13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حال_خوب
بسم الله
خداوند بهترين شنوده است .
نه نياز دارى فرياد بزنى و نه با صداى بلند گريه كنى.
چرا كه خداوند حتى بى صداترين دعاى يك قلب بى ريا را ميشنود.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضای ❤️🌺
وقتی خدا دست به قلم میشه
اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نکات_آشپزی
دلایل الک کردن آرد👇🏻
۱)ناخالصی های آرد گرفته بشه
۲)آرد سبک تر بشه
۳)بوی نا و کهنگی آرد گرفته بشه
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دنیا دار مکافات.... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚#داستان
دنیا #دارمکافات هست عبرت بگیریم
این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛
میگفت :
مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند ....
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ...
دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...
مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ...
به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ...
من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ...
آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید ..
پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم .
سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ...
در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ...
....اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید....
هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل
گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
-حالا شاید یکی دوتا بوست کرده باشم ،ولی باور کن غلط دیگه ای نکردم! داریوش مرض داشت .بیشتر فکر کنم ا
-این کارت منه .هر وقت کاری داشتی با من تماس بگیر.میدونم توی این شهر غریبی،اگه بتونم برات کاری انجام بدم ،خوشحال میشم .چون شاید بتونم،ذره ای از دردی که
داریوش روی دلت گذاشته رو مرهم بشم .
*چکاوک*
کارت ویزیت اش را در مقابل ام گرفته بود.چقدر با پسرش متفاوت بود .پسرش نیز کارت ویزیتش را به من داده بود. اما او با چه نیتی و این مرد با چه نیتی . با اکراه نگاهش کردم .در پی توضیحات اجمالی برآمد .
-ببین دخترجان! من بابت اون شب و برخوردی که توی دیدار اول باهات داشتم واقعا متاسفم،و امشب تازه متوجه شدم ،برخورد اون شب چقدر میتونست برای تو سخت و عذاب آور باشه،لطفا بخاطر عذرخواهی من ،اینو
از من بپذیر! من نمیدونم چطور باید اشتباه داریوش رو جبران کنم .اما باور کن این تنها کاریه که میتونم به عنوان جبران اشتباه اون انجام بدم.مرد گنده برای بار چندم بود که داشت عذرخواهی میکرد. خجالت کشیدم .کارت را از او گرفتم و گفتم :
-ممنونم .برای اون شب هم،من متوجه شدم که عمدی در کار نبوده .هرچند خیلی برام سخت بود اما،فراموشش کردم .اتومبیل کمیل با فاصله از ما در حرکت بود. هنوز باورم نمیشد اینکار را با من کرده باشد .هنوز باورم نمیشد حاضر شده باشد مرا در معرض همچین خطری قرار دهد،باورکردنی نبود !و من چه ساده واحمقانه حرف او راپذیرفتم .بیش از اندازه به او اعتماد کردم .و باید میدیدم حالا حرف حسابش چیست .و برای توجیه خود چه میخواهد بگوید! که به انجام رساندن یک نقشه تا این حد مهم است که از ابروی یک دختر مایه بگذارد؟!قضا و قدر و اتفاقات دست به دست هم داده بود و من ناخواسته در اتومبیل ضیاءالدین دریاسالار نشسته بودم .کمی آرام تر شده بودم. حرفهایش کمی آرامم کرده بود.اینکه بدانی کسی هست که تو را درک میکند ،خیلی در تسکین دل بی قرارت
