eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
138 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت :۱۸ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
# ترانه_صوتی "دخترم" 👆👆👆 💜 🦋💜 💜🌼💜 ╲\╭┓ ╭🦋💜 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر که داشته باشی ...😍❤️ دختر که داشته باشی زندگی خیلی زیباس تو خونَتون همیشه میاد بوی گُلِ یاس وقتی تو خونه باشه خونه به رنگِ دَریاس با بودَنِش همیشه بهار تو خونهٔ ماس دِلسوزِ مثلِ مادر عزیزِ قلبِ باباس سنگِ صبورِ خونه دشمنِ درد و غَمهاس صبورِ مثلِ زینب (س) بخشنده مثلِ زهراس (س) حِجابِشو دوست داره خانومِ خوشگل و خاص باهاش تو مهربون باش صِداش بِزَن با احساس یه وقت دِلِش نَگیره نِگین سُرخ و الماس خواهر واسه برادر عزیزترین تو دُنیاس این عشق و مهربونی داره نِمونه ای خاص : حضرتِ معصومه که عشقِ امامِ رضاس (ع) خلاصه که عزیزم دختر گُلی بی هَمتاس خوبی و مهربونیش فراتر از این حرفاس فقط همین که دُنیا بِدونِ او بی مَعناس و اینکه این زندگی با بودَنِش پابرجاس شاعر : علیرضا قاسمی 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐ببعی💐 💜 ∩_∩ („• ֊ •„)🟢 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 🟣 ┗━━━━━━━━━┛
‍ «قصه برای کنترل خشم» (تکنیکی بی نظیر برای کنترل خشم - نه تنها برای کودکان دلبندتان بلکه برای شما پدر و مادرهای عزیز با این قصه به سفری شگفت انگیز بروید و یاد بگیرید چگونه خشم را به محبت تبدیل کنید). «قسمت دوم» سام به دنبال پدربزرگ رفت و پرسید: شما عصبانی نیستید ؟ پدر بزرگ گفت : الان دیگر نه ! سام پرسید : یعنی بودید ؟ پدربزرگ گفت : بله من هم انسان هستم و خشمگین می شوم خشم هم یک احساس طبیعی است . سام پرسید : پس چرا داد نزدید ؟ پانکوبیدید ؟ چیزی را پرت نکردید ؟ پدربزرگ گفت: چون من یاد گرفتم خشمم را کنترل کنم و می دانم با آن کارها به خودم و شخصیت خودم آسیب می رسانم و دوستانم را از دست میدهم. سام گفت: چطور خشم را کنترل کردید ؟ من که چیزی در دستانتان ندیدم . پدر بزرگ خندید و گفت میخواهی به تو هم یاد بدهم ؟ سام گفت : بله ! خیلی پدربزرگ از خانه بیرون رفت و یکساعت بعد با یک گلدان نسبتا بزرگ مستطیلی شکل و خاک و بذر به خانه برگشت و آنها را در ایوان گذاشت . رو کرد به سام و گفت: هر وقت احساس خشم کردی به اینحا بیا خاک ها رو زیر و رو کن و یک بذر بکار ، دوباره خاک رویش بریز و صبر کن تا رشد کند . هر وقت خشمگین شدی به سراغ این گلدان بیا و گل یا گیاهی را که کاشتی هرس کن و خاکش را کمی زیر و رو کن یا بذر جدید بکار . سام با تعجب به پدربزرگ نگاه میکرد و گفت: برای همین شما به سراغ باغچه رفتید و خودتان را سرگرم کردید؟ پدربزرگ گفت : بله ! من در حقیقت با این کار خودم را از آن فضا دور کردم و به کاری که دوست دارم توجه کردم به خاطر همین آرام شدم . اینطوری هم به خودم کمک کردم و هم به کسی صدمه نرساندم و کسی را هم ناراحت نکردم. سام از پدر بزرگ یاد گرفت که چگونه میتواند با صبر و مهربانی زندگی خود و دیگران را با زیبایی های طبیعت پر کند . او با هر بذری که می کاشت احساس آرامش بیشتری پیدا می کرد و با مراقبت از گیاهان ، خشم خود را فرو می نشاند . کم کم ایوان خانه ی آنها شبیه یک باغ کوچک شد که همه با دیدنش شگفت زده میشدند. او حالا نه تنها به یک باغبان ماهر تبدیل شده بود ، بلکه به دیگر بچه ها هم آموخت که چگونه می توانند با کارهای سازنده، احساسات منفی خود را به چیزی زیبا و مثبت تبدیل کند. پایان... 