eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
مُرده ای که به خِیراتش نفرین میفرستاد ⁉️ بعد از مرگِ پدر شوهرم ، خواهرشوهرم هر هفته براش خیرات میداد ... اما یه ماهی میشد که هربار خیرات میپخت غذاش بشدت میگرفت😳 و مجبور میشدیم قابلمه رو با جاش خالی کنیم تو جوب !!!!!! خیلی حالش بد بود و دیگه خیرات پختنو تعطیل کرده بود تااینکه یه شب پدرشوهرم به خوابم اومد و گفت چرا خیراتمو ... ❌ادامه داستان واقعی❌👇 https://eitaa.com/joinchat/1136263199C437710bf87
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❣️عمرکوتاه است فرصت نگاه کردن تمام پنجره های زندگی را ندارم 💕پنجره عشق💕 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
🗣رازی از زبان آیت الله بهجت که در اواخر عمرشان تعلیم خواص نمودند و فرمودند من در مورد ختومات از استادم (مرحوم آیت الله قاضی) چیزی نمیپرسیدم، اما روزی ایشان ذکری را به من آموختند و فرمودند که هر کس موفق شود آن را به انجام برساند...😳 در نتیجه 📜🧷 ✨اگر طلسم شده قطعا باطل میشود ✨اگر مجرد باشد بختش باز شود ✨اگر چشم به راه کسی باشد به عشقش برسد ✨و اگر تنگ روزی باشد روزیش بسیار فراخ شود 🚩 به علت درخواست های مکرر شما عزیزان یکبار دیگه این سرّ عظیم‌ الشأن رو براتون گذاشتیم 👇🧿📿 https://eitaa.com/joinchat/3042639928C19e648235a
➕سیاست زنانه🌟🌟🌟 ➖همسرتان را محدود به خود نکنید! متاسفانه برخی زن‌‌ها فکر میکنند زندگی مشترک یعنی زندگی کردن مثل دو قلوهای به هم چسبیده . آنها انتظار دارند همسرشان از همان لحظه‌ای که از محل کارش خارج می‌‌شود، دربست در اختیار‌شان باشد. اما واقعیت این است که یک مرد معمولی، دوست دارد همسرش یک زندگی عادی و همچنین  دوستانی داشته باشد که گاهی با آنها وقت بگذراند . گاهی به تنهایی احتیاج داشته باشد و به فکر آینده و پیشرفتش هم باشد. یک مرد معمولی خودش هم به همین شیوه زندگی می‌‌کند و اگر کسی انتظاری جز این داشته باشد، خیلی زود با او به مشکل برمی‌خورد. ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رازهایِ و ای که نباید بهت میگفتم ولی دلم نیومد نَگَم🤫 الکی پول و نده❌ بیا چندتا به درد بُخور یادت بدم😍 خودت تو خونه تمام لکه های صورتت رو نابود کن و شو😍 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b 🐚✨🐚✨🐚✨🐚✨🐚✨
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
مثل پیرزنا زیر گلوت گره نزنی پاشی بری 😒😒 طوری روسری سرت کن که همه محو تماشات بشن و به به و چه چه کنن🤩🤩 بیا اینجا انواع مدل بستن و گذاشته اونم با 😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b ❌☝️تو ۱۵ ثانیه روسریتو ببند☝️❌
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
❤️❤️ #ترنج پرسشگرانه نگاهش کردم. در نیمرخش اثری از شوخی یا تمسخر نبود. کاملا جدی حرف می زد. شاید
نمیشه که همش حواسمون به خودمون و حال خودمون باشه. نمیشه که همش خودمون رو محق بدونیم و دلمون به حال خودمون بسوزه.نميشه تا بهمون گفتن بالا چشممون ابروئه تیغ برداریم و رو رگمون بکشیم. هر آدمی یه دنیا درد توی دلش داره که ما بی خبریم. الانم پیاده شو دیگه. دیر شده. خواست در سمت خودش را باز کند دستم را روی بازویش گذاشتم. بی حوصله برگشت. - ثمر رو دوست داشتی؟ پوفی کرد و گفت: - این همه گل لگد کردیم فقط همین یکی رو گرفتی؟ - دوستش داشتی؟ باز هم رنگ تمسخر به چشمانش برگشت. - نه فقط تو بلدی دوست داشته باشی و عاشق بشی. ما بوقیم. این چیزا حالیمون نیست. در را بست و من هنوز در بهت حرف های منا بودم. "اعدامش کردن. هم خودش رو هم پدر و برادرش رو. یاسر هم حضور داشته. فکر کن وایسی و ببینی مادر بچه‌ت رو دار می زنن. هر چی که بوده، هرکاری کرده بازم خیلی سخته. چند سال رو یه بالش سر گذاشته بودن. ازش بچه داشت." لیلا با چشمان گردش روی دهان من زوم کرده بود و هر چند ثانیه یک بار با تعجب می گفت: - نه بابا! گوشه‌ی ناخنم را با دندانم کندم. - از وقتی شنیدم حالم بده لیلا. تو باورت میشه؟ لیلا هردو پایش را بالا آورد و چهار زانو روی تخت زیر درخت گیلاس نشست. هنوز مانتو و مقنعه‌ی مدرسه را به تن داشت. از وقتی به خانه برگشته بودم چشم به در و منتظر رسیدن او از روی تخت تکان نخورده بودم. - والا خودتم که شاهد بودی رابطشون اصلاً مصنوعی نبود. ثمر که عشق از سرا پاش می ریخت. رفتار یاسر هم با ثمر زمین تا آسمون با رفتارش با بقیه فرق داشت. یعنی تا وقتی که اون اتفاق افتاد به عقل جن هم نمی رسید که ثمر جاسوس باشه و یاسر هم منتظر یه آتو که فتیله پیچش کنه. اتفاقاً هميشه به مامان می گفتم فقط یه زن مثل ثمر می تونست یاسر رو این جوری نرم کنه. یادت نیست وقتی ثمر حامله بود چه طوری دورش می گشت؟ يا وقتی از ماموریت های طولانی می اومد چه طوری بغلش می کرد و می بوسیدش؟ آره آره حالا که خوب فکر می کنم می بینم عجیب نیست. یاسر و ثمر هرچقدرم که ممنوع اما عاشق بودن. سرم از شدت درد در مرز انهدام بود. - چطور ميشه لیلا؟ مگه در نهایت یاسر پرونده‌ی ثمر و خانوادش رو نپیچید؟ منا می گفت واسه اعدامش حضور داشته. یه آدم چطور می تونه جون دادن عشقش رو ببینه؟ چطور ایستاده و دست و پا زدنش رو نگاه کرده؟ با تموم اینا چطور عقلش رو از دست نداده؟ چطور اینقدر عادی رفتار می کنه؟ چطور هنوز سرپاست؟ آخه مگه همچین چیزی ممکنه؟ هم برادرت رو آویزون ببینی هم زنی که دوستش داری و ککت نگزه. ربات هم اینقدر سفت و سخت نیست به خدا. لیلا آستین مانتویش را بالا زد و گفت: - وای نگاه موهای تنم سیخ شد. با مغز اینا چه کار می کنن که این جوری پا روی همه چیشون می ذارن؟ دوباره دلپیچه و تهوع به سراغم آمد. - به تو چیزی نگفت؟ دعوات نکرد؟ صبح که شنیدم با یاسر میری فیزیوتراپی دود از گوشام بلند شد. سرم را تکان دادم. - نه حرف زد ولی نه با داد و بیداد و دعوا. تازه یه جوری منو دست دکتره سپرد انگار دخترعموی عزیزتر از جونشم. اینقدر سفارش کرد که هرکی از دلش خبر نداشت فکر می کرد چقدر دوستم داره و نگرانمه. لیلا بی حواس گفت: - خب شاید واقعا دوستت داره و نگرانته. کی می دونه چی تو سر یاسر می گذره؟ امروز مثل آب روون نرم و لطیفه فردا مثل طوفان وحشی و سرد. آنقدر روزهای طوفان بودنش را به چشم دیده بودم که روزهای آب بودنش را نمی توانستم به خاطر بیاورم. - آره جون خودش. من حتی اگه واقعاً حافظم رو از دست بدم عذابایی رو که از دست یاسر کشیدم فراموشم نمیشه. چطور ميشه یه نفر رو دوست داشت و تمام مدت عمرش اذیتش کرد؟ - همون طور که ميشه یه نفر رو دوست داشت و اعدام شدنش رو نگاه کرد. همون طور که می تونست برادرش رو فراری بده و از کشور خارج کنه ولی سکوت کرد. از این عجایب هر چی بگی برمیاد ترنج. اصلاً نميشه با قاطعیت در مورد احساساتش حرف زد. به نظرم حق با توئه. از این آدم و امثال این آدم باید ترسید و فاصله گرفت. یادت رفته میلاد چه کارا کرد؟ تازه ادعای عاشقیشم می شد. صدای باز شدن لنگه های در حواس جفتمان را پرت کرد. لیلا زیر لب گفت: - یاسینه! هر دو با نگاه تعقییش کردیم. ماشین را پارک کرد و همراه عمو پیاده شد. آرام گفتم: - هرچقدر این صاف و ساده و یه رنگه برادرش لایه لایه و رنگارنگه. کاش اون دو تا هم به این رفته بودن. لیلا برخاست و من هم تبعیت کردم. هر دو سلام گفتیم و عمو با محبت جوابمان را داد اما یاسین فقط دستش را بالا آورد و به سمت ساختمان خودشان رفت. عمو پرسید: - چرا اینجا نشستین؟ پیش دستی کردم. - داشتیم حرف می زدیم. لیلا پرسید: - چیزی لازم دارین بیارم خدمتتون؟ عمو سرش را بالا انداخت. - نه باباجون. راحت باشین. رفتی فیزیوتراپی؟ - بله. - یاسر کجاست؟ - منو دم در پیاده کرد و رفت. ادامه دارد 🍃🍃🍃🍂🍃
ویژه پدر و مادر ها والدینی که آینده درسی فرزندانشون براشون مهم چند دقیقه دقت بکنن‼️ استاد قلی پور وارد ایتا شده و تخصصی به دانش آموزش ها یاد میده تا... 🥇تکنیک های برنامه ریزی 🥇روش های تند خوانی 🥇نحوه تمرکز و رفع فراموشی 🥇جمع بندی ویژه شب امتحان 💠قانون طلایی امتحانات رو یاد بگیره. جهت عضویت در کانال لذت مطالعه 👇 https://eitaa.com/joinchat/575865122C350dd5843a آموزش نحوه تقویت حافظه دانش آموز👆
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
. راز مطالعه سریع افراد موفق لو رفت😱👇 https://eitaa.com/joinchat/575865122C350dd5843a باورم نمیشه با این تکنیک ساده...⏰ .
🕊‏و من گاهی نه صورتت نه چشمانت که دلم می‌خواهد صدایت را ببینم! @Chakavak110🕊