eitaa logo
پژوهش‌های تاریخ اسلام
3.3هزار دنبال‌کننده
226 عکس
29 ویدیو
10 فایل
مرکز پژوهش های تاریخ اسلام لینک دعوت به کانال: @chsiqs قم، خیابان دورشهر، روبروی کوچه ۲۱ تلگرام: https://t.me/chsiqs جهت ارتباط با ادمین: @Chsi_qs نکات تاریخی که توسط ادمین در کانال گذاشته می شود، به معنای موافقت مرکز با مضمون آن نکات نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مادر امام رضا(علیهما السلام) مادر امام رضا(ع) اُم ولد بوده است. اُم ولد به کنیزی گویند که از مولای خود صاحب فرزند شود. و بنابر احکام شرعی بخاطر همین مادر شدنش خرید و فروش او ممنوع می‌شود و در شُرف آزادی است. کنیۀ ایشان «اُم البنین» بود و نام‌های متعددی برای ایشان ذکر شده است از جمله «نجمه»، «تُکتَم» و «طاهره». «تُکتَم» یعنی چیز نفیس و گرانبهایی که پنهان نگه داشته می‌شود. جناب تُکتَم پیش از آنکه در ملکیت امام کاظم(ع) در آید کنیزِ مادر ایشان جناب حمیدۀ مصفّاه، و به عبارتی کنیزِ همسر امام صادق(ع) بوده است. علی بن میثم می‌گوید: حمیدۀ مصفّاه مادر حضرت موسی بن جعفر که از اشراف عجم بود کنیزکی خرید به نام تُکتَم که از بهترین زنان از لحاظ عقل و دینش بود، و به بانویش حمیده فوق العاده احترام می‌گذاشت به گونه‌ای كه از زمانى كه در مِلک جناب حميده درآمد، از روى ادب و احترام، پیش روی آن بانو ننشست. لذا جناب حمیده به فرزندش موسی بن جعفر گفت: ای پسرم، تُکتَم کنیزکی است که هرگز کنیزی بهتر از او ندیده‌ام و شک ندارم که وی بخاطر شأن و مقامی که دارد نسلی پاک بدنیا می‌آورد. اینک او را به تو بخشیدم، از وی بخوبی نگهداری کن که خداوند از او فرزند خوبی به تو عطا خواهد کرد*️⃣. اینکه مادر امام رضا(ع) چند نام داشته است (نجمه، تُکتَم، طاهره، و کنیۀ اُم البنین) از آن روست که بنا بر فرمودۀ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله) یکی از آداب مستحب در اسلام نسبت به برده‌داری اینست که وقتی کنیزی را خریداری می‌کنند نام او را تغییر دهند، اگر او را آزاد کردند باز نام او را تغییر دهند، اگر با او ازدواج کردند نیز نام او را تغییر دهند و اگر آبستن شد و فرزندی بدنیا آورد باز هم نام او را تغییر دهند. گویا این کار اثر روانی بر کنیز داشت که همواره صفحه به صفحه از حوادث زندگی او ورق بخورد و گذشته‌های ناخوشایندش به فراموشی سپرده شود. 📓 مجموعۀ مصاحبه‌ها: ٧٨٨. ــــــــــــــــــــ *️⃣ عیون أخبار الرضا(ع) ١، ب٢، ح٢. @Yusufi_Gharawi
💠 أم الإمام الرضا وزواجها بالإمام الكاظم(عليهم السلام) (عام 152ق، قبل ميلاد الإمام الرضا(عليه السلام) بسنة) اختلف الخبر في زواج الإمام الكاظم بأُم الإمام الرضا(عليهما السلام) بين: شرائها له، وبين هبتها له من اُمه حميدة، ولا أستبعد الجمع بينهما بأن يكون الإمام الكاظم(عليه السلام) اشتراها لاُمه ثمّ وهبتها اُمّه له. فإلى الخبرين: رجل من أهل المدينة نخّاس يجلب الجواري إليها للبيع، رحل إلى المغرب (العربي فيما بعد) واشترى جارية وصيفة من أقصى المغرب واصطحبها لمقرّه، فلقيتْه امرأة من أهل الكتاب (النصارى) ورأت معه الوصيفة فكأنّها تفرّست فيها شيئاً، فسألت الرجل: ما هذه الوصيفة معك؟ قال: اشتريتها لنفسي! فقالت: إن هذه الجارية ما ينبغي أن تكون عندك! بل إنّما ينبغي أن تكون عند خير أهل الأرض! فلا تلبث حتّى تلد منه غلاماً ما يولد مثله بشرق الأرض ولا غربها! ثمّ اشترى الرجل سبع جوار أخرى وحملهن معه إلى المدينة. فروى الكليني بسنده عن هشام بن الأحمر أنّه دخل على الإمام الكاظم(عليه السلام) فقال الإمام له: هل علمت أحداً قدم من المغرب؟ قال: لا. قال: بلى قد قدم، فانطلق بنا إليه. قال: فركب وركبتُ معه حتّى انتهينا إلى الرجل فإذا هو رجل من أهل المدينة ومعه رقيق، فقلت له: اِعرض علينا. فعرض علينا سبع جوار، وأبو الحسن يقول: لا حاجة لي فيها. ثمّ قال له: اِعرض علينا. فقال: ما عندي إلّا جارية مريضة. وأبى أن يعرضها. فانصرف الكاظم(عليه السلام). قال هشام: ثمّ أرسل الإمام عليّ في الغد وأرسلني إليه وقال لي: قل له: كم كان غايتك فيها؟ فإذا قال كذا وكذا فقل: قد أخذتُها! فأتيته فقال: ما أنقُصها من كذا وكذا. فقلت: قد أخذتها. فقال: هي لك، ما عندي أكثر من هذا! فأخبَرني عن قول المرأة من أهل الكتاب بالمغرب كما مرّ. قال: فأتيتُ بها إلى الكاظم(عليه السلام)‏1️⃣. وكأنّه(عليه السلام) اشتراها لُامّه حميدة المصفّاة، وكانت جارية وُلدت بين العرب ونشأت مع أولادهم وتأدّبت بآدابهم، واسمها بالعربية: تُكتم. وكانت أفضل امرأة في دينها وعقلها وإعظامها لمولاتها حميدة، حتّى أنّها من إجلالها لمولاتها ما جلست بين يديها منذ ملكتها، فكأنّها رأتها تناسب ابنها الكاظم(عليه السلام) وعمره 24 عاماً فقالت له: يا بُني، إني ما رأيت جارية أفضل من تُكتم، فلا أشك أنّ اللَّه سيظهر نسلها، وقد وهبتها لك فاستوصِ بها خيراً، فتزوّجها2️⃣. فلمّا ولّدت الرضا(عليه السلام) سمّاها الطاهرة. وكان الرضا(عليه السلام) تام الخلقة بادناً يرتضع كثيراً، وكان لاُمه من صلاتها وتسبيحها أوراد نقصت بكثرة الرضاع، فقالت: أعينوني بمرضع. فقالوا: أهل نقص الدَرّ؟ فقالت: لا، ولكن نقص وردي لصلاتي وتسبيحي3️⃣. وكان مولده(عليه السلام) بالمدينة عام 153ق، أي بعد وفاة جده الإمام الصادق(عليه السلام) بخمس سنين4️⃣. 📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ‏7: 416- 419. ــــــــــــــــــــ 1️⃣ الكافي 1: 486- 487، باب مولد الرضا(عليه السلام)، ح1، وعيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 97، ب3، ح9. 2️⃣ و3️⃣ عيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 93- 94، ب2، ح7. 4️⃣ عيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1: 100، باب مولد الرضا(عليه السلام)، ح1. @alYusufi_alGharawi
پژوهش‌های تاریخ اسلام
❖ نشست علمی بررسی یک اشتباه تاریخی دربارۀ ازدواج امام جواد(علیه السلام) با أم‌الفضل سه شنبه، 31 تیر 1399 ساعت 10:30 مكان: قم، ابتدای خیابان صفاییه، دفتر بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، سالن شیخ طوسی با رعایت كامل پروتکل های بهداشتی پخش زنده همزمان: http://webinar.razavi.ir/qom/ &: https://www.aparat.com/jahad.qom/live @Yusufi_Gharawi
♦️ ظلم ستیزی امام جواد(علیه السلام) ❓در فضای اختناق و تقیّۀ دوران عباسی و به ویژه با سیاستی که مأمون در پیش گرفت و وانمود می‌کرد رابطۀ محبّانه و دوستانه‌ای با آل علی و امامان شیعه دارد و دخترش را نیز به ازدواج امام جواد(علیه السلام) در آورد و با توجه به جوانسالی امام سعی داشت ایشان را فریفتۀ زرق و برق دستگاه خلافت نشان دهد، امام جواد(علیه السلام) در این شرایط چگونه مواضع خود را بیان می‌نمود؟ ● موضع‌گیریها و اظهارات اهل بیت در برابر حاکمان جائر همواره از ابتدا به گونه‌ای بود که نشان می‌داد حضور برخی از آنان از جمله امام جواد و پدرشان امام رضا(علیهما السلام) در دربار حاکمانِ وقت و ایجاد ارتباط خانوادگی، تنها و تنها ارتباطی فیزیکی و از روی اجبار بوده است، نه داوطلبانه و به دلخواه ائمه. یکی از اقدامات امام جواد(علیه السلام) در راستای تبرّی از ظلم دستگاه خلافت عباسیان و باطل نمودن سیاست آنها در نزدیک نشان دادن امام به دستگاه خلافت و با توجه به تظاهر عباسیان به محبت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، این بود که با نقل احادیثی از جدشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) روح ظالم ستیزی را در متن جامعه تقویت می‌نمود و مسلمانان را بر ضرورت دوری از ستمگران و مستکبران و همدلی نداشتن با آنها و رویگردانی از آنان فرا می‌خواند. از جملۀ آن احادیث اینکه: «ستمگر، و یاورش، و آنکه به ستمگری او خشنود باشد، در گناه شریکند.» «الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعينُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَكاءٌ.»1️⃣ و در حدیث دیگر به نقل از جدشان فرمود: «هرکه کار زشتی را نیکو و پسندیده بخواند در آن زشتی شریک خواهد بود.» «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيهِ.»2️⃣ و در تعالیم قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)، شدت قباحت ظلم و دغل‌بازی و خیانت به