eitaa logo
Motivation🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
یا مولا حسن مجتبی:) سلام سید احوالت؟ بنده هارمهرم✋🏻 بیاید راجب همه چی حرف بزنیم دوستان:) https://daigo.ir/secret/8360078754 کانال قرارگیری ناشناسا: https://eitaa.com/its_tea_time کانال خودتونه رفقا غریبی نکنید🗿
مشاهده در ایتا
دانلود
Motivation🇵🇸
دارن نقاره میزنن:)
تو این شرایط بغرنج و پیچیده ای ک هستم دیدن این ی جمله ی کوشولو ارومم کرد🚶🏾‍♂ .
Motivation🇵🇸
#Song
3سال گذشته بود. به منزلِ هیچ، عزیمت نبرده بودیم. تن‌هایی، تن میطلبد. -الو جونم؟! سلام داریوش، خوبی؟! -نوکرم! چه خبر؟! شکر، زنگ زدم دعوتت کنم. -کجا به سلامتی؟! بساط قدیمیو راه انداختم، میای دیگه؟! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از روی تخت بلند شده به سمت میز توالت میروم. خودم را در آینه میبینم. صورتم رنگ پریده است. طوسی. تلخندم در میان گوشه‌های لبم گم میشود. وارد حمام می شوم. شیر آب را باز می کنم. خیره‌ی قطرات آب میمانم. قرار بود به خانه عمه جانشان وصول کنیم. هنگام برگشت از حمام، متوجه نبود دمپایی‌هایم می شوم. با دستان ظریفش دمپایی‌هایم را جلوی درمی‌گذارد و با تمام صورت می‌خندد. با سوزش بدنم به خودم می‌آیم. از زیر دوش کنار می‌روم. آب، جوش است. بیرون آمده، به سمت آشپزخانه قدم میکشم؛ بی توجه به دمپایی های جفت شده جلوی درب حمام. عادت نوشیدن آب بعد از دوش، سالهاست که مرا رها نکرده. درب یخچال را باز می کنم. متن روی بطری را میخوانم، با بطری آب نخورید؛ حتی شما همسر عزیز. درب بطری را باز می کنم و تا لب هایم بالا میبرم که با دست هایش- لامصب بوی سیب می دهند- مانع کارم میشود. بطری که از صورتم کنار می‌رود، چهره‌ی اخم آلودش را میبینم. دلم از شوق، ضعف می‌رود برایش. واذا زلزلت الارض زلزلها. آب را داخل لیوان میریزد و به دستم می دهد. خنده‌ام را نمی توانم کنترل کنم. سخاوتمندانه، خنده هایمان را به در و دیوار خانه اهدا می‌کنیم. صدای بوق یخچال همچو پوزخندی بر منِ غرق شده است. درب را محکم به هم میزنم. پوزخند یخچال معوج میشود. مچاله شده، از بین میرود. مغول ها حمله کرده‌اند. سال 654 هجری. با اسب و آتش. خاطرات سوخته از چشمانم فرو می‌چکند. تصویر صورتش را آب میبرد. باز هم غرق میشوم در دریایِ خاطراتِ آتش‌زده. می خواهم چشمانم را ببندم تا تصویر صورتش واضح تر شود. ساعت 6، نفسهای آخرش را می زند. برخورد پاهای خیسم با خنکای سرامیک‌های هال، از آتش سوزی درونی نجاتم میدهد. همان هودی مشکی سیر با نوشته ی What A Black Day که وقتی برای گعده به خانه مادرم رفته بودیم و در راه برگشت ازم خواسته بود برای خودم بخرم را - چرا که چند روز پیش تر برق چشمانش را ربوده بوده!!- به تن میکشم. ادکلنش را برمی‌دارم و به ته مانده های جان این بدن، اجازه‌ی لمس عطر صاحبشان را میدهم. با وجود نابودی ماشین بعد از آن افتراق انداز، ماشین را عوض نکردم. او دوستش میداشت. سکوت ماشین مرا به چشیدن شراب ناب چشمهایش دعوت میکند. بریز هرچه شراب است را به کوره جامم... دست میبرم سمت ضبط و شروع نشده است به خدا آهنگ مورد علاقه‌اش، ماشین پر از عطر سیب تنش می شود و والله که من در میان گذشته، حال را آینده می کنم. چشم که به ساعت مچی اهدایی جهازش میبرم، حلقه جا مانده‌ی او در دستم، مرا در هم می پیچاند. مغول ها... بوی رفتن مشمئز کننده است. به خانه سهراب نرسیده، پارک می کنم. عقل کجا پی برد شیوه ی سودای عشق... -داداش شرمنده .... - آره ... -خوش بگذره... عقل تو چون قطره ای است مانده ز دریا جدا، چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق... بوی سیب را می خواهم از خاکت استشمام کنم. بهشت زهرا نت آخر است.
کی تا حالا دویست هزار تومن جریمه کتابخونه خورده؟! آفرین ریوجی😂 .
⊹ ִֶָ𓏲࣪ . 🍾 𝖢𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝖾 ˖ › ៸ ៸﹙این پیامُ فور کنید دیلی‌ـتون تا به عنوان " کاراکتر اصلی " یه فیلم یا سریال ، شخصیت و مشخصات ظاهریتون رو توصیف کنم ؛ تگاتون﹚ ˒˒
Motivation🇵🇸
حرف از پل و فوبیای ارتفاع شد ی بار از باشگاه داشتم برمیگشتم بابام قرار بود بیاد دنبالم گفت اگه تونست
اقا فوبیای ارتفاع منو یادتونه که جوری ک دیشب سوار چرخ و فلک شدم هی میگفتم یا پیغمبر یا امام رضا:) 🗿
Motivation🇵🇸
اقا فوبیای ارتفاع منو یادتونه که جوری ک دیشب سوار چرخ و فلک شدم هی میگفتم یا پیغمبر یا امام رضا:) 🗿
بعد حالا من امروز سوار تلکابین شده بودم و در کمال تعجب اصلا نترسیده بودم😐 خودمم پرام ریخته بود
وای بچه ها محرم داره میاد وای خدایا مرسی