🐸 ∩_∩ („• ֊ •„)☘ ┏━━━∪∪━━━┓ ☘ @childrin1 🐸 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یک روز بارانی" موضوع(باران) با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عروسک جون لالا" با صدای( پگاه رضوی) 💜 ⭐️💜 ╲\╭┓ ╭ 💜⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
دختر زهــرایی و مــوسی صفت بوسه زد صد عرش بر خاک رهت همچــو گل فاطمه زینب ولی کس نزد پیــش رخــت مـادری 🌼 🌈🌼 ╲\╭┓ ╭ 🌈🌼🆑 @childrin1 ┗╯\╲
♥️‍ قصه ای برای روز دختر♥️ در سرزمینی پر از نور و شادی ، غزل که دختری با هوش و پر انرژی بود ، زندگی میکرد . او عاشق گلها بود و هر روز صبح زود وقتی از خواب بیدار میشد ، اول به سراغ باغچه میرفت، به گلهایش رسیدگی میکرد ، به آنها آب میداد و با احترام با آنها صحبت می کرد. چندروزی به روز دختر مانده بود ، سال گذشته غزل شنیده بود که اگر دختری با دل پاک به کنار درخت کهنسالی که نزدیک خانه ی آنها بود برود و آرزو کند ،آرزویش برآورده میشود. بنابراین روز دختر غزل با دل پاک و مهربانی که داشت به کنار درخت کهنسال آمد و برای تمام دختران جهان آرزوی شادی و امنیت کرد و آرزو کرد همه ی دختران جهان برای رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند. در همین هنگام نسیم ملایمی وزید و در میان موهای غزل پیچید. او هنگام بازگشت به خانه متوجه ی گل زیبایی شد با گلبرگ های آبی و مرکزی طلایی که تا به حال ندیده بود . به سمت گل رفت ، آن را بو کرد و شروع کرد با احترام با گل حرف زدن و از او تعریف کردن . ناگهان گل شروع کرد به حرف زدن . گل گفت : فقط کسی که دلی پاک داشته باشد و برای دیگران آرزوی خوشبختی کند میتواند من را ببیند و حالا غزل تو میتوانی فقط برای خودت یک آرزو داشته باشی غزل آرزو کرد : من آرزو میکنم بتوانم همیشه زیبایی های طبیعت را ببینم و بتوانم با گلها و حيوانات حرف بزنم و از آنها درس مهمی بگیرم . او با شادی به خانه برگشت . یکروز که در حال بازی بود. پروانه ای به او نزدیک شد غزل به او گفت داستانی برایم تعریف کن که بتوانم درس مهمی از آن یاد بگیرم . پروانه با بالهایی مثل رنگین کمان داستان زندگی خودش را تعریف کرد . روزگاری، من یک کرم ابریشم کوچک بودم که در پیله ای امن زندگی میکردم دنیای من تنها به اندازه ی پیله ام بزرگ بود و من هیچ چیزی از دنیای بیرون نمی دانستم. اما درونم آرزویی بزرگ داشتم؛ آرزوی پرواز کردن و دیدن جهان روزها و شبها گذشت و من در پیله ی تاریکم به آرزوهای بزرگم فکر میکردم ، تا اینکه یک روز احساس کردم که زمان تغییر فرا رسیده است. من با تمام قدرتی که داشتم، شروع به شکستن پیله کردم و به دنیای بیرون آمدم. ادامه دارد... ♥️ ∩_∩ („• ֊ •„)♥️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
