eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🖋همیشه باهمسرت مدارا کن وبااوبه نیکی همنشینی کن 🌱 تازندگی ات باصفا شود💚 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرس واسه کسایی که مشکل اندازه گیری سایز پاشون دارن😍 یا میخواین خرید کنن ولی سایزشونو نمیدونن✅ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ
*تاریخچه ضرب المثل صدایش را در نیاور* روباه در حادثه‌ای دمش را از دست داد. روباه‌های گله از او پرسیدند دم‌ات چه شد؟ روباه دم‌بریده با حیله‌گری گفت که خودم قطع‌اش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی می‌کنم! وقتی راه می‌روم فکر می‌کنم که دارم پرواز می‌کنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمی‌توانست تحمل کند، نزد روباه دم‌بریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی می‌کنم. من‌که بسیار درد دارم! دم‌بریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباه‌های دیگر به ما می‌خندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دم‌بریده‌ها آن‌قدر زیاد شد که بعداً به روباه‌های دم‌دار می‌خندیدند و این حکایتی بسیار آشناست... وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاس‌گر ها و خلافکارها زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت می‌خندند. گاهی هم آن‌ها را دیوانه می‌دانند. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم از آموزش ساختن آویز گلدون که خواسته بودین اونم به ساده ترین روش یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
♦️روزي کشيشي تصميم گرفت تا چند هفته را در صومعه اي در نپال بگذراند. يک روز عصر وارد يکي از چندين معابد آن صومعه شد و کشيشي را ديد که لبخند بر لب داشته و بر روي محراب نشسته بود. آن کشيش پرسيد: براي چه شما مي خنديد؟ گفت: براي آنکه متوجه معناي موز شده ام.! آن کشيش اين را گفته و کيسه اي که همراه داشت را باز کرده و يک موز پلاسيده را از درون آن بيرون آورد: اين زندگي است که گذشته و در لحظه مناسبش از آن استفاده نشده است و حالا ديگر خيلي دير است. پس از آن، بلافاصله از درون کيسه اش يک موز سبز و نرسيده را بيرون آورده و آن را نشان داده و سپس مجددا آن را به درون بازگرداند و گفت: اين نيز زندگي است که هنوز رخ نداده و نرسيده و بايد منتظر لحظه ي خاصش ماند. سر انجام يک موز رسيده را بيرون آورده، پوستش را کنده و همان طوري که آن را با آن مرد تقسيم مي کرد گفت: اين زمان حال حاضر است. پس بدون ترس بايد از آن استفاده کرد. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جان؛❤️‍🩹 مرا بگیر و بسوزان و اشک و آهم کن من از تو هیچ نخواهم؛ فقط نگاهم کن 💐 💐 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸امشب شب میلاد 🎊علمدار حسیـن است 🌸میلاد علمدار 🎉وفادار حسیـن است 🌸گر بود علی 🍬محرم اسرار محمـّد 🌸عباس علی 🎉محرم اسرارحسیـن است 🌺پیشاپیش ولادت حضرت ابوالفضل مبارک 💐     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانه‌ها💞
مقداری راه رفتم تا به خرابه ای رسیدم،سر و صداها کم کم بیشتر میشد.صدای بد و بیراه و فحش می آمد.از پشت
دوباره سوال پرسیدم . -انجام دادم،حالا چیکار کنم؟ رئیس؟! رئیس ! ضیاءالدین !جواب بده !با تمام بی حالی و بی رمقی اش در حالیکه در آستانه ی بیهوش شدن بود؛ لبخندی زد و به سختی گفت: -آروم باش چکاوک! نمیدونستم...اینجوری هم... بلدی.. صدام کنی! در حالیکه به پهنای صورت اشک میریختم و می لرزیدم؛ از وحشت گفتم : -آخه...الان وقت این حرفاست؟! تو رو خدا بگین چیکار کنم؟!و سرش را آرام بلند کردم و روی پایم گذاشتم .موهای لخت و نرمش زیر دستم می لغزید و من یک لحظه با خود فکر کردم یعنی دست کشیدن در این موها چه حسی میتوانست داشته باشد؟!به سرعت این افکار التهاب آور را از خودم دور کردم و گفتم: -موبایل های لعنتی خط ندارن،همیشه وقتی باید خط باشه نیست .نمیتونیم به کسی زنگ بزنیم و کمک بخوایم،باید.. باید بلندتون کنم. تو رو خدا همکاری کنین !بلند کردن ضیاءالدین کار خیلی سختی بود.