فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_باب_اسفنجی
این قسمت ( پای من)
👆👆👆
🔆
💜🔆
🔆💜🔆
╲\╭┓
╭ 💜🔆 🆑 @childrin1
┗╯\╲
37.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"تام و جری"
👆👆👆
🏵
🎲🏵
🏵🎲🏵
Join🔜 @childrin1
گوشی خدا🌈🌼
همیشه همراه ماست
گوشی خوب خدا
حتّی اگر گم بشی
تو درّه های گناه
آره ، همراه خدا
عالی ترین گوشیه
همیشه آنتن می ده
هر جا که کاری گیره
هر جا که کاری داشتی
با چند تا جمله دعا
دو دست نازنازیت رو
بیار به سوی خدا
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
✅✅بیادب
بد
احمق
كودن
تنبل
بیمسئوليت و...
مراقب باشیم در زمان عصبانیت از چه کلماتی استفاده میکنیم!!!
عبارت هایی که برای تنبیه فرزندتان به کار میبرید جز شخصیت او خواهند شد.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
💜🌈 مادرم کجاست؟ 🌈💜
رُزان، از برهکوچولوی سفیدش پرسید: «برهکوچولو، چرا تو شاخ نداری؟»
برهکوچولو گفت: «بع... بع...»
و جوابی نداد؛ چون همانطور که میدانید برهها نمیتوانند حرف بزنند.
رزان، از درختچهی یاسمین پرسید: «کی دستم به گلهای تو میرسه؟»
اما درختچهی یاسمین هم جواب نداد، فقط عطر بیشتری را در هوا پراکنده کرد و گلهای سفیدش را مثل ستاره در هوا پخش کرد.
رُزان، از عروسکش که موهای طلایی داشت، پرسید: «چرا مادر دیر کرده؟»
عروسک موطلایی سرش را تکان داد و لپهایش سرخ شد. او هم جوابی نداد؛ چون عروسکها هم نمیتوانند به پرسشهای ما پاسخ بدهند.
رُزان شروع کرد به غصه خوردن. او در اتاقش روی تختش تنها روبهروی پنجره نشسته بود. سرش را به گوشهی تخت تکیه داد و به پیراهنش نگاه کرد. روی آن گلهای کوچک و زیبا و پروانههای رنگارنگ نقاشی شده بود. همینطور که داشت به آنها نگاه میکرد، پروانهها شروع کردند به پرواز و روی گلها نشستند و دوباره پرواز کردند.
با صدای آهسته گفت: «کاش من هم مثل این پروانهها بال داشتم و میتوانستم پرواز کنم و دنبال مادرم بگردم. مادرم کجا رفته؟»
یک دفعه رزان پرواز کرد. از پنجره بیرون رفت. پرواز کرد. پرواز کرد و از روی درختچهی یاسمین گذشت و همانطور رفت تا به پشتبام رسید. فکر کرد گنجشکها و کبوترها میترسند؛ اما گنجشکها جیکجیککنان روی شانهاش نشستند و گفتند: «سلام رزان.»
و کبوترهای کوچولو هم با خوشحالی اینور و آنور پریدند و به رزان خوشآمد گفتند:
- بق بقو... بق بقو.
رزان دوباره پرواز کرد و از بالای خیابان و میدان بزرگ شهر و چراغ راهنما گذشت. پلیس راهنمایی و رانندگی را دید که با کلاه قشنگ و دستکشهای سفید آنجا ایستاده و مواظب رفت و آمد ماشینها و مردم است.
رزان برای او دست تکان داد. همینطور پرواز کرد و از بالای بازار شلوغ و ساختمانهای بزرگ گذشت. کارگرها را دید که گاریها را هل میدهند و عرق از پیشانیشان چکه میکند. کارمندهای ادارهها را دید که تند و تند روی کلید کامپیوترها میزنند و مینویسند... تک تاک... تک تک تاک... تاک تک...
خندید و دید آنها هم از پشت پنجرهها برایش دست تکان میدهند.
به پرواز ادامه داد تا به باغهای سرسبز رسید. کشاورزها را دید که با تلاش زیاد کار میکنند. با اینکه سرهایشان را بلند نکردند و او را ندیدند؛ اما رزان برایشان دست تکان داد و پرواز کرد و پرواز کرد تا به پارکی که نزدیک رودخانه بود، رسید. آنجا پسربچهای را دید که همسن خودش بود. از روی موهای بورش او را شناخت. اسعد، پسر بازیگوش و شیطان محله بود. او در کودکستان برای بچهها زبان در میآورد، گوشهایشان را میگرفت و داد میکشید.. دااا... دووو... دااا... دووو
انگشتهایش رنگی شده بود، دکمهی لباسش افتاده بود و داشت میدوید.