موثر میباشد .زیر چشمی نگاهش کردم. به او که ساکت و ارام نشسته بود و رانندگی میکرد تا مرا به خانه ی مرجان برساند! جوانتر از آن بود که بتواند پدر داریوش باشد.احتمالا اختلاف سنی زیادی با او نداشت، موهایش هنوز تیره بود. بیشتر قهوه ای با تارهایی سفید .صاف و براق آنها را بالا زده بود. چشمان آبی اش
همیشه پرتلاطم بود. درست مثل دفعه ی قبل! و غم عمیق و ماندگار و کهنه ی عمق نگاهش، بدجور توی چشم بود !کمیل گفته بود ازدواج نکرده، بعد از فوت مادر داریوش، ازدواج نکرده.یعنی بیست و خورده ای سال؟! چقدر زیاد ! چقدر زیاد تنها مانده !چطور تحمل کرده و طاقت آورده است ، آنهم با وجود پسر بی وفایی مثل داریوش! نگاه زیرچشمی دیگری به او انداختم . با صلابت و مطمئن رانندگی میکرد! جدی و محکم ! چقدر خوش هیکل و ورزیده بود. دوبرابر پسرش عضله داشت و احتمالا خیلی از او قوی تر بود. احتمالا بصورت مداوم ورزش میکرد .شایدهم بدنسازی کار میکرد. آستین پیراهنش را تا آرنج بالا زده بود و میشد رگ های برآمده بر روی دستش را دید. و انگشتانی قوی و مردانه که دور فرمان اتومبیل حلقه شده بود.طرز لباس پوشیدنش متشخص و مردانه بود. پیراهن و شلوار راسته که کاملا به تنش نشسته بود. درست مثل آن دفعه لباسهایی با رنگهای تیره! ظاهری جذاب داشت . شاید جذاب تر از پسرش! شخصیتش یک جور مرموز بود. باز نبود! عیان نبود! نمیشد از ظاهرش پی به درونش برد! ناخودآگاه آدم را مجذوب شخصیت خوب خود میکرد .ناخودآگاه کنجکاوی آدم را برمی انگیخت .راجب اینکه به چه
فکر میکند؟ دغدغه هایش چیست؟ اولویت هایش، تمایلاتش ، دلمشغولی هایش، دلیل شادی ها و غم هایش چیست؟چشمانش دنیا دنیا حرف های ناگفته داشت! چشمانش پر از تنهایی بود! و فقط یک آدم تنهایی کشیده چون من میتوانست این را درک کند! چشمانش به شکل عجیبی در حین متلاطم بودن، آرام بود و آرامش میبخشید! چه پارادوکس عجیب و بی نظیری!این مرد یک جوری بود. یک جوری که انگار خیلی تکیه گاه بود!خیلی حامی بود! خیلی مرد بود! هرچقدر این پدر مرد بود، پسرش نامرد مینمود،و فضاحت آنجا بود که این تضاد ،فوق العاده به چشم می آمد !نکته ی جالب توجه در این مرد که مرا خیلی جلب کرد این بود که کور کورانه و متعصبانه از پسرش حمایت نکرد.در عین حال که میتوانست با شیوه ها و روش های مختلف مرا
راضی کند که مثلا از شکایت از پسرش صرف نظر کنم و امشب را فراموش کنم ،کاملا به من حق داد و خودش نیز از رفتار پسرش گله کرد و ناراضی بود. درحالیکه سعی داشت بین ما صلح برقرار کند تا بیشتر از این پسرش آسیب نبیند، به فکر آسیب دیدن طرف مقابل هم بود! بنظر مرد منصفی می آمد!
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
دوستان گلم تا به جای داستان ارباب که تموم شد یه داستان جذاب دیگه بیارم پارت اضافه از چکاوک میزارم که تحمل تبلیغاتمون راحتتر بشه دوس جونیای من🙏🌺
مرسی که هستین❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛
پیر میشیم 🍃
از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛
می بُرّیم 🍃
از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛
زیادی هستیم...!! 🍃
پس قدر خودمون ، خانواده مون ،
دوستانمونو، زندگیمونو و کلأ
حضور خوشرنگ مون رو تو
صفحهء دفتر وجود بدونیم...
محبت تجارت پایاپای نیست،
چرتکه نيندازیم که من چه كردم
و تو در مقابل چه کردی!!
بیشمار محبت کنیم.
حتی اگربه هردلیلی کفه ترازوی
دیگران سبک تر بود!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طُ که دستامو میگیری
دنیا جا میشه توی مشتم :)
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانه_داری #ترفند
⛔️با این کار اسمت حتما توی قر.عه کشی درمیاد مطمئن باش🤩
فقط کافیه این عدد رو داخل یه برگه که خط دار نیست بنو.یسی و با شمع بسوزونی🔥
۳۸۹۴۳۲
مطمئن باش اگه واقعا باور داشته باشی به اسمت در میاد خودم یه بار انجام دادم نتیجه گرفتم😃
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