eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
سه هفته ای صورتم چاق کردم 😁 جاریم اینقدر حسودی می‌کرد😒😝 از لاغری حالم از خودم بهم میخورد ، شوهرمم لاغر تر از من، انقدر راه رفتیم جواب نگرفتیم خسته شده بودیم😩 من و شوهرم دوتامونم نا امید شده بودیم تا اینکه توی ایتا گشتم بلاخره راه چاقی_صورت پیدا کردم راه‌حل براتون این پایین سنجاق کردم بزن ببین👇 https://eitaa.com/joinchat/859833023Cd492935ea5 الان از زیبایی لذت میبریم 😂 توام‌بیا برای خودت یا همسرت راهکار بگیر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من چند بار دیدم تا حفظ شدم فقط نمیدونم کجا بخونم😂 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صاحب الزمان … یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔴 داستانهای ائمه: امام مهدی (عج) مردی که متحیر بود در ارشاد شيخ مفيد، نقل كرده كه: چون امام حسن عسكرى عليه السّلام رحلت فرمود، مردى از اهل مصر مالى را بمكه آورد براى صاحب الامر، مردم گرد وى اجتماع نمودند جمعى از سنّيان گفتند: حسن عسكرى بلا عقب وفات يافت و عده ‏اى گفتند: جانشين وى جعفر (كذّاب) است، گروهى هم گفتند جانشين او پسرش ميباشد، مرد مصرى يكنفر بنام ابو طالب را به محله «عسكر» واقع در سامره فرستاد تا حقيقت امر را كشف كند، نامه‏ اى هم با آن مرد بود. فرستاده نخست نزد جعفر (كذّاب) رفت و از او دليل بر صدق امامتش خواست جعفر بوى گفت: فعلا دليلى آماده ندارم. سپس آن مرد بدر خانه امام حسن عسكرى عليه السّلام رفت و نامه را به چند نفر از شيعيان كه معروف بود از جانب سفير حضرت وكيل بودند داد، جواب نامه بدين گونه از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السّلام صادر گشت: «خداوند بآن كس كه تو را فرستاده پاداش خير دهد، او وفات نمود و وصيت كرد مالى كه با خود آورده بود، مرد موثقى در هر كارى كه مناسب ميداند صرف كند». حضرت جواب نامه مرد صاحب مال را درست دادند، زيرا بعد كه مراجعت كردم ديدم آنچه فرموده بود مطابق درآمد. 📚منبع: مهدی موعود (ترجمه جلد 51 بحارالانوار)،محمد باقر مجلسی، اسلامیه، تهران:1378،ص604-605 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💕🌱 برای همسرتون وقت بگذارین شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه: "هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم!!" گوشی های موبایل و کامپیوترها رو کنار بزارین! باید زمانی داشته باشیم که دو نفری تنها باشیم، رودررو بشینیم و باهم حرف بزنیم. باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک زمان خاص و فضایی صمیمانه در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. این یعنی "من دوستت دارم" برای ارتباط برقرار کردن وقت کافی بزارین. اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید؛ اما به همسرتون نه نگین.‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 • خدا هیچوقت دیر نمیکنه... مطمئن باش... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من چند بار دیدم تا حفظ شدم فقط نمیدونم کجا بخونم😂 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
💕🌱 هر روز؛ به همدیگر لذت بدهید...‼️ -------------------------------------- 💠 ، یعنی کاری کنید که طرف‌مقابلتان احساس خوبی پیدا کند و به صورت روزانه به او لذت بدهید؛ البته همانطور که خودش دوست دارد... 💠 اگر همسرتان می‌گوید؛ از گل زنبق خوشش می‌آید، چون خودتان فکر می‌کنید گل رز بهتر و رمانتیک‌تر است، برای او رز نخرید. 💠 یاد بگیرید همسرتان چطور دوست دارد به او لذت بدهید؛ چه محبت فیزیکی باشد، چه جملات محبت‌آمیز، چه هدیه دادن، کمک کردن و یا وقت گذراندن با او. 💠 عادت کنید این کارها را به صورت روزانه برایش انجام دهید. مطمئن باشید از لذت دادن، بیشتر از لذت گرفتن، لذت خواهید‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
دوستانه‌ها💞
تشکر کردم. لیوان را لاجرعه سرکشید،نمیدانم شاید التهاب داشت و هنوز از دست ویدا عصبانی بود.اما مگر حرف