رزان گفت: «اسعد!»
اسعد، سرش را بلند کرد: «بچهها ببینید، رزان پرواز میکنه! پیراهنش را ببینید، روی آن پر از گل و پروانه و خطهای سرخ و آبی است مثل بادبادک!»
رزان در آسمان آبی پرواز میکرد و دور میشد. تکههای ابر سفید که شکل برههای سفید کوچولو بودند، دنبال او دویدند.
اسعد داد کشید:
- من را هم ببر!
- نه، تو را با خودم نمیبرم تو بچهی شیطانی هستی.
- قول میدهم بچهی خوبی باشم.
بچهها هم با صدای بلند داد زدند:
- رزان... رزان!
و یکدفعه رزان، تالاپ از روی تخت روی قالی گلگلی کف اتاق افتاد.
مادر جلوی رزان ایستاده بود. صورت نرم و نازش را جلو آورد و گفت:
- مگه نگفتم لبهی تخت نخواب؟
رزان آهسته گفت: «دنبالت میگشتم مامان!»
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🌈💜 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازیهای خلاقانه
#آموزش_نقاشی
با حالت های مختلف دست میشه نقاشی های ساده و بامزه ای برای بچه ها کشید و سرگرمشون کرد.
با این کار به تقویت قوه تخیل فرزندتون کمک میکنید
تماشای ویدئو رو از دست ندید😉
╲\╭┓
╭🔮🌈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🐸آموزش_رنگها
🐝دقت توجه و تمرکز
🐞دست ورزی
🐝تقویت عضلات ظریف
╲\╭┓
╭🐝 🌿 🆑 @childrin1
┗╯\╲
کمک میکنم🌈🌼
یه بچه ی مهربون
بچه ی خوب و دانا
همش کمک می کنه
به مامان و به بابا
منم کمک می کنم
به مامانم تو منزل
تمیز کردن خونه
یا چیدن وسایل
وقت خرید منزل
یا شستن لباسا
منم کمک می کنم
به مامان و به بابا
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
3.84M
#قصه_صوتی
"نی نی و سنجاب کوچولو"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه..mp3
4.08M
#لالایی_صوتی
"چرا و چیه"
👆👆👆
💜
🐞💜
╲\╭┓
╭ 🐞💜 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌈سلام و صد سلام
🌼روزتون قشنــگ
🌈روزتون پر از سلامتی
🌼سرشار از مهر و دوستی
🌈موفقیت و لطف خدای مهربان
🌼با آرزوی یکشنبه ای عـالـی
🌈طاعات و عباداتتون قبول حق
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_پیامبران_و_امامان
✨حضرت ابراهیم (ع)✨
💕
✨💕
╲\╭┓
╭ ✨💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
43.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
"مستر بین"
👆👆👆
💚
🔆💚
💚🔆💚
🔆💚🔆💚
💚🔆💚🔆💚
Join🔜 @childrin1
خوش به حال روزه دار🌈🌼
خوش به حال هر کسی که روزه داره!
روزه دارا ! روزه هاشون سعادته
خواباشونم عبادته
قلباشونم سلامته
کلامشون ، صداقته
زبوناشون ، بی غیبته
بهشتشون، پر نعمته
از کاراشون، شیطونه هم ، ناراحته
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اوریگامی
اوریگامی جعبه
💕
🟢💕
╲\╭┓
╭ 🟢💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🥳بازی هدفدار
😍 این بازی در این روزها درست کنید و لذت ببرید.
