#نکته_تربیتی
🌼روشهای کمک به استقلال کودک
🌈برای کمک به استقلال کودکان، هیچ وقت کاری که خودشان می توانند انجام دهند را انجام ندهید.
🌈شاید اینکه خودش بخواهد جورابش و کفش هایش را بپوشد وقت بیشتری بگیرد اما فرصت بیشتری به آن ها بدهید تا خودشان کارشان را انجام دهند.
🌈اگر می بینید که اذیت می شوند یا خیلی زمان می برد به جای اینکه مجبورش کنید زودتر آن کار را تمام کند از او بپرسید که آیا کمک میخواهد یا نه؟ یا سعی کنید به آن ها یاد دهید به روش خودشان آن کار را سریع تر انجام دهند.
🌼فرزندان ما هدیه های الهی هستند پس از وجودشان لذت ببرید.
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🌈 @childrin1 🌈
┗━━━━━━━━━┛
football ⚽️🏀
مرتضی در یک team
با عمو حامد بود
من و بابا یک تیم
رنگِمان هم red بود
خوب بازی کردیم
ما، عمو و بابا
فوتبالی عالی
بود good و زیبا
شوت کردم با foot
بعد هم گل شدball
تیمِ ما آن لحظه
شد happy و خوشحال
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
🏴 ماه محرم
مـــــــاه مـــــحرم ڪه میاد
غصه هامون تازه می شن
نام حسیــــــــن و ڪربـلا
خیــلی پر آوازه می شـن
سر در خــــــــونه ها همه
پارچـه و پرچم می زنند
رنگ سیـــــاه و عاشقــان
نشــــونه ی غم می زنند
پیــرهن مشڪی رو هـــمه
به عشــق مولا می پوشن
سلام بر حسین مـــی گن
وقتی ڪه آبی می نوشن
چون ڪه امام حسـین ما
با لب تشنه شد شهیـــد
به اون ها آبـــــی ندادن
لشـــــــڪر بی دین یزید
تو ڪوچه ها ، خیابون ها
تو خونه ها و تڪیـــه ها
تو مســـجد و حسیــنیه
تو چـــــادرا و خیمه ها
به هر ڪـــجا پا می ذاری
صدای یا حسیـــــن میاد
به گوش دل از آسـمون
نوای یا حسیـــــن میاد
یه عده ی زیــــــادی بـا
سینه و زنجیــــــر زدنا
مرد و زن و پیر و جوون
شعار یا حسین مـی دن
با سوز دل ، اشـڪ روون
شعار یا حسیـن می دن
فقط نه اهـل ایــن جهان
حسین حسیـــن می گن
فرشته های آسمــــــــون
حسین حسیـــن می گن
دستــــه های عــــــزا ڪه
از محـــله می ڪنن عبور
ڪوچه ها رو صفا می دن
محله می شه غــرق نور
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🏴
┏━━━∪∪━━━┓
🏴 @childrin1 🖤
┗━━━━━━━━━┛
✂️قیچی مادر بزرگ✂️
♧قسمت دوم♧
قیچی بزرگ و تیز را روی ساعتی که کنار بخاری بود امتحان کرد. تیغهها به آسانی از میان فلز و شیشه گذشت. قرچ! قرچ! و ساعت نصف شد.
او فکر کرد که ماهی قرمزش را همراه تنگش قیجی کند. اما دلش به حال ماهی قرمز سوخت. پس ماهی را با دست گرفت و با احتیاط داخل کاسهای پرآب گذاشت. و بعد با قیچی بزرگ و تیزش تنگ ماهی را قیچی کرد. تیغهها از میان شیشه گذشت بدون آنکه آن را خرد کند. قرچ قرچ به همین سادگی و آب داخل تنگ ماهی تماما روی زمین ریخت.
دیگر تیم میدانست که قیچی بزرگ و تیزش همه چیز را میبرد. حتی میتواند که کف زمین و درهای چوبی را هم بشکافد. قیچی میتواند آجرهای دیوار را ببرد. میتواند سنگهای پشتبام را ببرد. قیچی میتواند تمام خانه را تبدیل به تکههای آجر کند و قیچی چنین کاری را شروع کرده بود. تیم رفت و روی آخرین پله نشست و شروع به گریه کرد.
ناگهان صدای پایی شنید. که از دروازه و از میان راهرو گذشت و به در جلویی رسید. آنگاه
زنگ به صدا درآمد. تیم خیلی ترسیده بود. او میترسید که همان مرد غریبه برگشته باشد. او کاملا آرام و ساکت نشست. زنگ دوباره به صدا درآمد.
