته بودند. خبرهایی مثل: به دنیا آمدن یک نوزاد تپل‌مپل، ازدواج پسر همسایه، مسافرت به شمال، گاهی دعواهای خانوادگی، فوت یکی از فامیل‌ها و... بعضی از بچه‌ها هم شیطنت می‌کردند و مزاحم تلفنی می‌شدند. از دل آهنی باجه‌ی زرد، آه سردی بلند شد. دوماه پیش هم یکی از شیشه‌های پنجره‌هایش شکسته بود. تنها آقای باد بود که هنوز به او سر می‌زد و گاه‌گاهی هم یک بچه‌گربه تازه به دنیا آمده، که راه خانه‌ی‌شان را گم کرده بود. باجه‌ی تلفن دوباره چشم‌هایش را بست و یاد خاطرات گذشته افتاد. سکه‌هایی که مردم باید برای زنگ زدن با تلفن خاکستری توی باجه، از آن‌ها استفاده می‌کردند. سکه‌های دوریالی پنج‌ریالی... یاد آن روزها بخیر! حالا باجه‌ی تلفن زرد، توی سرمای زمستان، و یا آفتاب داغ تابستان، زیر باران‌های بهاری، و یا وقتی زمین پر از برگ‌های زرد و قرمز و نارنجی می‌شد، همیشه و در همه‌ی فصل‌ها تنها بود. او دلش می‌خواست با کسی دوست شود. یک روز از روزهای قشنگ خدا، باجه‌ی تلفن زرد با سروصدای زیادی از خواب بیدار شد. چندتا مرد دید که با بیل و کلنگ او را از زمین جدا کردند و گذاشتند پشت یک وانت آبی خیلی کهنه و قدیمی. باجه خیلی دلش شکست. دوست داشت حسابی گریه کند. او را کجا می‌بردند؟ شاید می‌بردند تا کنار آشغال‌ها و زباله‌ها باشد! او می‌دانست که دلش برای مردم و این محله تنگ می‌شود. بعد از این‌که از چند خیابان گذشتند، کارگرها او را توی یک کارگاه از وانت، پیاده کردند و زمین گذاشتند. آقایی که جلوی دهانش ماسک زده بود، اول روی باجه و جا‌هایی که رنگش ریخته بود سمباده کشید؛ بعد یک رنگ زرد قشنگ روی او زد. باجه یاد روزهای اول تولدش افتاد و حسابی ذوق کرد. برایش باجه‌ی یک تلفن، مثل همان که قبلاً داشت هم نصب کردند. فقط رنگ تلفن به جای خاکستری، سیاه بود. او هنوز هم نمی‌دانست به کجا می‌خواهد برود. باجه را بردند و گذاشتند توی موزه‌ی پست و تلفن و تلگرام شهرشان. حالا، باجه‌ی تلفن زرد همراه با تلفن سیاه، هر روز یک عالمه بازدیدکننده دارد. بچه‌ها همراه خانواده‌های‌شان، می‌آیند موزه تا با هم وسایل قدیمی را ببینند و با آن‌ها عکس یادگاری بگیرند. بعضی از بابا و مامان‌ها تا چشم‌شان به باجه‌ی زرد می‌افتد به بچه‌های‌شان می‌گویند: «وای... یادش بخیر من با این باجه‌ها کلی خاطره دارم!» ╲\╭┓ ╭💈☎️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.09M
"آرایشگاه" با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
7.04M
با صدای (پگاه رضوی) ✨ ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 ✨ ┗━━━━━━━━━┛
4_5814430324783842825.mp3
9.82M
☆خدا و خرما☆ (با صدای پگاه رضوی) 👆👆👆 🎲 ❤️🎲 ╲\╭┓ ╭ 🎲❤️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
8734291387.mp3
2.7M
"گل زیره" 👆👆👆 ⭐️ 💜⭐️ ⭐️💜⭐️ 💜⭐️💜⭐️ join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🌱    🌿     🌱    🌿     🌿    🌱 🌿    🌱     🍃     🌸     🍃    🌸 🍃    🌸     🌿              🌿 🌿              🌸              🌸 🌸                                            1403/6/27             🍃🌸در آخرین سه شنبه تابستان 🍃🌸ازخــدا براتون تمنا دارم 🍃🌸لبـی پـر از لبخـنـد 🍃🌸دلـی پـر از شـادی 🍃🌸جـسـم و جـانی 🍃🌸ممـلو از سـلامتـی 🍃🌸رزق و روزی پراز برکت 🍃🌸زنـدگـی پـر از مـوفـقـیـت و 🍃🌸شادیهای بينهایت نصیبتون بشه 🍃🌸سـه شنـبه تــون عـالـی و بی نظیـر 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃. @childrin1 🍃 ┗━━━━━━━━━┛