دنيا را بر روى شانههايتان حمل نكنيد. شما چنين مسئوليتى نداريد.
مسئولیت شما این است که خودتان باشید و خودتان را بیابید و بشناسید.
هيچكس نمیتواند دنيا را نجات دهد.
پس همه را به نیروی انرژیبخشِ هستی بسپاريد.
و خوب است كه يك همچنين ديدگاهى هم داشته باشيد كه شما مالك هيچ چيز نيستيد حتى «جسمتان».
وقتی كه اين را بدانيد، تمام دردها و رنجها تمام خواهند شد. و فضايى كه باقى میماند خویشِ حقیقیِ شماست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌸🍃تقدیم به همه ی دوستان
🦋🍃عزیز سرزمینم
🌸🍃الهی سعادت دنیا و آخرت
🦋🍃نصیب تون بشه
🌸🍃ان شاء الله به همه
🦋🍃آرزوهای زیباتون برسید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖 داستان کوتاه
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمهای عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست.
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست و حقیقت واقعی جهان
🍃🍃🍃🌼🍃
@Yass_malake
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند لحظه #آرامش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در مسیر آرامش💞
بزرگی میگفت؛
زنده بودن حرکتی است افقی،
از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📚 نشانههای هوش هیجانی پایین چیست؟
حتما میدانید داشتن هوش هیجانی چقدر به موفقیت شغلی و زندگی عاطفیتان کمک میکند.
اگر این نشانهها را در خودتان میبینید، احتمالا باید به فکر تقویت هوش هیجانیتان باشید؛
🔹اصلا عصبانی نمیشوید؛ افرادی با هوش هیجانی بالا این توانایی را دارند که احساسات منفی و مثبت خود را در شرایط مختلف بروز دهند.
🔹 بهراحتی دچار اضطراب میشوید؛ این هوش هیجانی است که کمکمان میکند در شرایط بحرانی یا قبل از بحرانی شدن شرایط اوضاع را ببینیم و آن را مدیریت کنیم.
🔹 نمیتوانید از خودتان دفاع کنید؛ هوش هیجانی به ما کمک میکند در برابر آزار و اذیت دیگران واکنش لازم و بهموقع بروز دهیم.
🔹 دایره لغات احساسی شما محدود است و نمیتوانید حالات روحی خودتان را بهخوبی بیان کنید.
🔹 خیلی زود شرایط را قضاوت میکنید، تصمیم میگیرید و با تعصب از فرضیههای خودتان دفاع میکنید.
🔹زودرنج هستید؛ افرادی که هوش هیجانی بالا دارند، بااعتمادبهنفساند، از شوخیهای دیگران ناراحت نمیشوند و مرز بین شوخی، تمسخر و تخریب را تشخیص میدهند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از کسی ناراحت نمیشیم !
ما از خودمون بابت
اعتمادها، احترامها...
و دوست داشتنهای اشتباهی
ناراحت میشیم ...!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✍🏻 بزرگی چه زیبا گفت :
یادمان باشد با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت !
یادمان باشد با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت تر نمی شویم !
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم
دیگر با او طرف نیستیم
باخدای او طرف هستیم .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#چکاوک وقتی وارد ساختمان خودمان شدم؛ دیدم که درِ اتاق داریوش باز بود و داریوش کلافه طول اتاقش را می
#چکاوک
ضیاءالدین با همان اخم ادامه داد:
-مدیر داخلی این قسمت خانم سایانی هستند و شما تمام دستوراتتون رو به صورت مستقیم از خانم سایانی و به صورت غیرمستقیم از آقای
داریوش دریاسالار میگیرین.امیدوارم که متوجه حساسیت های این بخش باشید. آقای دریاسالار و خانم سایانی توی این مدت خیلی تلاش کردن که این واحد رو بالا بکشن و تمام کاستی هاش رو جبران کنن.امیدوارم حضور شما ،زحمت این دو نفر رو به باد نده!
دیگر بیشتر از این نمیتوانست او را زیر سوال ببرد ! کمیل باز تحمل کرد.لبخندی بر لب نشاند و گفت:
-تمام تلاشم رو میکنم آقای دریاسالار!ممنونم از این فرصتی که در اختیارم میذارید.
ضیاءالدین سری تکان داد و ملاحت گفت:
-آقای منصوری اگر تمایل داشته باشید میتونیم قسمت هایی از انباررو هم ببینیم .
کمیل با کمال میل پذیرفت و ملاحت به همراه کمیل راهی انبار شد.کمیل آخرین نگاه منتظر را به صورت من انداخت و به اتفاق ملاحت از اتاق خارج شد.بعد از خروج آنها ضیاءالدین سری به نشانه ی افسوس تکان داد و به رسم عادت دستهایش را به کمر زد .داریوش کلافه گفت:
-چرا قبول کردی بابا؟ نباید قبول میکردی!خیلی کار اشتباهی کردی!
-چاره ای نبود !خودت که شاهد بودی! ملاحت بیش از اندازه اصرار میکرد،بذار اگر قراره این پسر مشکل ساز بشه، ملاحت با چشمهای خودش ببینه تا بتونه باور کنه!