مردم و پایمال کردن حقشان کاملاً روشن و بدیهی است. همچنین حضرت، سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابو ذرّ(رضي الله عنه) را بازگو می‌کند که می‌فرماید: «ای ابو ذرّ! تو برای خدا خشمگین شدی؛ پس امید داشته باش به آنکه خشمت برای او بود. این قوم بخاطر دنیایشان از تو بیمناک شدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی،... و اگر آسمانها و زمین (این دنیا با تمام وسعتش) بر بنده‌ای تنگ آید اما او ترس از خدا (صداقت) در پیش گیرد، خدای متعال از آسمان و زمین راهی برای او می‌گشاید. [به گونه‌ای باش که] چیزی جز حق با تو اُنس و خو نگیرد و چیزی جز باطل از تو گریزان و بیمناک نباشد». «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ للهِ؛ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَه. إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وخِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ،... ولَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ والأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللهَ لَجَعَلَ اللهُ لَه مِنْهُمَا مَخْرَجاً. لَا يُؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ ولَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ...»3️⃣ از دیگر رهنمودهای امام جواد(علیه السلام) این بود که حقیقت پیروی از منحرفان و دغل‌بازان را بیان فرمود که: «هرکه به سخنان گوینده‌ای گوش فرا دهد به یقین او را بندگی کرده است؛ پس اگر گوینده از سوی خدا باشد خدا را بندگی کرده و اگر از زبان ابلیس سخن بگوید، سر به راه بندگی شیطان نهاده است.» «مَنْ أصْغى إلى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ فَإنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ، وَ إنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبليس فَقَدْ عَبَدَ إبليسَ.»4️⃣ و مفهوم «بندگی» و «دینداری» را از زبان حضرت حق -که در قالب حدیث قدسی بیان شده-، چنین تشریح نمود: «خدا به یکی از پیامبران وحی فرمود که: زُهد و پارسایی و بی‌اعتنایی‌اَت به دنیا برایت آسایشِ زودرس در پی دارد، و بریدنت از دنیا و مردم بسوی من عزت و احترامت می‌بخشد، اما! آیا برای من با دشمنانم دشمنی و با دوستانم دوستی نموده‌ای!؟» «أَوْحَى اللهُ إِلَى بَعْضِ اْلأَنْبِيَاءِ: أَمَّا زُهْدُكَ فِي الدُّنْيَا فَتُعَجِّلُكَ الرَّاحَةَ، وَأَمَّا انْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِيّ، وَلَكِنْ! هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوَّاً وَوَالَيْتَ لِي وَلِيَّاً!؟»5️⃣ با این روایت، امام جواد(علیه السلام) روشن نمود که حقیقتِ زهد و عبادت و دینداری همان اصل نهم و دهم فروع دین، یعنی تولّی و تبرّی در راه خداست که انسان برای خدا (و نه برای کسب شهرت یا سایر منافع شخصی) با کسانی که بر خلق خدا ستم می‌کنند دشمنی کند و ستمدیدگان را یاری رساند حتی اگر به شخص او ظلمی نکرده باشند، و با بندگان خدا و حق پرستان دوستی ورزد حتی اگر آنها با او ارتباط و آشنایی شخصی نداشته باشند. 📓 مجموعۀ مصاحبه‌ها: ٨١٩- ٨٢١. ــــــــــــــــــــ 1️⃣ كشف الغمة ٣: ١٤٠. 2️⃣ كشف الغمة ٣: ١٤١. 3️⃣ نهج البلاغة (صالح): ١٨٨/ خ١٣٠. 4️⃣ الكافي ٦: ٤٣٤/ ح٢٤. 5️⃣ تحف العقول: ٤٥٥. @Yusufi_Gharawi
❖ دَعا الإمام الجواد(عليه السلام) للريّان بن شبيب وامتنع من الدعاء لابن الريان كان للريّان بن شبيب الكوفي البغدادي وَلدٌ قد وُلد في بلاد الشرك، والريّان يريد هدايته، وتَعرَّف الريّان على خيران القراطيسي الأسباطي وأنه موال للإمام الجواد(عليه السلام) وأراد الحج. فقال الريان له: إن وصلتَ إلى أبي جعفر الجواد فقل له: إنّ مولاك الريان بن شبيب يقرأ عليك السلام ويسألك الدعاء له ولولده. وحجّ خيران والتقى ببعض خدم الجواد(عليه السلام)، وله منزلة عنده، فسأله أن يوصله إليه. فلمّا صار إلى المدينة قال الخادم لخيران: تهيّأ فإني أُريد أن أمضي إلى أبي جعفر الجواد(عليه السلام). قال خيران: فمضيت معه، فلمّا وافينا الباب دخل ليستأذن فأبطأ عليَّ، فطرقت الباب وسألت عنه فأخبرني الخادم أنّه قد خرج ومضى، فبقيت متحيراً، فبينا أنا كذلك إذ خرج خادم من الدار وقال لي: أنت خيران؟ قلت: نعم. قال: أدخل. فدخلت وإذا أبو جعفر(عليه السلام) قائم على دكة ليس عليه فراش يقعد عليه فجاءه غلام بمصلّى فألقاه له فجلس عليه. فذهبت لأصعد إلى الدكة من غير درجها فأشار لي إلى موضع الدرجة فصعدت وسلمت، فرد السلام ومدّ يده إليّ، فأخذتها وقبّلتها ووضعتها على وجهي، فأقعدني بيده وأنا ماسك بيده ممّا داخلني من الدهش، وتركها في يدي حتى إذا سكنتُ خلّيتها! فأخذ يسائلني. فقلت له: مولاك الريان بن شبيب يقرأ عليك السلام ويسألك الدعاء له ولولده. فدَعا له ولم يدعُ لولده! فأعدت عليه، فدعا له ولم يدعُ لولده! فأعدت عليه ثالثة فدعا له ولم يدعُ لولده! فلمّا مضيت نحو الباب سمعته ولم أفهم ما قال، فسألت الخادم عنه فقال: إنه قال: من هذا الذي يريد أن يهديه؟! هذا وُلِد في بلاد الشرك فلمّا أُخرج منها صار إلى ما هو شر منهم! فلو أراد اللَّه أن يهديه هداه‏ ! 📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ‏8: 283- 284. عن: اختيار معرفة الرجال: 109، ح1132. @alYusufi_alGharawi
🔴یادآوری: سلام علیکم شهادت امام جواد (ع) تسلیت. " نشست علمی" سیره امام جواد(ع) وبررسی یک شبهه تاریخی 👈 سه شنبه ۳۱ تیر ۹۹ 🔸️ساعت ۱۰:۳۰ 🔸️محل دفترنمایندگی قم؛ ▫️چهارراه شهداء ابتدای خیابان صفائیه- درب جنب فروشگاه کتاب بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی؛
🏴 ٧ ذی‌الحجة، شهادت امام محمد باقر(علیه السلام) بیشترین دوران امامت امام محمد باقر(علیه السلام) مصادف بود با خلافت هِشام بن عبدالملک اموی. هِشام در سال ١٠٦ق که سال دوم خلافتش بود به حج رفت و امام باقر نیز همراه فرزندش امام صادق(علیهما السلام) در این سال به حج آمده بودند. مَسلمة بن عبدالملک برادر هشام، امام صادق(علیه السلام) را دید که به مردمی که اطرافش بودند اینگونه می‌گوید: «سپاس خدایی را که محمد را به حق پیامبری برانگیخت، و ما را به او ارج و حرمت نهاد، ماییم برگزیدگان خالص خدا از بین خلقش و منتخبان او از بین بندگانش، و خلفای خدا. پس سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و تیره‌بخت کسی است که با ما دشمنی ورزد و مخالفت نماید.» یکی از همراهان هشام، نافع -غلام آزاد شدۀ عبدالله بن عمر- بود. او در حالیکه امام باقر(علیه السلام) در رکن کعبه بود و مردم بسیاری گرد ایشان آمده بودند به هشام گفت: بروم از او مسائلی بپرسم که کسی نتواند پاسخ دهد مگر آنکه یا پیامبر باشد یا فرزند پیامبر یا وصی پیامبر! هشام گفت: برو بلکه بتوانی خجالت زده‌اش کنی! مسائلی که نافع مطرح کرد همه را امام بی درنگ پاسخ و شرح داد و نافع ناگزیر به تصدیق جوابهای امام شد و در نهایت به اعلمیت و سزاوار بودن پیروی از امام اقرار کرد. لذا هشام نتوانست به خواسته‌اش که تکذیب امام و از بین بردن محبوبیت مردمی ایشان بود برسد. پس از اتمام مناسک حج و بازگشت هشام به دمشق، به فرماندار مدینه دستور داد که امام باقر را بهمراه امام صادق به دمشق روانه کند. هنگام ورود امام به دمشق، هشام سه روز آنها را معطل کرد تا در روز چهارم، مقربان و محافظانش را حاضر و مسلح در دو طرف به صف ایستاند و دستور داد که هرگاه دیدید من محمد بن علی را توبیخ و سرزنش کردم بعد از سکوت من شما یک‌یک‌تان شروع کنید او را توبیخ و ملامتش کنید. و سپس اجازۀ ورود به امام داد. هنگامی که امام باقر(علیه السلام) وارد شد سلامی عمومی به همۀ حاضران داد و نشست؛ بدون آنکه سلامی خاص و با عنوان خلافت به هشام دهد و بدون آنکه برای نشستن اذن بگیرد. و همین موجب خشم و کینۀ بیشتر هشام شد و شروع کرد به سرزنش امام و گفت: «ای محمد بن علی، تمامی ندارد که همیشه مردی از شما جامعۀ مسلمانان را دو نیم می‌کند و اختلاف می‌اندازد و مردم را بسوی خود می‌خواند و گمانِ باطل می‌برد که اوست که امام است، از روی کم عقلی و علم کم!» هنگامی که ساکت شد افراد حاضر یک یک شروع کردند به توبیخ امام، تا آخرین نفرشان. پس از آنکه همگی ساکت شدند امام باقر(علیه السلام) برخاست و