👀بازی هماهنگی چشم ودست 🙌
👌بازی هدفدار
🤓دقت توجه و تمرکز
🤩هیجان
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی جارو و خاک انداز 🧹🧹
ما را به دوستان خود معرفی کنید 😘
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دانستنی_ها
شگفتی های آفرینش را ببینیم 😍
آرگونوت (ناوتیلوس کاغذی)
گویا نوعی از اختاپوس هاس
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
احترام به والدین🌈🌼
رو شونههاش دو بال رنگارنگه
خندیدنش برای من قشنگه
مثل فرشته هاست مامان خوبم
بهشت زیر پاش اینو میدونم
بابا پر از محبّته همیشه
از خوبی هاش یک لحظه کم نمیشه
خانم معلم میگه مامان بابا
دو تا گل اند توی یه باغ زیبا
با این گلا همش فصل بهار
نگاهشون عطر خدا رو داره
میگه گه اگه که دوست داری خدا رو
گوش بده حرف امام رضا رو
حرف امام رضا به ما همینه
که غم رو صورت اونا نشینه
هر کی که دوست داره امام رضا رو
میبوسه دستای مامان بابا رو
شعر کودکانه احترام به والدین براساس توصیهی امام رضا علیه السلام🌼🌈
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
💜🔮بدیها با کار خوب پاک میشود 🔮💜
محسن با عجله وارد خانه شد و با سرعت رفت در اطاق و كیفش را جوری به گوشه اطاق پرت كرد كه مثل اینكه توش مار لانه كرده. خیلی زود لباسش را درآورد و بعد از شستن دست و صورتش رفت یه گوشه نشست. مادر محسن كه رفتار پسرش برایش خیلی عجیب بود با چشمهایی متعجب و با لحنی آرام گفت: «علیك سلام.» ولی مثل اینكه محسن نشنیده باشد با صدای بلندتر دوباره گفت: «آقا محسن علیك سلام.»
محسن یک دفعه به خودش آمد و گفت: «ببخشید مامان جون، سلام.» مادر یه نگاهی به محسن انداخت و با تعجبی بیشتر گفت: «چیزی شده؟» باز مثل اینكه محسن نشنیده باشه با صدایی بلندتر گفت: « آقا محسن با شما هستم، چیزی شده؟ تو مدرسه اتفاقی افتاده؟ این محسنی كه اینجا نشسته، اون محسن همیشه نیست، بگو ببینم چی شده؟» محسن یک نگاه طولانی به مادرش كرد و بعد از اینكه آب دهنش را قورت داد گفت: «مامان جون امروز یه كاری تو مدرسه كردم كه هرچی بهش فكر می كنم بیشتر پشیمون میشم و روم نمیشه كه بهت بگم.»
مادرش با چشمانی مهربان به محسن نگاه كرد و گفت: «اگه میخواهی نگی نگو ولی شاید من بتونم بهت كمك كنم.» با این جمله مادر، دل محسن كمی آرام گرفت و با صدایی لرزان گفت: «امروز تو كلاس داشتیم درسهامون را می نوشتیم و وسایلم رو روی میز گذاشته بودم. جعفر هم كه كنار من میشینه، وسایلش رو روی میز گذاشته بود، یه دفعه چشم به روان نویسی كه تازه خریده بود افتاد؛ دلم خواست كه روان نویسش رو بردارم و باهاش بنویسم و رنگش رو امتحان كنم. بدون اجازه جعفر، روان نویس رو برداشتم و باهاش نوشتم، خیلی خوش رنگ بود و دلم خواست که باهاش بیشتر بنویسم؛ همین موقع زنگ مدرسه خورد و روان نویس جعفر رو با وسایلم تو كیفم گذاشتم و سریع اومدم بیرون مدرسه، ولی تو راه خونه از این كارم خیلی پشیمون شدم و الان نمیدونم چی میشه! به نظرت من باید چی كار كنم؟»
مادر محسن گفت: «اولا اینكه به حرف دلت گوش كردی و دل بخواه كاری انجام دادی، كار خوبی نکردی. انسان باید اول فكر كنه و بعد كاری رو انجام بده. ثانیا جبران اشتباهت خیلی راحته و نباید نگران باشی. فردا با شجاعت روان نویس رو به جعفر برگردون و از این کارت عذرخواهی کن و برای اینکه دل جعفر رو بدست بیاری میتونی یه شاخه گل هم بهش هدیه بدی.» محسن که داشت به حرفهای مادرش فکر می کرد پرسید: « خوب آیا خدا هم کار بدم رو پاک میکنه؟» مادر محسن کمی مکث کرد و گفت:«مطمئن باش که سیاهی هر کار بدی میتونه با سفیدی کار خوب پاک بشه. این چیزیه که خدا در قرآن گفته که کارهای خوب میتونه کارهای بد رو پاک کنه. و باید به خودت و خدای مهربون قول بدی که دیگه تکرار نکنی».
خداوند در سوره هود آیه 114 می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات» كارهاى پسندیده اعمال زشت را نابود مىكند.
#قصه
👆🏻👆🏻👆🏻
🔮
💜🔮
🔮💜🔮
💜🔮💜🔮
Join🔜 @childrin1