eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
138 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده_خلاقیت کاردستی های مناسب روز معلم🌈🌼 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼🆑 @childrin1 ┗╯\╲
قصه ای برای ناخن جویدن کودک با خدای مهربان ، زیر سقف آسمان، هیچ کسی تنها نبود گیسو در حال ورق زدن کتابی بود ، کتاب درباره اعضای بدن انسان ها بود اعضای سر ، جمجمه ، گوش ها و ... گیسو دست ها را که دید تعجب کرد و با خودش گفت: چرا ناخن های این دست ها با ناخن های من فرق می کنند؟ چرا ناخنهای من دندانه دندانه اند؟ گیسو دوست داشت ناخن انگشتان دستش همینقدر صاف باشند خیلی زیبا به نظر می رسیدند. مامان که متوجه ناراحتی گیسو شده بود ، به کنارش آمد و گفت: چرا ناراحتی گیسو جان؟ گیسو گفت: مامان ببین این ناخن ها دندانه دندانه نیستن ، مامان ببین این ناخن ها چقدر صاف اند، اما ناخنهای من را ببین ، حتی بلند نمی شوند، آخر چرا؟؟!!! من ناخن های زیبا دوست دارم. مامان گیسو را در آغوش گرفت و گفت: دختر قشنگم می دانم ناراحتی ، منم جای شما بودم ناراحت بودم ، حق داری اما تا به حال به این فکر کردی چه بر سر ناخن هایت آمده است؟؟ گیسو به فکر فرو رفت؛ مامان ابتدا یک عکس از ناخن های گیسو گرفت و بعد یک توپ نرم کوچولو به گیسو داد و گفت: هر جا می روی این توپ را با خودت ببر، وقتی نگران میشوی یا به فکر فرو می روی این توپ را فشار بده. گیسو توپ را گرفت و از آن روز به بعد ، توپ کوچولوی نرم همیشه همراه گیسو بود ، توپ را از این دست به آن دست می داد و آن را فشار می داد ، گاهی وقتی تلویزیون می دید حواسش که نبود دستانش بالا می آمد که مامان زود ، توپ کوچولوی نرم را به دست گیسو میداد . هفته ها گذشت مامان امروز یک عکس دیگر از ناخن های گیسو گرفت این عکس را در کنار عکس قبلی گذاشت و گیسو را صدا زد تا عکس ها را ببیند ، گیسو از زیبایی ناخن هایش تعجب کرد و توپ کوچولوی نرمش را دیگر از خود دور نکرد. «عزیز دلم ، یه اسم قشنگ برای این قصه انتخاب کن و برامون بنویس تا دوستات بخونن» . پایان 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
🤲 آیا کوه مو و ابرو دارد؟ آیا رود مو و ابرو دارد؟ آیا ماه مو و ابرو دارد؟ هیچ کدام از این چیزها مو و ابرو ندارند. اگر شما آدم‌ها مو و ابرو دارید ، نباید خیال کنید که همه چیز باید مو و ابرو داشته باشد. من هم مو و ابرو ندارم . من شبیه شما نیستم. من شبیه هیچکدام از آفریده‌های خودم نیستم .🐝 من با همه آفریده‌های خودم فرق می‌کنم . من خدا هستم دیده نمی‌شوم مو و ابرو هم ندارم ولی شما را خیلی دوست دارم❤️ 🌻 ∩_∩ („• ֊ •„)🌻 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"غذا خورن مریم کوچولو" با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان مار (جان مادر) مازندرانی 👆👆👆 ❤️ ⭐️❤️ ╲\╭┓ ╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸             🌸             🌸      ۱۴۰۳/۲/۱۲   🌱    🌸     🌱    🌸    🌱          🌱             🌱       چهارشنبه بهاری تـون زیبـا🌸🍃 امروزتان سرشاراز آرامش مهر و محبت نشان لبخـنـد خــدا 🌸🍃 در زندگی ست ان شا الله نگاهش🌸🍃 تـوجه و لبخـنـدش و بـرکت بـی پایانـش 🌸🍃 همیشه شامل حالتون بشه روزتــون سـرشـار از بـهتـریـن هـا 🌸🍃              🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃🌸@childrin1 🌸🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا خـدا بوده و هست🦋 معلم بوده و هست🌻 و هر روز روز معلم اسـت 🦋 و معلمی هنر اسـت عشقی است آسمانی🌻 امروز و هر روز بر معلمان خـوب میهنم مـبارکـــــ🦋 🌻 ∩_∩ („• ֊ •„)🌻 ┏━━━∪∪━━━┓ 🦋 @childrin1 🦋 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"معلم مهربان" (عمو امید) 👆👆👆 🌻 💜🌻 🌻💜🌻 ╲\╭┓ ╭ 💜🌻 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐کلیپ روز معلم💐 🕊 ∩_∩ („• ֊ •„)🕊 ┏━━━∪∪━━━┓ ♡ @childrin1 ♡ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۷ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۸ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"معلم " 👆👆👆 🌻 💜🌻 🌻💜🌻 ╲\╭┓ ╭ 💜🌻 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ قصه ای ڪودڪانه و آموزنده درباره عذر خواهی ڪردن به خاطر ڪار اشتباه زمین و آسمان مال ڪیست؟