در ضمن سخنانی اینگونه به حاضران فهماند که هدایتِ اولین و آخرین مردم به وسیلۀ این خاندان است و اگر امویان به حکومتشان مغرورند، حکومت نهایی که بر تمام حکومتهای دیگر چیره می‌شود از آنِ متقین و پرهیزکاران است که همانا اهل بیت(علیهم السلام) اند. سپس هشام مصرانه امام را واداشت به تیراندازی به سوی نشانه‌ای که بر سر نیزه‌ای نصب کرده بود و امام شروع کرد به تیراندازی؛ تیر اول به وسط هدف اصابت کرد و تیر دوم، تیر اول را تا سر آن شکافت و به وسط هدف رسید. و هیمنطور ادامه داد تا آنکه بعد از اصابت تیر نُهم، هشام نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند امام را تحسین کرد. و پس از آن در ضمن صحبتهایی با امام باقر و در حالیکه امام صادق نیز در سمت راست امام باقر نشسته بود گفت: از روزی که یادم می‌آید هرگز مانند این تیراندازی ندیده‌ام! و گمان نکنم در زمین کسی باشد که بتواند اینچنین تیراندازی کند! سپس از امام باقر پرسید: آیا جعفر هم مثل شما تیراندازی بلد است؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: «ما آن تمام و کمالی که خدا در آیۀ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(مائدة: ٣) بر پیامبرش نازل فرمود را از یکدیگر به ارث می‌بریم، و زمین خالی نمی‌شود از کسی که بصورت کامل انجام می‌دهد این اموری را که افراد دیگر غیر از ما از اتمامش ناتوانند.» هشام با شنیدن این جواب، صورتش از شدت خشم سرخ و چشم راستش دگرگون و لوچ‌مانند شد. پس مدت اندکی ساکت و خاموش گردید و چشمانش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و پرسید: «آیا ما و شما همگی فرزندان عبد مُناف نیستیم و نسَب ما و نسَب شما یکی نیست؟!...» و در خلال پرسشها و پاسخهایی امام باقر(علیه السلام) برای هشام توضیح داد که اسرار الهی، علم و دیگر ویژگیهای پیامبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و از ایشان به امام بعدی و به همین صورت ادامه دارد. پس هشام مدتی طولانی نگاهش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و به امام باقر(علیه السلام) گفت: حاجتت را بخواه. 1️⃣ (ادامه در صفحۀ بعد) @Yusufi_Gharawi
🏴 ٧ ذي الحجة، شهادة الإمام محمد الباقر(علیه السلام) كان أكثر عهد الإمام الباقر(عليه السلام) معاصراً لهشام بن عبد الملك الأموي. روى الطبريّ الإمامي بسنده عن الصادق(عليه السلام) خبراً جاء فيه: أنّ مَسلمة بن عبد الملك كان مع أخيه هشام الأموي لمّا حجّ في السنة الثانية1️⃣ من خلافته سنة (106ق)، وكان الصادق مع أبيه الباقر(عليهما السلام)، وسمع مَسلمة من الصادق(عليه السلام) يقول لمن حوله: الحمد للَّه الذي بعث محمّداً بالحقّ نبيّاً، وأكرمنا به، فنحن صفوة اللَّه على خلقه وخيرته من عباده وخلفاؤه! فالسعيد من اتّبعنا والشقيّ من عادانا وخالفنا! فانصرف مَسلمة إلى أخيه هشام وأخبره بما سمع من الصادق(عليه السلام)، وكأنّ هشاماً لم يَر من حِشمته أن يبادر بمؤاخذته على كلمته فلم يعرض لهم حتّى انصرف إلى دمشق، وانصرف الصادق مع أبيه الباقر(عليهما السلام) إلى المدينة، فأنفذ بريداً إلى عامل المدينة خاله (إبراهيم بن هشام المخزومي) بإشخاص الباقر والصادق معه، فأشخصهم إليه. قال الصادق(عليه السلام): فلمّا وردنا مدينة دمشق حُجبنا ثلاثة، ثمّ في اليوم الرابع أذن لنا، فدخل أبي أمامي وأنا خلفه، وإذا به قد قعد على سرير الملك، وخاصّته وجنده وقوف على أرجلهم سماطان متسلّحان‏2️⃣. وروى الكليني بسنده عن أبي بكر الحضرمي‏3️⃣ قال: لمّا صار أبو جعفر(عليه السلام) بباب هشام قال لمن بحضرته من بني امية وأصحابه: إذا رأيتموني وبّخت محمّد ابن علي(عليه السلام) وسكتُّ فليقبل عليه كلّ رجل منكم فليوبّخه!. ثمّ أمر أن يؤذن له. فلمّا دخل أبو جعفر(عليه السلام) عمّهم بالسلام جميعاً ثمّ جلس! وترك السلام على هشام بالخلافة وجلس بغير إذن فازداد هشام حنقاً عليه فأقبل عليه وأخذ يوبّخه يقول له: يا محمّد بن علي! لا يزال الرجل منكم يشقّ عصا المسلمين ويدعو إلى نفسه ويزعم أ نّه الإمام! سفهاً وقلّة علم! ولمّا سكت أقبل عليه من القوم الرجل يوبّخه ثمّ آخر حتّى آخرهم. فلمّا سكت القوم نهض(عليه السلام) قائماً ثمّ قال لهم: "أ يّها الناس! أين تذهبون وأين يراد بكم؟!