تیم همانطور ساکت و آرام نشست. آنگاه دریچه جعبه نامه بالا رفت و دو چشم از میان آن به داخل نگاه کرد. صدای یک زن غریبه .از میان جعبه نامه صدا میزد: “تیم نمیخواهی کمی لای در را باز کنی؟ ”
تیم دوباره در را که زنجیر به آن نصب بود باز کرد. جلو در زن غریبهای با سبد درداری در دست ایستاده بود :
او با قهرمانی به تیم لبخند زد. و درپوش سبد را برداشت و گفت: ” نمی خواهی چسبهای فوری، نامرئی و جدانشدنی بخری. ”
تیم گفت: “من از یک قیچی بزرگ و نیز استفاده کردهام. من همه چیز را بهطور وحشتناکی قیچی کردهام”
او دوباره گریه کرد. زن گفت: “من فکر میکنم تو به بهترین چسب احتیاج داری.”
تیم گفت: ” اما تو نمیتوانی بدون پرداخت پول چیزی را به دست بیاوری؟ میتوانی؟ ”
تیم گفت: ” من اصلا پول ندارم. تمام پولم را برای خرید قیجی مصرف کردهام. ”
زن گفت: ” به تو میگویم چه کار کنی. تو آن قیچی گران قیمت را به من بده. در عوض من بهترین چسبم را به تو میدهم. تو چسب را به چیز شکستهای که بزنی فوراً میچسباند. درست همانطوری که قبلاً بودند. “
تیم قیچی بزرگ و تیز را به زن داد. و زن چسب را به او داد. آنگاه زن رفت. و او در را بست و زنجیر آن را انداخت. او فکر کرد که ابتدا چسب را بر روی کت پدرش امتحان کند. این درست کار کرد. او تمام دکمهها را به جای خود برگرداند. انگار که اصلاً کنده نشده بودند. تیم به اتاق نشیمن رفت و تمام تکههای کوچک فرش را چسباند. آنها دوباره به یکدیگر چسبیدند. دوباره یک فرش بزرگ و کامل آنجا بود.
او پایههای میز و صندلیها را چسباند و تکههای مبل راحتی را نیز دوباره به هم وصل کرد. او دو نیمه ساعت را دوباره به هم چسباند. او تنگ ماهی قرمز را دوباره چسباند. اما البته آب هنوز روی زمین بود. تیم تنگ را دوباره پر از آب کرد و ماهی قرمز را به داخل آن برگرداند. تقریباً همه چیر را مرتب کرده بود که مادرش برگشت.
مادرش خندان وارد شد. او گفت: ” حال مادربزرگ خیلی بهتر است. و به تو خیلی سلام رساند. ” مادر به اطراف نگاهی کرد. “میبینم که پسر خوبی بودی. تیم همه چیز مرتب و منظم است. “
تیم گفت: ” اما تمامی آب تنگ ماهی قرمز روی زمین ریخته ”
مادرش گفت: ” اتفاق همیشه میافتد. من آنجا را تمیز میکنم. “
مادرش در حالی که زمین را تمیز میکرد به تیم گفت که مادربزرگ هدیه مخصوص را برای او فرستاده. مادر از داخل کیفش یک ظرف مربای خانگی تمشک بیرون آورد. آن مربای مورد علاقه تیم بود. مادرش یک قوری چای درست کرد و او و تیم چای و نان تازه و کره و مربای تمشک خوردند.
پایان...
#قصه_متنی
💕
✂️💕
╲\╭┓
╭ ✂️💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
2.92M
#قصه_صوتی
"سه بچه خوک"
با صدای (پگاه رضوی)
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🌺 @childrin1 🌹
┗━━━━━━━━━┛
@chldrin1دُردونه.mp3
2.9M
#لالایی_صوتی
"لالایی به زبان ترک"
(Uyu melekYuzlum)
👆👆👆
💚
🌈💚
💚🌈💚
Join🔜 @childrin1
الـهـی💙
کبوتر زنـدگیتون 💙
تـو اولین روز مـاه محرم💙
بـراتـون خبرهای خـوش بیاره💙
بـهترین ها در این ماه سراسر💙
رحمـت نصیبتان
سه شنبه قشنگتـون بـخیر💙
💙 ∩_∩
(„• ֊ •„)💙
┏━━━∪∪━━━┓
💙 @childrin1 💙
┗━━━━━━━━━┛
♡☆ سلام بر امام حسین
ســــــلام کنیـــد بـــــچه هـا
ســلامتــــــــی میـــــــــــاره
خــــــدا کلــــــی جـــایــــزه
رو ســـــــرتــــــون مـی باره
قشنــــگ تـــرین ســــلام ها
مـــــــی خــوای بگم کدامه؟
سلامـــــی از تــــــــــــه دل
بـه ســــومیــــن امــــامـــــه
خیـــــــلی خوبه که بـاشیم
همیــــشه یـــــاد حسیـــــن
همیشه در شـب و روز بگیم
ســــــلام بــــــر حسیـــــــن
مثــــــل امــــــام زمــــــــان
کـه مهــــــــــربان و دلــسوز
بـه جـــــد مظلومشـــــــــان
ســلام میـــــده شـب و روز
♡ ∩_∩
(„• ֊ •„)☆
┏━━━∪∪━━━┓
☆ @childrin1 ♡
┗━━━━━━━━━┛