‍ ♥️قصه ای برای روز دختر♥️ 🟢قسمت دوم وقتی بالهایم را باز کردم دنیایی پر از رنگ و نور را دیدم که تا به حال تصورش را هم نمیکردم حالا من میتوانستم پرواز کنم و هر گلی را که میخواستم ببینم من یاد گرفتم که هر تغییری حتی اگر ترسناک به نظر برسد میتواند به زیبایی های جدیدی منجر شود. غزل با شگفتی به داستان پروانه گوش داد و از او تشکر کرد. او یاد گرفت که هر موجود زنده ای داستانی دارد که میتواند الهام بخش باشد و به او درسهایی برای زندگی بدهد. غزل از داستان کرم ابریشم نتیجه گرفت که برای رسیدن به آرزوهای خود باید آماده پذیرش تغییرات و شکوفایی باشد. او فهمید که مانند کرم ابریشم باید صبر داشته باشد و به رشد و بهتر شدن خود ادامه دهد. غزل تصمیم گرفت که به جای ترس از ناشناخته ها، آنها را به عنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد بپذیرد. او تصمیم گرفت که هر روز چیز جدیدی یاد بگیرد مهارت های جدیدی کسب کند و به دنبال راههایی برای به اشتراک گذاشتن استعدادهای خود با دیگران باشد. غزل یاد گرفت که هر مرحله از زندگی حتی اگر چالش برانگیز باشد، بخشی از سفر او به سمت تبدیل شدن به بهترین نسخه ی خودش است. او با این درک جدید هر روز با اشتیاق بیشتری به استقبال تجربیات جدید رفت و همیشه به یاد داشت که شکوفایی واقعی در درون پیله های چالشها و تلاشها پنهان است. پایان. ♥️ ∩_∩ („• ֊ •„)♥️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شونه و گل سرا💚 «قسمت اول» با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1🌙 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"لالایی به زبان ترک" "لای لای ددیم یاتاسان" 👆👆👆 💚 🌈💚 💚🌈💚 Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸                ۱۴۰۳/۲/۲۲  🪴    🌸     🪴    🌸              🪴             🪴    ســـلام روز قشنگ بهاریتون بخیر🌸🍃 دراولین روز از شروع هفته🌸🍃 بهترینها را براتون آرزومندم الهی حـال دلـتـون خـوب🌸🍃 رزق و روزی تون افزون 🌸🍃 و دنیا همیشه به کامتون باشه اول هفتتون بخیرو خوشی🌸🍃 شنبه تـون عـالـی و پـراز مـوفـقیـت🌸🍃   🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃 @childrin1 🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت :۱۹ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت :۲۰ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨✂️ 👌👌یک کاردستی خوشگل و فوق العاده کاربردی آموزش بستن بند کفش!  ✂️ ∩_∩ („• ֊ •„)✂️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🍉 @childrin1 🍉 ┗━━━━━━━━━┛
‍ اگه فرزندت به فکر خواهر برادرش نیست و یا به اندازه غذا و خوراکی نمیخوره این قصه رو واسش بخون در یک جنگل بزرگ سلطان قدرتمندی زندگی میکرد. این سلطان قوی هر روز یک بار به حیوانات جنگل غذا میداد. همه حیوانات فقط باید از سفره سلطان جنگل غذا میخوردند. روی این سفره خیلی بزرگ همه غذاهای خوشمزه وجود داشت. چند روزی باید شیرها اول غذا میخوردند بعد ببرها بعد گرگ ها و بعد روباه ها. اما چند روز دیگر را اول گرگها بعد روباه ها و بعد شیرها و بعد ببرها هر یک هفته نوبت آنها عوض میشد. روز اول سفره بزرگ پهن شد شیرها آمدند و مشغول غذا خوردن شدند یکی از آنها گفت: زیاد بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست!". سپس همه شیرها تا توانستند غذا خوردند. وقت شیرها تمام