آن هم برای منِ ریزنقش! او سنگین بود و تنومند! و الان که برای اولین بار به بدنش دست میزدم میفهمیدم که چه بدن سفتی دارد. و این مطمئنا نتیجه ی سالها ورزش مداوم بود.به هرسختی بود او را سر جایش نشاندم. یک دستش را روی گردنم انداختم و به سختی بلندش کردم . سخت تر از چیزی بود که فکرش را میکردم. -وزنتون رو بندازین روی من! -نمیتونی تحمل کنی.تویِ کوچولو... با این ظرافت.. چطور میتونی وزن منو تحمل کنی آخه! -میتونم! میتونم! یادتون رفته من ورزشکارم! من ضعیف نیستم . -آسیب پذیر نیستی.. میدونم دختر! میدونم! اما فشار زیادی به خودش وارد میکرد که وزنش را روی من نیندازد.به هرسختی بود آن فاصله ی نسبتا طولانی را طی کردیم و به اتومبیل رسیدیم . -میتونی رانندگی کنی چکاوک؟ -بله .گواهینامه دارم .او را به بدنه ی اتومبیل تکیه دادم .صندلی را تا جایی که میتوانستم به حالت نیمه خوابانده درآوردم. و کمکش کردم روی صندلی بنشیند.بی معطلی پشت فرمان پریدم .قبل از حرکتم،شمرده و بی رمق گفت: -یه سوییشرت کلاه دار اون عقب دارم. بپوشش! ناباورانه گفتم : -من سردم نیست،من فقط نگران شمام! -میگم... بپوشش! کلاهش هم بنداز سرت،هم گرمت میکنه... هم موهاتو میپوشونه ! با حیرت نگاهش کردم، یادم به موهای برهنه ام نبود،وقت چانه زنی نبود. سوییشرتش را برداشتم و دستوراتش را اطاعت کردم. -حالا اجازه می فرمایید حرکت کنم رئیس؟ -حالا شد یه چیزی!یعنی چی که...عالم و آدم...موهاتو ببینن.. حیف این موها نیست.. چشم هر کسی.. بهشون...بیفته ! آن شب داشت مرا به کشتن میداد و من وقتی برای اندیشیدن به این هیجانات و التهابات و سقوط های پی در پیِ دلم نداشتم . -نزدیک ترین بیمارستان به اینجا،بیمارستان صاحب الزمان هست .میریم اونجا. -نه! لطفاً ... منو برسون خونه! با ناباوری گفتم : -چی؟ خونه؟ باید بریم بیمارستان! این همه خون ازتون رفته.هر لحظه ممکنه بیهوش بشین.بریده بریده و شمرده گفت: -نه دختر! بیمارستان نه! چون با سلاح سرد زخمی شدم... پای پلیس میاد وسط.. محبی به دستگیر میشه و تهش پای داریوش رو به مرکز پلیس باز میکنه و... تمام کاراشو رو میکنه. نمیتونم این اجازه رو بدم... برو خونه . -من نمیرم خونه! خونه ی شما گلشهره .بخوایم تا اونجا بریم که میمیرین از خونریزی . -دختر حرف گوش کن! نمیتونم باهات چونه بزنم ... میریم خونه .. نمیدانستم چه کنم.به زور نمیتوانستم او را به بیمارستان ببرم.ناچار راه خانه اش را در پیش گرفتم. -آدرس خونتون دقیقا کجاست؟ -برو سمت.. گلشهر شمالی . -باید کل شهر رو طی کنیم .میدونین چقدر طول میکشه تا برسیم اونجا؟ -نگران نباش...الان ترافیک راه کم شده ...زود می رسیم ...فقط برو . اطاعت کردم .کاش هرچه زودتر به خانه اش می رسیدیم . *ضیاءالدین* داشتم درد میکشیدم و در عین حال دخترک ترسیده و هول برداشته ی پشت فرمان را نگاه میکردم که دست و پایش میلرزید و به روی خود نمی آورد .چه کسی باورش میشد او مرا از دست محبی و نوچه اش نجات داده باشد؟! باورم نمیشد چطور با این سر نترس از اتومبیل پیاده شده بود و به گاراژ متروکه آمده بود. باورم نمیشد که تا این حدشجاعت داشت! که با تمام ترس و وحشتی که به وضوح در قاب صورتش و قالب قامتش نشسته بود؛ باز هم وارد میدان نبرد شده بودو بخاطر من جنگیده بود . ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂🍃
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نان خامه ای🍰 مواد لازم : آب ۱ لیوان آرد ۱ لیوان تخم مرغ ۲ عدد بیکینگ پودر ½ ق چ روغن یا کره ⅓ لیوان وانیل ۱ ق چ شکر ۱ قاشق خامه قنادی     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از ما خواسته یا ناخواسته باعث ایجاد حس ناامنی توی دیگران میشیم، شروع به انجام رفتارهای اگزجره میکنیم خیلی هاش رو توی پست بهتون گفتم ، خیلی هاش هم مکره و اصلا قابل توصیف کردن نیست ؛ یادمون نره بدبخوایم بد کنیم ، بد میبینیم، توی رابطه ی بین دو جاری همیشه رقابت پنهان هست ، اگر انسان سالمی باشیم به این رقابت دامن نمیزنیم ... یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣🤭🤭🤭🙈🙈🙈 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