-الاقل قضیه ی اون روز رو نباید مخفی میکردی بابا !باید هم به عمو بها هم به پدر بزرگ میگفتی!
-نمیشد پسر! نمیشه اینقدر راحت آبروی یک نفر رو دستمایه قرار داد! نگران نباش! کافیه کوچکترین خطایی
ازش ببینم! عذرشو به سرعت میخوام.منم نظر مثبتی بهش ندارم! حتی از طرز نگاه کردنش خوشم نمیاد.
-منم همینطور بابا !
و من واقعا نمیدانستم این دو به این خاطر که کمیل دست روی دختر و ناموس خانواده ی شان گذاشته بود؛ تا این اندازه جبهه گرفته بودند و یا واقعاً از کمیل خوششان نمیآمد و خورده شیشه ای درون او احساس کرده بودند! داریوش نفسی عمیق کشید و گفت:
-از همه ی اینا که بگذریم ؛شنیدم که امشب مهمونی ترتیب دادی!
منظورش به ضیاءالدین بود و من با تعجب ضیاء را نگاه کردم. مهمانی؟! به چه مناسبت؟!
ضیاءالدین چشمانش را تنگ کرد و به داریوش گفت:
- خبری نیست که تو نشنوی؟ نخود هم که توی دهنت خیس نمیخوره!
داریوش خندید و گفت:
-خبرهای خوب رو که مخفی نمیکنن
بابای من!این مهمونی،نتیجه اش خبرای خوب میشه من مطمئنم!
سردرگم بودم و نمیدانستم راجع به چه صحبت میکنند !داریوش با همان شوخ طبعی و بیخیالی همیشگی اش رو به من گفت:
-در جریان باشین چکاوک خانوم! از امشب به بعد شاید خبر های خوبی بشنویم!
داریوش با این حرفهایش داشت دلم را به آشوب میکشید. متعجب گفتم:
-چطور مگه؟ اتفاقی افتاده؟
ضیاءالدین عصبی گفت:
-چرا بس نمیکنی داریوش؟
اما داریوش بیتوجه به او رو به من گفت:
-امشب تولد یه مخاطب خاصه! مخاطب خاص پدرم که براش جشن کوچک دونفره توی رستوران هتل هرمز گرفته! رویا خانوم رو میگم.
ضیاءالدین کلافه دستی به صورتش کشید و مرا نگریست و من..گویی در این دنیا نبودم! ناباورانه نگاهش میکردم. باورم نمیشد با این وضوح بخواهد آن را به مهمانی دعوت کند. آن هم یک مهمانی دو نفره! آن هم به مناسبت جشن تولدش! وای خدای من! یعنی این قضیه تا این حد برای این مرد عادی بود؟! مگر میشد؟! هنوز ناباورانه نگاهش میکردم که توجیه کنان گفت:
- این مهمونی رو هر سال میگیرم چکاوک! همانطور که رویا اونو برای من میگیره! این خیلی عادیه! داریوش بیخودی داره بزرگش میکنه!
خیلی عادی است؟! مگر میشود خیلی عادی باشد؟! مگر میشود یک مردِ زن دار ،زن دیگری را به مهمانی دو نفر آن هم به مناسبت تولدش دعوت کند و این خیلی عادی باشد؟! همین چند وقت پیش بود که به خاطر فقط نگاه یک پسر، آنچنان مرا مورد مواخذه قرار داده بود که شدت عملش مرا به گریه انداخته بود !یعنی یادش نمی آمد که به خاطر یک نگاه و به خاطر پیشنهاد احمقانه یک نفر که من از آن کاملا بیخبر بودم؛ روزگارم را سیاه کرده بود؟! حالا با جسارت تمام به چشمهای من نگاه میکرد و میگفت یک زن را به مهمانی دونفره دعوت کرده است؟! آن هم برای تولدش که مهم ترین شب زندگی یک زن به شمار میرود! آن هم چه کسی! رویا مشتاق ! کسی که تا این حد کشت مرده ی این
مرد هست ! کسی که تا این حد از من متنفر هست،ضیاءالدین سعی کرد بیشتر از این نگاه ناباورانه مرا با چشمهایش پاسخ ندهد. و حتی بیشتر از این کارش را توجیه نکند .بلکه عذرخواهی کوتاهی از من و داریوش کرد و از اتاق خارج شد.داریوش نگاه شوخ و شنگش را به منِ از هم پاشیده دوخت و گفت:
-میدونم کادو خریده ! فکر کنم امشب یه خبرایی باشه و یه اتفاقایی بینشون بیفته.
خدای من ! چه اتفاقی؟
-من..من..منظورتون از اینکه امشب اتفاقی میوفته چیه؟خندید و گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۸﴾
🔸 چگونه کافر میشوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده میشوید؟!
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا ﴿۲۷﴾
🔸 و خدا میخواهد بر شما (به رحمت و مغفرت) بازگشت فرماید، و مردم هوسناکِ پیرو شهوات میخواهند که شما (از راه حقّ و رحمت) دور و منحرف گردید.
🔅 يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ۚ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا ﴿۲۸﴾
🔸 خدا میخواهد کار بر شما آسان کند، که انسان ضعیف خلق شده است.
💭 سوره: نساء
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88