eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست برای یک متاهل علت پرخاشگری، فحاشی، لجبازی یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج - من نمی دونم چطور تونسته این جوری عمیق دست خودش رو ببره؟ یعنی درد رو حس نکرده؟ با چه جراتی
عمو تسبیحش را تو دستش مشت کرد و گفت: -یعنی ممکنه؟ مامان مستاصل جواب داد: - نمی دونم ولی ترنج یه چیزیش هست که با هیچ کس حرف نمی زنه. هرچقدرم از میلاد ضربه خورده باشه این رو برگردوندنش از ما عادی نیست. من برم اتاقش رو بگردم ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه. سریع به اتاق برگشتم و دراز کشیدم. خیالم از جای مدارک راحت بود اما هنوز چشم هایم را نبسته بودم که با صدای جیغ های ممتد منا از جا پریدم و به تراس رفتم. منا نزدیک اتاق من، روی زمین نشسته و یقه جر می داد و از ته دل فریاد می زد. یاسین سر خودش را به درخت گیلاس می کوبید و یاسر کف هر دو دستش را روی موهایش گذاشته بود. عمو و مادر هراسان به حیاط دویدند. عمو پرسید: - چیه؟ چه خبره؟ چی شده؟ مونا ضجه زد: - یاشار رو کشتن بابا. شوهرمو کشتن. سکندری خوردم. انگار کسی با چوب به پشت زانویم کوبید. دستم را به نرده ها گرفتم. فریادهای جگرسوز منا و نگاه های مات بچه هایش مثل سوهان روحم را می خراشید. - یاسر؟ چی میگه این؟ یاسر؟ دستانش را پایین آورد و روی صورتش کشید و گفت: - حلق آویز پیداش کردن. میگن خودکشی بوده. ولی من می دونم کشتنش درست یه روز قبل از دادگاه. عمو هم نشست. نشستن که نه افتاد. یاسر به سمتش دوید اما قبل از آن سرش را بالا گرفت و به من نگاه کرد و همان لحظه فهمیدم نفر بعدی که حلق آویز می شود منم. *** تاکسی مقابل مرکز خریدی که گفته بودم توقف کرد. پیاده شدم و داخل مجتمع رفتم. سمند سیاه دم در ایستاده بود اما کسی پیاده نشد. دوان دوان به سمت در دیگر رفتم و آنجا دوباره تاکسی گرفتم و به خانه برگشتم. با تمام سرعتی که داشتم لباس هایم را عوض کردم و وسایلم را در ساک دستی و کوله ام ریختم. با صاحبخانه تسویه حساب کردم و کلید را تحویل دادم. با احتیاط از خانه بیرون رفتم و در حالی که شالم را توی صورتم کشیده بودم مجدداً سوار تاکسی شدم و به اسکله رفتم. برای بندر چارک بلیط گرفتم و روی صندلی نشستم. از شدت اضطراب پاهایم را تکان می دادم و مرتب به اطرافم نگاه می کردم. اثری از حرکت مشکوکی نبود. با خودم گفتم حتماً اشتباه کرده ام. دچار مالیخولیا شده ام. اما سمند ماشینی نبود که حضورش در قشم عادی باشد. شاید مسافری آمده بود اما در این مدتی که من اینجا بودم به جز ماشین های خارجی با پلاک منطقه‌ی آزاد چیز دیگری ندیده بودم. برای این که زمان زودتر بگذرد با لیلا تماس گرفتم. طول کشید تا جواب داد. حجاب داشت. تا سلام کرد پرسیدم: - کجایی؟ همین که وارد فضای بسته شد و قاب روی دیوار را دیدم تشخیص دادم. - اومدم خونه. یه لحظه صبر کن برم تو اتاقم. آه از نهادم بلند شد. خانه باغ زیبایم! در را بست و گفت: - وقتی زنگ زدی یاسر رو به روم ایستاده بود. اصلا نفهمیدم چطور دست به سرش کردم. آه! خدا رو شکر. راننده سمند سیاه یاسر نبود. - دست به سرش نکردی. شک نکن فهمیده. - نمی دونم والا. ممکنه. چون بدجوری چپ چپ نگام کرد. - دیشب نگفتی قراره برگردی خونه. اگه می دونستم زنگ نمی زدم. مقنعه را از روی سرش برداشت و گفت: - زنگ زده بودم که همین رو بهت بگم. از بس حالت بد بود فراموشم شد. صبح زود حرکت کردم و یه ساعتی هست که رسیدم. استرس تا ابد دست از سر من بر نمی داشت. - لیلا یه نگاه بنداز نیومده باشه اون دور و بر. ممکنه یه جا گوش وایساده باشه. در اتاق را باز کرد و گفت: - نه خبری نیست. پنجره هم که بسته‌س. نگران نباش. آرام و قرار نداشتم. مرتب مکان نشستنم را تغییر می دادم. - چه خبر؟ یاسین چطوره؟ - ندیدمش. ولی خوب نیست. دیروز که بهت گفتم. سرم را تکان دادم. - آره گفتی. روی تختش نشست. - نمی خوای حال بقیه رو بپرسی؟ مامانت، عموت، مادربزرگ و پدربزرگت رو نمی پرسی؟ کنجکاو نبودم. واقعا نمی خواستم بدانم حالشان چطور است. بنابراین سکوت کردم. - بعد از شیش ماه که برگشتم، باورم نمی شد این خونه همون خونه ایه که توش بزرگ شدیم. سوت و کور مثل قبرستون، خشک و بی آب مثل بیابون، درختا برگ و بار چندانی نگرفته امسال. گیلاسا از بس رو درخت موندن .خوراک کلاغا شدن. تو تا حالا دیده بودی استخر لجن داشته باشه؟ یه ذره آب گندیده و لجنی اون ته مونده و بس. تخت رو جمع کردن. خبری از سماور زغالی نیست. تور والیبالی که یاسین بسته بود پاره شده و یه گوشه افتاده. باورت ميشه ترنج؟ من که باورم نميشه. انگار زلزله اومده توی این خونه. همه چی کن فیکون شده. انگار تو با رفتنت، شور و برکت رو هم از این خونه بردی. هیچی سر جاش نیست. در و دیوار خونه بوی عزا و ماتم میده. پوزخند زدم. لیلا چه خوش خیال بود که فکر می کرد با این حرف ها تحت تاثیر قرار می گیرم. - تا کی اونجا می مونی؟ مکث کرد. ناامیدی به وضوح در چهره اش دیده می شد. - مدرسه دیگه تعطیله. هستم فعلاً مامانم یه کم ناخوش احواله. اومدم کمکشون کنم. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺 لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸عصر عید 🍰با عطر و بوی یاس 🌸کنار خانواده 🍰حال خوشی دارد 🌸دنیا را برایت شاد 😀و شادی را برایت 🌸دنیا دنیا آرزومندم 😀عصرتون پراز  شکوفه های اجابت💫     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
‌ ‌می‌دانم آدم درست من نبود؛ اما من دلم برای روزهایی که هنوز این واقعیت را نفهمیده بودم تنگ شده. ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌برای همسرتان گوش شنوا باشید. حضرت سجاد-علیه السلام- فرمودند: خوب حرف زدن، ثمره‌ی خوب شنیدن است. یعنی کسانی که گوش شنوا دارند می‌توانند خوب حرف بزنند. ‌ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
‌‌ ‏قدیما هرکی شکست عشقی میخورد یا با خانوادش قهر میکرد میرفت خواننده میشد ‏الان همه وبینار آموزشی و دوره هوش مالی و جذب ثروت میزارن. ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ازدواج کردن نیاز به آموزش داره، چرا که ممکنه بعضی افراد چیز زیادی از مهارت‌های قبل از ازدواج ندونن. در حالی که در طول زندگی ما باید با توسعه و افزایش مهارت‌هایی که لازمه ازدواج موفق هستند، حمایت بشیم. 📌هرچند ازدواج بعد از بلوغ فکری و اجتماعی افراد اتفاق میافته؛ اما برای داشتن یک ازدواج موفق، دختران و پسران نیازمند یادگیری مهارت‌هایی هستن که با هم بودن‌شان را ساده‌تر، عاشقانه‌تر و سازگارانه‌تر می کنه... 📍تو این پست، چند مورد از مهارت‌های لازم پیش از ازدواج بیان شده، ببینیم🌸🌱 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
ویکتور فرانکل توی کتاب انسان در جستجوی معنی میگه : اما، دلیلی نبود که برای اشک‌هامون خجالت بکشیم، چون اشک‌ها شاهدِ شجاعتمون بودن، شجاعتِ تحمل دردهامون ...!
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از تفاوت‌ های زوجین خوشبخت با بقیه توی مدل تعامل برقرار کردنشونه… همون چیزی که خیلی از زن ‌شوهرها توش ضعف دارن! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