eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 احساس امنیت توی رابطه یعنی چی ؟ نه نیاز داری خودت رو سانسور کنی نه احتیاجه به چیزی تظاهر کنی که نیستی. نگرانی نداری اگه از احساسات واقعیت حرف بزنی یا عقایدت رو مطرح کنی با چه واکنشی مواجه میشی . هرکسی مسئولیت اشتباه خودش رو میپریزه نه اینکه همش دنبال مقصر بگردن. نه بابت ایراداتی که داری مورد تمسخر واقع میشی و نه ازت توقع داره آدم کاملی باشی. شاید به نقطه ضعف ها و حساسیت هایی که داری حق نده ولی سرزنشت هم نمیکنه . رابطه‌ی امن و آدم امن بهت این اطمینان رو میده که میتونی با خود واقعیت به رشد و شکوفایی برسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅ ◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـدر و مـادر همـانـنـده سـوره ای از "قـرآن "هستن که هیچ کـس نمیتواندمانندش را برایت بیاورد قدر آئینه بدانیدچو هست نه در آنوقت که افتاد وشکست
است قطعا است🌱💚💚💚 ۱۴۰۲/۰۲/۱۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅ ◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
نماز جعفر طیار😂😂😂😂😂 آقا یدونه منم برا سه تا کانال بچه کوچکم دارم این نرگس ورپریده هم یا عروسی یا خرید چیکار کنم بعد نماز به دخترم شیر گرم کردم دادم طول کشید میدونی چرا نمیچسبه چون دل به دلش نمیدی چون فکرت پیش الی😒😒😒 چون عاشقانه خانم دکترمون هنوز تو راه یادمه ایلای هم نوشتنی یکی اومده بود میگف این ایلای چرا همش دم بخاری میشینه هر چی میگفتم بابا خوب چیکار کنم ایلای الانم بدنش سرده کلا سرمایی هستش هر جا گرمی باشه میره اونجا اصلا میگه جام گرم نباشه خوابم نمیبره دیگه من چیکار کنم هر کی یجوره دیگه🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀🤷‍♀
فرق روزای خوب و بد زندگی اینه که روزای بد رو همون موقع می فهمی روزای بدن... اما روزای خوب و نمیفهمی! بعدا که گذشت میفهمی روزای خوبی بوده...     ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ꕥ࿐❤️https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
😂😂😂😂😂😂 خانوم زرنگه😃😃😃
👇👇قويترين_آهنرباي_كائنات احساس شما قوی ترین آهنربا در تمام کائنات است ؛ احساس نگرانی، نگرانی بیشتری را جذب می کند اضطراب، اضطراب بیشتری را جذب می کند نارضایتی، نارضایتی بیشتری را جذب می کند لذت، لذت بیشتری را جذب می کند شادی، شادی بیشتری را جذب می کند لبخند شکرگزاری، موارد قابل شکرگزاری بیشتری را جذب می کند مهربانی، مهربانی بیشتری را جذب می کند احساس ثروتمندی، ثروت بیشتری را جذب می کند پس این یک کار درونی است !!! شما برای این که جهان پیرامون خودتان را تغییر بدهید، تمام کاری که لازم است انجام بدهید این است که : احساس درونی خودتون رو تغییر بدید. روش آسونیه مگه نه؟ همین حالا لذت رو احساس کنید..... اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا... @Malakeonline
نوش جونتون ❤️😍😍😍😂😂😂 بابا قرار بود تا پارت ۴۵ بفرستم خوابم برد گوشی به دست خوابم برده بود نصفه شب بیدار شدم دیدم ساعت۳😁😁
334324749763.mp3
7.98M
یه با ریتم خوب که پاشی فول به کارات برسی خوبی داشته باشید😌☺️☺️ @Malakeonline
امروز دوپارت بلند تجاوز را تو چالش داریم دوستایی که مامان هستینو دختر بچه دارین فک نکنین این داستان خیالی ها بدتر از اینا هست خطر بیخ گلوی همه ماست توروخدا مواظب باشین و سعی کنین غیر مستقیم به دخترا حتی پسرامون این آموزش بدیم که از اندامهای جنسی خودشون مواظبت کنن متاسفانه من یکی میشناسم که این اتفاق برا پسرش اتفاق افتاد شاید داستانش بعد این داستان تجاوز بنویسم مال اون خیلیوحشتناک و متاسفانه متجاوز از عمل قبیح و غیر انسانی خودش فیلم هم گرفت و این فیلم طی یه اتفاقاتی متاسفانه در فضای مجازی پخش کن کار به جایی رسید که مادر پسره خودکشی کرد خانوادش پاشید😔😔😔خدا هزاران بار لعنت کنه کسایی که اینجور با آبروی مردم بازی میکنن خواهش میکنم مواظب پسرها و دخترهاتون باشید خطر در کمین
