آقا یک و نیم ظهر گرما که آتیش میبارید با این هوای آلوده قم پاشدیم با دوستام رفتیم مصلی کف العباس🗿 تازه بعدشم غذا رو برداشتیم بردیم تو ی پارک رو چمنا خوردیم الان هم احساس گرمازدگی میکنم هم گلوم میسوزه به خاطر آلودگی:/🚶

بعد اینا به کنار

رسیدم دم خونه ی پسربچه نهایتا شیش هفت ساله با لباس ژیمناستیک اومد سمتم گفت باشگاه کجاس؟ گفتم چه باشگاهی؟ گفت ژیمناستیک مشکوک گفتم اسمش چیه؟ گفت فرهنگیان گفتم برو اون پایینه گفت میشه برسونیم؟ گفتم نه باید برم خونه نشونش دادم بدو بدو رفت تا پایین و الان خییلی اعصابم خورده و عذاب وجدان دارم همه چی زیادی مشکوک بود،این ساعت روز تنها با اون تیپ تو خیابون و حتی نمیدونست باشگاهش کجاس، حس میکنم فرار کرده بود یا بدون اجازه بیرون بود

- هرچی میخای بهم بگو ولی من آرامش رو در این ها میبینم:)))

What you call peace I call god:)

جدا نیستن از هم البته:/

یه چیزی رو درباره خودم مطمئنم؛ اینکه من خیلی بد سفرم ، سفر باماشین. یعنی بدنم اصلا با ماشین کنار نمیاد، روحمم زجر میکشه سردرد ، حالت تهوع ، بی حوصلگی و.. همه وهمه یعنی تو ماشین به من هیچ کاری نباید داشته باشید🚶🏻

البته راه های کوتاه اوکیه:)

ابا الفضل بإحساسي مَلِك مِلَك انفاسي:) تو قبله حاجاتی تو حیدری مرآتی:) #Music