، بنا هدى اللَّه أوّلكم، وبنا يختم آخركم!، فإن يكن لكم ملك معجَّل فإنّ لنا ملكاً مؤجّلًا، وليس بعد ملكنا ملك؛ لأنّا أهل العاقبة في قوله سبحانه: «﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾(الأعراف: 125، والقصص: 83)»4️⃣. قال الصادق(عليه السلام): وكان هشام قد نصب غرضاً على رأس رمح وكان أشياخ قومه يرمون، فنادى أبي قال له: يا محمّد! ارمِ مع أشياخ قومك الغرض! فقال له: إنّي قد كبرت عن الرمي، فهل ترى أن تعفيني؟ فقال: وحقّ من أعزّنا بدينه ونبيّه محمّد لا أعفيك! ثمّ أومأ إلى شيخ من بني أُمية: أن أعطِه قوسك. فعند ذلك تناول أبي قوس ذلك الشيخ وتناول منه سهماً ووضعه في كبد القوس ثمّ انتزع ورمى وسط الغرض فنصب سهمه فيه! ثمّ تناول الثانية ورمى الثانية فيه فشقّ فواق السهم السابق إلى نصله، ثمّ تابع الرمي إلى تسعة أسهم لاحقتها في جوف سابقتها! فلم يتمالك هشام إلّاأن ناداه: أجدت يا أبا جعفر وأنت أرمى العرب والعجم! هلّا زعمت أ نّك كبرت عن الرمي! ثمّ أطرق إطراقةً إلى الأرض يتروّى فيها، وأنا وأبي واقفَين حذاه مواجهَين له! وكان أبي إذا غضب نظر إلى السماء نظر غضبان يرى الناظر الغضب في وجهه، فلمّا طال وقوفنا غضب أبي ونظر إلى السماء نظر غضبان! فلمّا رأى هشام ذلك من أبي ناداه: يا محمّد إليَّ! فمشى أبي إلى سرير هشام وأنا أتبعه، فلمّا دنا من هشام قام إليه واعتنقه وأقعده عن يمينه، ثمّ اعتنقني وأقعدني على يمين أبي، ثمّ أقبل بوجهه على أبي وقال له: يا محمّد! لا تزال قريش تسود العرب والعجم مادام فيها مثلك! للَّه‏درّك! مَن علّمك هذا الرمي وفي كم تعلّمته؟! فقال أبي: قد علمتُ أنّ أهل المدينة يتعاطونه في أيّام حداثتي فتعاطيته ثمّ تركته، فلمّا أراد أمير المؤمنين! منّي ذلك عدت فيه. فقال: ما رأيت قطّ مثل هذا الرميّ مذ عقلت! وما أظن أن يكون في الأرض أحد يرمي مثل هذا الرّمي! ثمّ سأله: أيرمي جعفر مثل رميك؟ فقال أبي: إنّا نحن نتوارث الكمال والتمام اللذَين أنزلهما اللَّه على نبيّه(صلّى الله عليه وآله) في قوله: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(المائدة: 3) والأرض لا تخلو ممّن يُكمل هذه الأُمور التي يقصر غيرنا عنها! وكانت علامة غضب هشام أ نّه إذا غضب احمرّ وجهه وانقلبت عينه اليمنى فاحولّت (أي اشتدّ الحَول فيها) فلمّا سمع ذلك من أبي صار كذلك فأطرق هنيهة ثمّ رفع رأسه وقال لأبي: ألسنا بني عبد مُناف نسبنا ونسبكم واحد؟! (ص1) 📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٥، ٥٧، ٦٢ - ٦٦. ــــــــــــــــــــ 1️⃣ تاريخ اليعقوبي: 2: 316. 2️⃣ عن دلائل الإمامة في بحار الأنوار 46: 306، ب 7: خروجه إلى الشام. 3️⃣ انظر ترجمته في قاموس الرجال 6: 569 برقم 4486 وهو عبد اللَّه بن محمّد الكوفي. 4️⃣ الكافي 1: 471. @alYusufi_alGharawi
(ص2) فقال أبي: نحن كذلك! ولكنّ اللَّه جلّ ثناؤه اختصّنا من مكنون سرّه وخالص علمه بما لم يخصّ به أحداً غيرنا! فقال: أليس اللَّه جلّ ثناؤه بعث محمّداً(صلّى الله عليه وآله) من شجرة عبد مناف إلى الناس كافة؛ أبيضها وأسودها وأحمرها؟ فمن أين ورثتم ما ليس لغيركم ورسول اللَّه مبعوث إلى الناس كافّة؟ وذلك قول اللَّه تبارك وتعالى: ﴿وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾(آل عمران: 180)؛ فمن أين ورثتم هذا العلم، وليس بعد محمّد نبيّ ولا أنتم أنبياء؟! فقال أبي: ذلك من قوله تبارك وتعالى لنبيّه(صلّى الله عليه وآله): ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾(القيامة: 16) فالذي لم يحرّك به لسانه لغيرنا أمره اللَّه أن يخصّنا به من دون غيرنا، فلذلك ناجى أخاه علياً من دون أصحابه، فأنزل اللَّه بذلك قرآناً في قوله: ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾(الحاقة: 12) فقال رسول اللَّه(صلّى الله عليه وآله) له: سألت اللَّه أن يجعلها اذنك يا علي!، فلذلك قال علي بن أبي طالب بالكوفة: علّمني رسول اللَّه(صلّى الله عليه وآله) ألف باب من العلم ففتح كلّ باب ألف باب!، فكما خصّ اللَّه نبيّه خصّ نبيُّه أخاه علياً من مكنون سرّه بما لم يخصّ به أحداً من قومه، حتّى صار إلينا، فتوارثناه من دون أهلنا. فأطرق هشام طويلًا، ثمّ رفع رأسه فقال لأبي: سل حاجتك. فقال: خلّفت عيالي وأهلي مستوحشين لخروجي! فقال: قد آنس اللَّه وحشتهم برجوعك إليهم، ولا تقم، سِر من يومك. فقام أبي وقام هشام فاعتنقه أبي ودعا له!، وفعلت أنا كفعل أبي وخرجنا5️⃣. 📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٥، ٥٧، ٦٢ - ٦٦. ــــــــــــــــــــ 5️⃣ دلائل الإمامة في بحار الأنوار 46: 307- 309. @alYusufi_alGharawi