🔴🔴🔴هشدار این داستان واقعیست😱😱 من واقعانمیخواستم باحامدازدواج کنم چون ذات واقعیش روبهم نشون داده بودازطرفی هم نمیخواستم فهیمه رودشمن خودم کنم.. فرداش تومدرسه تالیلامن رودیدمحکم بغلم کردگفت سلام زنداداش خوشگلم!!ازخودم جداش کردم گفتم کوفت زنداداش ابروم روتومدرسه نبرالان همه میفهمن گفت دیونه دیشب بامامانم حرف زدم اونم راضیه همه چی حله تومیشی عروس هندی خودمون.. من وسط ۲ابروهام یه خال مشکی داشتم چشم ابرومم مشکی بود بخاطرهمین همه بهم میگفتن خیلی شبیه هندیهاهستی.. گفتم لیلایعنی واقعاخانوادت موافق این ازدواج هستن؟لیلاباذوق گفت آره دیونه فقط.. سریع گفتم فقط چی؟لیلاگفت هیچی باباولش کن بعدم سریع حرف روعوض کرد نمیدونم چرابااین حرفش بهم ریختم احساس میکردم یه چیزی هست که لیلابهم نمیگه.. وقتی ازمدرسه تعطیل شدیم لیلاگفت مامانم شب زنگ میزنه تاقرارخواستگاری روبذاره.. من تاعصرگوش به زنگ بودم وبلاخره نزدیک ساعت۸صدای تلفن درامد قلبم داشت ازجاش کنده میشدهمش نگران واکنش خانوادم بودم.. خلاصه بعدازصحبت کردن مامانم بامادرلیلابابامم قضیه روفهمیدگفت اینادیگه کی هستن؟ماکه شناختی ازشون نداریم به چه جراتی میخوان بیان خواستگاری؟!مامانم با بابام صحبت کردگفت حالابذاربیان.. امانم با بابام صحبت کردگفت حالابذاربیان اگرخوشت نیومد دست به سرشون میکنیم باشرایطی که پریاداره نبایدخواستگارهاش روبی دلیل ردکنیم به نفع همه است زودشوهرش بدیم.. یجوری رفتارمیکردن حرف میزدن که انگارمن یه قاتل خطرناک بودم قرارخواستگاری افتاده بودبه اخرهفته وتواین مدت هردفعه راجع بهش بالیلاحرف میزدیم متوجه میشدم نگران یه موضوعیه ولی جرات گفتنش رونداره.. پنجشنبه شب تنهاکسی که خوشحال بودخودم بودم‌چون فکرمیکردم بالاخره از شرحامدخلاص شدم بابهزادخوشبخت میشم برخلاف سری قبل این بارتومجلس خواستگاری فقط عموحمیدعموسعیدم خودمون بودیم ازهمون لحظه ی ورودشون متوجه اخم ناراحتی پدربهزادشدم انگاربه زوراورده بودنش بهزادهمراه پدرمادرش خواهروبرادربزرگترش امده بودخیلی دوستداشتم لیلاهم باشه ولی نیاورده بودنش.. کنارمادرم نشسته بودم زیرچشمی بهزادنگاه میکردم تااون روزبه چشم همسربهش نگاه نکرده بودم یه پسرلاغرباپوستی روشن چشم های عسلی موهای مشکی که یه تیپ ساده زده بودکت شلوارنپوشیده بود ازنگاهای عموم وپدرم متوجه شدم ظاهربهزادخیلی توذوقشون خورده هرچندکاملامشخص بودپدروبرادربهزادم به زورامدن راضی نیستن ومادروخواهر بهزادسعی میکردن جوری رفتارکنن که حفظ ابروکنن.. یه کم که حرفزدن پدرم گفت بذاریدبچه هابرن باهم حرفبزنن ببینن اصلاباهم تفاهم دارن یانه.. این سری دیگه استرس قبل رونداشتم هرچندنمیدونستم اگربهزادواقعیت روبفهمه قبولم میکنه یانه به هرحال بایدهمه چی روبهش میگفتم که حق انتخاب داشته باشه.. بهزادبرخلاف حامدخیلی معذب بودخجالت میکشیدحرف بزنه خودم سکوت روشکستم بعدازیه کم مقدمه چینی حقیقت روبهش گفتم ازش خواستم خوب فکرهاش روبکنه بعدتصمیم بگیره وقتی حرفم تموم شدنگاه بهزادکردم زول زده بودبهم هیچی نمیگفت انگارشوکه شده بودگفتم میتونی قبول نکنی بری دنبال زندگیت بهزادگفت اگربگم برام مهم نیست درکودکی چه بلای سرت امده باورمیکنی؟ازاین حرفش خیلی جاخوردم نمیدونستم چی بایدبگم باورم نمیشدآب دهنم روقورت دادم گفتم الان حس ترحم داری بهم؟بالحن محکمی گفت چون صادقانه واقعیت روگفتی به دلم نشستی ومیخوامت.. گفتم من۲تاشرط دارم که برام خیلی مهمه گفت بگومیشنوم گفتم اول اینکه قول بدی حرفام بین خودمون بمونه حتی به خانوادتم چیزی نگی ودوم اینکه اجازه بدی درسم رو ادامه بدم بهزادگفت قبوله.. وقتی ازاتاق آمدیم بیرون مادربهزاد سریع باهمون لهجه ی محلیشون گفت مبارکه مثل اینکه عروس دامادراضی هستن