🌎🌕 روی یڪ درخت بزرگ، دو پرنده، تڪ و تنها با هم زندگی می ڪردند. اسم یڪی از آنها سبزڪ بود. سبزڪ بال و پری به رنگ سبزه ها داشت. او مهربان و قشنگ بود. دیگری هم زردڪ بود. زردڪ، پرهایی به رنگ خورشید داشت. خودش هم به همان گرمی و مهربانی بود. آنها روزهای خوبی داشتند. هر روز ڪنار هم می نشستند و از همه جا و همه چیز صحبت می ڪردند. آرزوهای زیادی داشتند و هر روز آرزوهایشان را برای هم می گفتند. زردڪ می گفت: «اگر آسمان مال من بود، خیلی خوب میشد. آن وقت فرمانروای آسمان بودم و به خورشید و ماه و ستاره ها دستور میدادم.» سبزڪ هم نگاهی به زمین ڪرد و گفت: «اگر زمین مال من میشد، دیگر هیچ غصه ای نداشتم. آن وقت فرمانروای تمام درختان میشدم و هیچ وقت گرسنه نمی ماندم.» سبزڪ و زردڪ روزها از زمین و آسمان برای هم حرف می زدند. هرڪدام چیزی می گفتند و با حرف هایشان خوش بودند. یڪ روز صبح، سبزڪ گفت: «چقدر آرزو می ڪنیم! از امروز زمین مال من است. من صاحب آن هستم.» زردڪ خنده ای ڪرد و به آسمان پرید. از همان بالا گفت: «حالا ڪه زمین مال توشد. آسمان هم در اختیار من است. آسمان مال من است. می گردم و دیگر به زمین تو نمی آیم!» زردڪ در آسمان بال زد. او از اینڪه آسمان مال او شده بود، شاد بود. سبزڪ از پایین به پرواز زردڪ نگاه ڪرد و خواست در آسمان پرواز ڪند. به همین خاطر از درخت بلند شد. زردڪ او را دید و گفت: «چرا به آسمان من می آیی؟ مگر نمی دانی ڪه آسمان مال من است؟» سبزڪ زود بال هایش را بست. بر زمین نشست و با خودش گفت: «مگر می شود در آسمان پرواز نڪنم؟ پرنده باید پرواز ڪند.» اما آسمان مال او نبود و مجبور بود روی زمین راه برود. او از این تقسیم راضی نبود. فڪر ڪرد اگر چند روز بگذرد، پرواز را از یاد می برد. سبزڪ از همان جا فریاد زد: «آهای زردڪ زمین مال همه است. همان طور ڪه آسمان مال همه است!» زردڪ بال و پری به هم زد، دور او چرخید و گفت: «عجیب است. به همین زودی خسته شدی!» او همان طور ڪه بال می زد، گفت: «شاید زمین مال تو نباشد، اما آسمان فقط مال خودم است.» و بعد بالا رفت. آن قدر ڪه فقط یڪ لڪه زرد شد. سبزڪ غصه دار شد و دیگر حرفی نزد. مدتی گذشت. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. زردڪ خسته شد. به طرف زمین حرڪت ڪرد، ولی به یاد آورد ڪه زمین مال او نیست و نمی تواند روی آن بنشیند. همه جا را گشت، ولی نتوانست جایی را برای استراحت پیدا ڪند. نه روی ڪوه نه روی شاخه درخت و نه روی سنگ. همه جای زمین مال سبزڪ بود. خیلی خسته شده بود. او به طرف سبزڪ رفت. نزدیڪ شد و گفت: «اجازه بده ڪمی روی زمین تو بنشینم! آخر خیلی خسته شدم. به بال هایم نگاه ڪن! دیگر نمی توانند پرواز ڪنند.» سبزڪ به بال های او نگاه ڪرد و گفت: «من چه ڪار می توانم بڪنم؟ آسمان را گرفتی و نگذاشتی در آن پرواز ڪنم. مگر نمی دانی پرنده بی پرواز، پرنده نیست!» زردڪ دیگر منتظر نماند، بال هایش را باز ڪرد و رفت. او از داشتن آسمان خوشحال بود. او با خودش گفت: «دیگر نمی گذارم سبزڪ به آسمان بیاید!» اما حالا باید ڪجا می رفت؟ خیلی خسته بود. زردڪ باز هم بال زد. او آنقدر بال زده بود ڪه دیگر پرواز لطفی نداشت. بال هایش درد گرفته بود. گرسنه اش بود و سرش گیج میرفت. نزدیڪ غروب خورشید، زردڪ دیگر هیچ جایی را نمی دید. آسمان مرتب دور سرش می چرخید. چشمانش سیاهی رفت و از همان بالا به زمین افتاد. زردڪ وقتی چشمانش را باز ڪرد، سبزڪ را دید. سبزڪ بالای سرش نشسته بود و با بال هایش او را نوازش می ڪرد. سبزڪ لبخندی زد و گفت: «چقدر خوابیدی! مگر گرسنه نیستی؟» زردڪ جوابی نداد، از سبزڪ خجالت می ڪشید. سبزڪ بال های او را نوازش ڪرد و گفت: «اگر می گذاشتم به زمین بیایی، حالا مثل همیشه سرحال بودی.» زردڪ دلش می خواست بگوید ڪه اشتباه ڪرده است، اما همان وقت سبزڪ بال هایش را باز ڪرد و گفت: «می روم تا ڪمی غذا پیدا ڪنم، چون دانه هایم تمام شده است.» زردڪ چشمانش را بست. او خجالت می ڪشید به سبزڪ نگاه ڪند. سبزڪ رفت تا غذایی پیدا ڪند. زردڪ چشمانش را باز ڪرد و پرواز سبزڪ را دید. با خودش گفت: «اگر سبزڪ بیاید به او می گویم ڪه آسمان مال همه است، همان طور ڪه زمین مال همه است.» 🌍 ∩_∩ („• ֊ •„)🌕 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌖 @childrin1 🌎 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"تبدیل موش شلخته به موش منظم" با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1🌙 ┗━━━━━━━━━┛