🏴 ٧ ذی‌الحجة، شهادت امام محمد باقر(علیه السلام) بیشترین دوران امامت امام محمد باقر(علیه السلام) مصادف بود با خلافت هِشام بن عبدالملک اموی. هِشام در سال ١٠٦ق که سال دوم خلافتش بود به حج رفت و امام باقر نیز همراه فرزندش امام صادق(علیهما السلام) در این سال به حج آمده بودند. مَسلمة بن عبدالملک برادر هشام، امام صادق(علیه السلام) را دید که به مردمی که اطرافش بودند اینگونه می‌گوید: «سپاس خدایی را که محمد را به حق به پیامبری برانگیخت، و ما را به او ارج و حرمت نهاد، ماییم برگزیدگان خالص خدا از بین خلقش و منتخبان او از بین بندگانش، و خلفای خدا. پس سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و تیره‌بخت کسی است که با ما دشمنی ورزد و مخالفت نماید.» یکی از همراهان هشام، نافع -غلام آزاد شدۀ عبدالله بن عمر- بود. او در حالیکه امام باقر(علیه السلام) در رکن کعبه بود و مردم بسیاری گرد ایشان آمده بودند به هشام گفت: بروم از او مسائلی بپرسم که کسی نتواند پاسخ دهد مگر آنکه یا پیامبر باشد یا فرزند پیامبر یا وصی پیامبر! هشام گفت: برو بلکه بتوانی خجالت زده‌اش کنی! مسائلی که نافع مطرح کرد همه را امام بی درنگ پاسخ و شرح داد و نافع ناگزیر به تصدیق جوابهای امام شد و در نهایت به اعلمیت و سزاوار بودن پیروی از امام اقرار کرد. لذا هشام نتوانست به خواسته‌اش که تکذیب امام و از بین بردن محبوبیت مردمی ایشان بود برسد. پس از اتمام مناسک حج و بازگشت هشام به دمشق، به فرماندار مدینه دستور داد که امام باقر را بهمراه امام صادق به دمشق روانه کند. هنگام ورود امام به دمشق، هشام سه روز آنها را معطل کرد تا در روز چهارم، مقربان و محافظانش را حاضر و مسلح در دو طرف به صف ایستاند و دستور داد که هرگاه دیدید من محمد بن علی را توبیخ و سرزنش کردم بعد از سکوت من شما یک‌یک‌تان شروع کنید او را توبیخ و ملامتش کنید. و سپس اجازۀ ورود به امام داد. هنگامی که امام باقر(علیه السلام) وارد شد سلامی عمومی به همۀ حاضران داد و نشست؛ بدون آنکه سلامی خاص و با عنوان خلافت به هشام دهد و بدون آنکه برای نشستن اذن بگیرد. و همین موجب خشم و کینۀ بیشتر هشام شد و شروع کرد به سرزنش امام و گفت: «ای محمد بن علی، تمامی ندارد که همیشه مردی از شما جامعۀ مسلمانان را دو نیم می‌کند و اختلاف می‌اندازد و مردم را بسوی خود می‌خواند و گمانِ باطل می‌برد که اوست که امام است، از روی کم عقلی و علم کم!» هنگامی که ساکت شد افراد حاضر یک یک شروع کردند به توبیخ امام، تا آخرین نفرشان. پس از آنکه همگی ساکت شدند امام باقر(علیه السلام) برخاست و و فرمود: «ای مردم، کجا میروید و کجا برده میشوید!؟ خدا به وسیلۀ ما اولین‌تان (انسان نخست) را هدایت کرد و ختم آخرینتان نیز به وسیلۀ ماست!، اگر حکومت فعلی در دست شماست حکومت آینده از آن ماست، و حکومتی بعد از حکومت ما نیست زیرا اهل عاقبت در قول خدای سبحان ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾(أعراف: ١٢٥، و قصص: ٨٣)، ماييم. سپس هشام مصرانه امام را واداشت به مسابقۀ تیراندازی به سوی نشانه‌ای که بر سر نیزه‌ای نصب کرده بود و امام شروع کرد به تیراندازی؛ تیر اول به وسط هدف اصابت کرد و تیر دوم، تیر اول را تا سر آن شکافت و به وسط هدف رسید. و هیمنطور ادامه داد تا آنکه بعد از اصابت تیر نُهم، هشام نتوانست جلوی خود را بگیرد و با صدای بلند امام را تحسین کرد. و پس از آن در ضمن صحبتهایی با امام باقر و در حالیکه امام صادق نیز در سمت راست امام باقر نشسته بود گفت: از روزی که یادم می‌آید هرگز مانند این تیراندازی ندیده‌ام! و گمان نکنم در زمین کسی باشد که بتواند اینچنین تیراندازی کند! سپس از امام باقر پرسید: آیا جعفر هم مثل شما تیراندازی بلد است؟ امام باقر(علیه السلام) فرمود: «ما آن تمام و کمالی که خدا در آیۀ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾(مائدة: ٣) بر پیامبرش نازل فرمود را از یکدیگر به ارث می‌بریم، و زمین خالی نمی‌شود از کسی که بصورت کامل انجام می‌دهد این اموری را که افراد دیگر غیر از ما از اتمامش ناتوانند.» هشام با شنیدن این جواب، صورتش از شدت خشم سرخ و چشم راستش دگرگون و لوچ‌مانند شد. پس مدت اندکی ساکت و خاموش گردید و چشمانش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و پرسید: «آیا ما و شما همگی فرزندان عبد مُناف نیستیم و نسَب ما و نسَب شما یکی نیست؟!...» و در خلال پرسشها و پاسخهایی امام باقر(علیه السلام) برای هشام توضیح داد که اسرار الهی، علم و دیگر ویژگیهای پیامبر به امیرالمؤمنین منتقل شد و از ایشان به امام بعدی و به همین صورت ادامه دارد. پس هشام مدتی طولانی نگاهش به زمین دوخته شد. سپس سرش را بلند کرد و به امام باقر(علیه السلام) گفت: حاجتت را بخواه. 1️⃣ (ادامه در صفحۀ بعد) @Yusufi_Gharawi (ادامه از صفحۀ قبل) 2️⃣ امام فرمود: اهل و عیالم را پشت سر
گذاشتم در حالیکه نگران بودند بخاطر این سفرَم! هشام گفت: خدا نگرانی‌شان را با برگشتت نزد آنها اُنس دهد، اینجا نمان و همین امروز حرکت کن. امام باقر و امام صادق برخاستند و هشام نیز برخاست، و هر دو امام با هشام معانقه و برایش دعا نمودند و خارج شدند. پس از خروج از قصر هشام ماجرای مناظرۀ بین عالِم مسیحی و امام باقر(علیه السلام) رخ داد و هشام با افرادی که جهت کسب اطلاع فرستاده بود از چیرگیِ علمی امام و شور و همهمه‌ای که میان مردم افتاده بود مطلع شد و پیکش را با هدیه‌ای نزد امام فرستاد، و در عین حال دستور داد همان لحظه شهر را بسوی مدینه ترک کنند. در مسیر طبیعی میان دمشق تا مدینه لازم بود امام در شهر مَدیَن توقفی داشته باشد تا برای خود و خادمانِ همراه و چارپایانشان آذوقه تهیه کنند. اما هشام پیکی را به این شهر فرستاد که پیش از امام به آنجا رسید و به فرماندار آنجا ابلاغ کرد که: «دو پسرِ ساحر ابوتراب، محمد بن علی و جعفر بن محمد که در تظاهرشان به اسلام دروغگو هستند، بر من وارد شدند و هنگامی که آنها را بسوی مدینه بازگرداندم آنها به قسّیسان و راهبان کافر مسیحی تمایل پیدا کردند، و هم‌کیش بودنشان را برای آنها آشکار کردند و از اسلام بسوی مسیحیت خارج شدند و خود را به آنها نزدیک کردند! و من بخاطر خویشاوندیشان خوش نداشتم رسوا و عقوبتشان کنم و مایۀ عبرت دیگران قرارشان دهم! پس هرگاه این پیامم بدست رسید به مردم اعلام کن: هرکه با آنها خرید و فروش کند یا دست بدهد یا به آنها سلام کند خونش هدر است! زیرا این دو از اسلام مرتد شده اند! و أمیرالمؤمنین(هشام) تصمیم گرفته است که این دو را به بدترین نحو به قتل رساند!» این دستور هشام و افترائاتش باعث شد که دوازۀ شهر مَدین بر امام بسته شود و رفتار مردم با ایشان به مراتب بدتر از رفتارشان با یهود و نصارا باشد. تا آنکه امام باقر(علیه السلام) ناچار به ایستادن در جایگاه حضرت شعیب(علیه السلام) در خارج از شهر و اتمام حجت با مردم مَدین شد و در پی آن پیرمردی از اهل مدین آنها را از نزول عذاب الهی انذار داد. امام و همراهانش فردای آن روز از آنجا حرکت کردند و به مسیرشان ادامه دادند. و پیرمرد ناصح و دلسوز نیز از سوی هشام عقوبت شد و معلوم نشد چه بر سرش آمد. بهرحال کینه و حسادت هشام بن عبدالملک نسبت به امام محمدباقر(علیه السلام) ادامه یافت تا آنکه سرانجام ایشان را مسموم کرد و امام پس از تحمل سه روز مسمومیت از دنیا رفت. 📚 موسوعة التاريخ الإسلامي ٧: ٥٧، ٥٩، ٦٢ - ٦٦، ٦٩ - ٧١، ٨٥. از: روضة الكافي: ١٠٣ - ١٠٥، ح٩٣؛ دلائل الإمامة در بحار الأنوار ٤٦: ٣٠٦، ب٧: «خروجه إلى الشام»، و ٣٠٧ - ٣١٣؛ اصول الكافي ١: ٤٧٢؛ مصباح كفعمي در بحار الأنوار ٤٦: ٢١٧. @Yusufi_Gharawi