*داریوش* از عصبانیت روی پا بند نبودم. وقتی چکاوک را میدیدم که داشت گریه میکرد؛حالم بدتر میشد. باورم نمیشد هم چنین اتفاقی افتاده باشد. باورم نمیشد اینگونه واحد مرا و کارمند مورد علاقه ام را زیر سوال برده باشند. زنیکه ی نفهم خجالت نمیکشید! از بس پدرم به او بها داده بود؛حالا دور برداشته بود،فکر میکرد کاره ای هست در این کارخانه !فکر میکرد حق تصمیم گیری و اظهار نظر دارد! حیف که بخش کوچکی از وجودم هنوز با ادب مانده بود.وگرنه جوری با فحش های آبدارم از خجالتش در می آوردم که دیگر هوس نکند حتی به این کارخانه سر بزند؛ چه رسد به اینکه بخواهد اظهار فضل کند .باورم نمیشد همچین ضیافتی به پا کرده باشد.و همچین فضاحتی به بار آورده باشد .در جواب حرفی که زد و خیلی زور داشت گفتم: - به هیچ کس مربوط نیست !واحد من و کارمندای من مسائل شون به هیچ احدالناسی مربوط نمیشه! اصلا به شما چه ربطی داره! شما چه کاره ای تو این کارخونه !ملاحت مرا به آرامش فراخواند. - داریوش جان لطفاً حواست باشه چی داری میگی! -من خیلی هم حواسم جمعه! این خانم باید حواسشو جمع کنه.خیلی دارم بهش لطف میکنم که از کلمات خوب و مودبانه استفاده میکنم. عمو بها که در گوشه اتاقش ایستاده بود و دستانش را در هم زنجیرکرده بود تشر زد: - داریوش! کنار چکاوک نشستم. دخترک مثل ابر بهار میگریست.چقدر دلم برایش میسوخت.گریه ها و مظلومیت و از همه بدتر سکوتش عصبی ترم می کرد.رو به جمع گفتم : - رئیس واحد ما بابامه! ضیاءالدین دریاسالار! نه شما خانم مشتاق و نه تو ملاحت و نه شما عمو بها !پس هیچ کدومتون تا زمانی که پدر من از ماموریت برنگشته نمیتونین راجع به این مسئله اظهار نظر کنین.و بعد پوزخندی زدم و گفتم: -این وقت شب ما رو اینجا علاف کردین اونم به خاطر توهمات این خانوم! واقعا که! تو یه چیزی بگو فرمنش! چرا لال مونی گرفتی!فرمنش که حالا مخاطب جمع بود و همه او را نگاه میکردند؛ به تته پته افتاد و به زور و زحمت چرخ دنده های زبانش را به کار انداخت و با صدای قیژقیژ و ناخوشایندی جان کند و گفت: -من چی بگم آقا داریوش! شواهد و مدارک حرف خانم مشتاق رو تایید میکنه. با چشمانی قرمز و عصبی نگاهش کردم. - باید همان روز اولی که به این واحد اومدم با تیپا پرتت میکردم بیرون مرتیکه ی بی لیاقت باید با همون مدیر قبلی پرت میشدی از کارخونه بیرون !فرمنش که به تیریپ قبایش برخورده بود؛ از جایش بلند شد و گفت: -درسته رئیس من هستین آقا داریوش!اما حق ندارین به من توهین کنین. - خفه بابا !یادم باشه این ماجراها که تموم شد و احیانا اگه جون سالم بدر بردی؛ یه جوری پا تو از واحد انبارداری بکنم که دیگه کلاتم اون جا بیفته جرأت نکنی بیای سر وقتش!رویا خانمِ فتنه شروع به صحبت کرد: -شما تحت تاثیر مظلوم نمایی این خانم قرار گرفتین داریوش خان! اما قرار نیست که هرکی به این کارخانه اومد هر کاری دلش خواست بکنه و هیچکس هیچی نگه! این خانوم با دلبری و اشکهاش داره هر غلطی دلش میخواد میکنه! با عصبانیت و برافروختگی از جایم بلند شدم و در مقابلش ایستادم.جوری که یک لحظه فکر کرد شاید بخواهم دستم را بلند کنم و این باعث شد ترس در چشمانش پدیدار گردد و یک قدم به عقب بردارد. -دلبری رو یه سری آدمهای دیگه دارن میکنن و عشوه ها رو بعضیهای دیگه میریزن خانم مشتاق !خودت بهتر از همه در جریانی که من راجع به کی دارم صحبت میکنم ! بار آخرت باشه در مورد کارمند واحد من اینجوری صحبت میکنی !وگرنه اینقدر با ادب جلوت واینمیستم ! جور دیگه رفتار میکنم ! ملاحت روی دسته ی مبل کنار چکاوک نشست و شانه هایش را فشرد و لحن پر از تسکین و آرامشی گفت: -ما همه تو رو میشناسیم جونم! میدونیم کار تونبوده .هیچ کس همچین چیزی رو باور نمیکنه! دایی ضیاء وقتی برگرده خودش میدونه چجوری این جریان به هم ریخته رو سامون بده !و نگاه تند و گوشه چشمی به رویا مشتاق انداخت! آنقدر از دست رویا عصبانی بودم که حد نداشت. با عصبانیت رو به او گفتم : -اصلا از کجا معلوم کار خودتون نبوده .از کجا معلوم نخواستین پاپوش درست کنین برای این دختر؟ - پاپوش؟ وای خدای من! آخه من چرا باید برای این خانم تازه از راه رسیده که هنوز هِر رو از بِر تشخیص نمیده ؛پاپوش درست کنم .من اصلا اونو در حد و اندازه ی خودم نمیمبینم که بخوام همچین کاری بکنم ! داد زدم و گفتم : - آره ،معلومه بعضیا کجاشون داره چه جوری میسوزه و سر چی دارن اینجوری جلز و ولز می کنن !عمو بها دوباره تشر زد: -داریوش! لطفا ! کلافه و عصبی دومرتبه کنار چکاوک نشستم. عمو بها چند قدم نزدیکتر شد و با لحنی که همه ی ما را به آرامش دعوت میکرد؛ گفت: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خدایی❤️🦋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88