eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸امشب شب میلاد 🎊علمدار حسیـن است 🌸میلاد علمدار 🎉وفادار حسیـن است 🌸گر بود علی 🍬محرم اسرار محمـّد 🌸عباس علی 🎉محرم اسرارحسیـن است 🌺پیشاپیش ولادت حضرت ابوالفضل مبارک 💐     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانه‌ها💞
مقداری راه رفتم تا به خرابه ای رسیدم،سر و صداها کم کم بیشتر میشد.صدای بد و بیراه و فحش می آمد.از پشت
دوباره سوال پرسیدم . -انجام دادم،حالا چیکار کنم؟ رئیس؟! رئیس ! ضیاءالدین !جواب بده !با تمام بی حالی و بی رمقی اش در حالیکه در آستانه ی بیهوش شدن بود؛ لبخندی زد و به سختی گفت: -آروم باش چکاوک! نمیدونستم...اینجوری هم... بلدی.. صدام کنی! در حالیکه به پهنای صورت اشک میریختم و می لرزیدم؛ از وحشت گفتم : -آخه...الان وقت این حرفاست؟! تو رو خدا بگین چیکار کنم؟!و سرش را آرام بلند کردم و روی پایم گذاشتم .موهای لخت و نرمش زیر دستم می لغزید و من یک لحظه با خود فکر کردم یعنی دست کشیدن در این موها چه حسی میتوانست داشته باشد؟!به سرعت این افکار التهاب آور را از خودم دور کردم و گفتم: -موبایل های لعنتی خط ندارن،همیشه وقتی باید خط باشه نیست .نمیتونیم به کسی زنگ بزنیم و کمک بخوایم،باید.. باید بلندتون کنم. تو رو خدا همکاری کنین !بلند کردن ضیاءالدین کار خیلی سختی بود.آن هم برای منِ ریزنقش! او سنگین بود و تنومند! و الان که برای اولین بار به بدنش دست میزدم میفهمیدم که چه بدن سفتی دارد. و این مطمئنا نتیجه ی سالها ورزش مداوم بود.به هرسختی بود او را سر جایش نشاندم. یک دستش را روی گردنم انداختم و به سختی بلندش کردم . سخت تر از چیزی بود که فکرش را میکردم. -وزنتون رو بندازین روی من! -نمیتونی تحمل کنی.تویِ کوچولو... با این ظرافت.. چطور میتونی وزن منو تحمل کنی آخه! -میتونم! میتونم! یادتون رفته من ورزشکارم! من ضعیف نیستم . -آسیب پذیر نیستی.. میدونم دختر! میدونم! اما فشار زیادی به خودش وارد میکرد که وزنش را روی من نیندازد.به هرسختی بود آن فاصله ی نسبتا طولانی را طی کردیم و به اتومبیل رسیدیم . -میتونی رانندگی کنی چکاوک؟ -بله .گواهینامه دارم .او را به بدنه ی اتومبیل تکیه دادم .صندلی را تا جایی که میتوانستم به حالت نیمه خوابانده درآوردم. و کمکش کردم روی صندلی بنشیند.بی معطلی پشت فرمان پریدم .قبل از حرکتم،شمرده و بی رمق گفت: -یه سوییشرت کلاه دار اون عقب دارم. بپوشش! ناباورانه گفتم : -من سردم نیست،من فقط نگران شمام! -میگم... بپوشش! کلاهش هم بنداز سرت،هم گرمت میکنه... هم موهاتو میپوشونه ! با حیرت نگاهش کردم، یادم به موهای برهنه ام نبود،وقت چانه زنی نبود. سوییشرتش را برداشتم و دستوراتش را اطاعت کردم. -حالا اجازه می فرمایید حرکت کنم رئیس؟ -حالا شد یه چیزی!یعنی چی که...عالم و آدم...موهاتو ببینن.. حیف این موها نیست.. چشم هر کسی.. بهشون...بیفته ! آن شب داشت مرا به کشتن میداد و من وقتی برای اندیشیدن به این هیجانات و التهابات و سقوط های پی در پیِ دلم نداشتم . -نزدیک ترین بیمارستان به اینجا،بیمارستان صاحب الزمان هست .میریم اونجا. -نه! لطفاً ... منو برسون خونه! با ناباوری گفتم : -چی؟ خونه؟ باید بریم بیمارستان! این همه خون ازتون رفته.هر لحظه ممکنه بیهوش بشین.بریده بریده و شمرده گفت: -نه دختر! بیمارستان نه! چون با سلاح سرد زخمی شدم... پای پلیس میاد وسط.. محبی به دستگیر میشه و تهش پای داریوش رو به مرکز پلیس باز میکنه و... تمام کاراشو رو میکنه. نمیتونم این اجازه رو بدم... برو خونه . -من نمیرم خونه! خونه ی شما گلشهره .بخوایم تا اونجا بریم که میمیرین از خونریزی . -دختر حرف گوش کن! نمیتونم باهات چونه بزنم ... میریم خونه .. نمیدانستم چه کنم.به زور نمیتوانستم او را به بیمارستان ببرم.ناچار راه خانه اش را در پیش گرفتم. -آدرس خونتون دقیقا کجاست؟ -برو سمت.. گلشهر شمالی . -باید کل شهر رو طی کنیم .میدونین چقدر طول میکشه تا برسیم اونجا؟ -نگران نباش...الان ترافیک راه کم شده ...زود می رسیم ...فقط برو . اطاعت کردم .کاش هرچه زودتر به خانه اش می رسیدیم . *ضیاءالدین* داشتم درد میکشیدم و در عین حال دخترک ترسیده و هول برداشته ی پشت فرمان را نگاه میکردم که دست و پایش میلرزید و به روی خود نمی آورد .چه کسی باورش میشد او مرا از دست محبی و نوچه اش نجات داده باشد؟! باورم نمیشد چطور با این سر نترس از اتومبیل پیاده شده بود و به گاراژ متروکه آمده بود. باورم نمیشد که تا این حدشجاعت داشت! که با تمام ترس و وحشتی که به وضوح در قاب صورتش و قالب قامتش نشسته بود؛ باز هم وارد میدان نبرد شده بودو بخاطر من جنگیده بود . ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂🍃
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نان خامه ای🍰 مواد لازم : آب ۱ لیوان آرد ۱ لیوان تخم مرغ ۲ عدد بیکینگ پودر ½ ق چ روغن یا کره ⅓ لیوان وانیل ۱ ق چ شکر ۱ قاشق خامه قنادی     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از ما خواسته یا ناخواسته باعث ایجاد حس ناامنی توی دیگران میشیم، شروع به انجام رفتارهای اگزجره میکنیم خیلی هاش رو توی پست بهتون گفتم ، خیلی هاش هم مکره و اصلا قابل توصیف کردن نیست ؛ یادمون نره بدبخوایم بد کنیم ، بد میبینیم، توی رابطه ی بین دو جاری همیشه رقابت پنهان هست ، اگر انسان سالمی باشیم به این رقابت دامن نمیزنیم ... یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣🤭🤭🤭🙈🙈🙈 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
کاش باشد عیدی عیدت همین کربلا پایِ پیاده اربعین♥️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ فایده ای نداره برای کسی از مشکلاتت بگی اگر درددل کردن خوب بود بزرگانت با چاه درددل نمیکردن.... یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نام‌شد.... https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787 🍃🍃🌸🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نام‌شد.... https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f
🍃🍃🍃🍃🍃 قبل‌از این‌که برم توی بسترم چار قدم رو باز کردم و شروع کردم به شونه زدن موهای بلندم. بلندیشون تا روی کمرم می‌رسید. همون‌طور که از دیدن تارتار موهای ابریشمی که ریخته بود روی شونه هام لذت می‌بردم حس کردم صدای پایی اومد. سیاه‌چادر ما با بقیه چادرها فاصله داشت. کمی ترسیدم اما گفتم لابد صدای پای حیوونی چیزی بوده. شونه‌ای بالا انداختم و شروع به بافتن موهام کردم که پر چادر بالا داده شد...جرأت بلند کردن سرم رو نداشتم. قلبم به شدت می‌کوبید. با خودم گفتم شاید احمده فهمیده مهر بانو نیست و از موقعیت استفاده کرده و اومده اینجا..سربلند کردم اما وحشت تمام وجودم رو فراگرفت و از دیدن غریبه‌ای که داشت وارد چادر می‌شد دستم همین‌جوری بین موهام خشک‌شده بود. زبونم بند اومد‌ اما اون خون‌سرد داشت پیش میومد مرد جوونی بود که لباس‌های خوش‌پوشی به تن داشت و حسابی به خودش رسیده بود.از آدمای ایل نبود اینو مطمئن بودم.جذابیت خاصی داشت با چشمای مشکی و تیزش بهم خیره شد به خودم اومدم و از جام بلند شدم _ و گفتم تو... تو کی هستی؟؟ چرا اومدی توی چادر ما؟؟برو بيرون ..الان داد ميزنم همه رو خبر ميكنم ..بي توجه به تهديدام نگاهی به سرتا پام انداخت. از طرز نگاهش لرز به جونم افتاد. لبخندی زد‌.و گفت فکر نمی‌کردم دختری که تنها داخل این چادر شد این‌قدر خوشگل باشه. گلوی خشکیده‌م رو به‌زور تر کردم. _منظورت چیه؟ _ از غروب داشتم نگات می‌کردم البته دور بودم فهمیدم که تنهایی منم این دوروبر حوصله‌م سر رفته بود گفتم بیام با هم یه صفایی بگیریم. قول می‌دم بهت خوش بگذره.از حرفش وحشت كردم و بهش گفتم یک قدم دیگه جلو بیای انقدر جیغ می‌زنم که همه بریزن سرت و نزارن زنده از این چادر بری بیرون.نگاهش خشمگین شد دست برد و از زیر کتش تفنگ کمری و کوچکی بیرون کشید. با چشاى وحشيش تو چشمام زل زد و گفت: _جرات داری صدات دربیاد همین‌جا خلاصت می‌کنم.برام كاري نداره كشتنت.... ادامه دارد یک داستان بسیار زیبا پیشنهاد میدم از دستش ندین😉😉 بزن رو لینک داستان سنجاق شده😍😍 https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787 🍃🍃🍃🍃🌾🌾 ‌
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردهارو تایید کنید👨🏻 تمرکز کنید روی کارهای مثبتی که انجام میدن هر چند کوچک خانمهارو‌تحسین کنید👩‍🦰 نکات مثبتشون و بهشون یادآوری کنید ، درونی یا بیرونی به این کارها لوس بازی نمیگن❌ دادگاه خانواده پر شده از کسایی که از این به ظاهر لوس بازیها انجام ندادن یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بعضی آدمها خسیسند. خساست انواع مختلف دارد. یک نوع خساست هم هست به اسم خساست کلامی. طرف اشتباه میکند، دست و دلش می لرزد بگوید "ببخشيد". یکی را دوست دارد، انگار جانش را می گیرند بخواهد بگوید "دوستت دارم". کاری برایش میکنی انگار از بند دلش کنده می شود بگوید " ممنون" و ... حرفهای خوب مالیات ندارند ... اما گاهی نگفتنشان هزینه های هنگفتی به اطرافیانمان تحمیل می کند     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88