شد. آنها رفتند ببرها آمدند. ببرها در حال غذا خوردن بودند که یکی گفت تا میتونید بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست! ببرها هم خیلی زیاد غذا خوردند. آنقدر خوردند که هیچ غذایی روی سفره نماند. حالا نوبت گرگ ها بود وقتی گرگها آمدند هیچ غذایی روی سفره نبود. آنها خیلی ناراحت شدند وقت گرگها تمام شد و حالا نوبت روباه ها بود. روباه هم هیچ غذایی نداشتند. گرگ ها و روباه ها خیلی ناراحت و گرسنه بودند یکی از آنها گفت " اشکال نداره فردا غذا میخوریم. تحمل کنید. فردا از راه رسید دوباره سلطان جنگل یک سفره پر از غذاهای خوشمزه آماده کرد. اول شیرها آمدند دوباره شیرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمیتوانتسند راه بروند. وقت آنها تمام شد. شیرها رفتند و ببرها کنار سفره نشستند. ببرها خوردند و خوردند تا باز هم هیچ غذایی روی سفره نماند. وقت ببرها هم تمام شد. ببرها هم آنقدر شکمشان پر بود که نمیتوانستند راحت راه بروند. نوبت گرگ ها شد باز هم هیچ غذایی نبود. وقت گرگ ها تمام شد. روباه ها آمدند و آنها هم غذایی برای خوردند نداشتند. خیلی ناراحت و ناامید و گرسنه بودند یک هفته گذشت و هیچ غذایی برای گرگ ها و روباهها روی سفره نماند. آن ها خیلی لاغر و ناتوان شده بودند تا اینکه نوبتها عوض شد. دوباره روز شد. سلطان جنگل سفره را آماده کرد این بار اول گرگ ها آمدند. آنها از اینکه سفره را پر از غذا دیدند خیلی خوشحال بودند گرگ ها هم مثل شیرها و ببرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمیتوانستند راه بروند وقت آنها تمام شد و روباه ها کنار سفره نشستند. آنها هم مثل ببرها آنقدر غذا میخوردند که هیچ غذایی برای شیرها و ببرها نمیماند گرگ ها و روباه ها روز به روز چاق تر میشدند و نمیتوانستند کاری بکنند شیرها و ببرها هر روز لاغرتر میشدند و نمیتوانستند کاری انجام دهند. یک هفته گذشت و ببرها و شیرها از شدت لاغری و ناتوانی خیلی اذیت میشدند تا اینکه یکی از ببرهای زرنگ همه حیوانات را دور هم جمع کرد ببر باهوش به همه گفت : " اگه میخوایم همیشه حالمون خوب باشه و پرانرژی باشیم باید به اندازه خودمون غذا بخوریم، نه کمتر نه بیشتر اگه زیاد بخوریم، چاق میشیم و بیحال اگه اصلا نخوریم لاغر و ناتوان میشیم. همه حیوانات با نظر ببر موافق بودند و قول دادند به اندازه بخورند از آن روز به بعد همه هم سرحال بودند و هم پرانرژی و شاد. پایان... 💌 ∩_∩ („• ֊ •„)💌 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚شونه و گل سرا💚 «قسمت دوم» با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ⭐️💜 لالایی 💜⭐️ لالا لالا گل کاشی یه خونه توی نقاشی لالا لالا گل پسته  پدر بار سفر بسته لالا لالا گل سوسن نخای رنگی و سوزن لالا لالا گل مهتاب بدوزم نقش تو در خواب لالا لالا گل نازم سپند آویز می سازم لالا لالا گل نرگس که بد بر تو نیاد هرگز لالا لالا گل زیره نشه روزت شب تیره لالا لالا گل ریزم به گوشت طوق میاویزم لالا لالا گل ارزن الهی پیر بشی فرزند لالا لالا گل زردم پناه پیری و دردم لالا لالا گل لادن نگهدارت خدای من لالا لالا گل چینی بخوابی خواب خوش بینی 💚 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 ⭐️ ┗━━━━━━━━━┛