eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خدا همیشه آنلاینه… کافیه… دلت رو به روز رسانی کنی… اون موقع می بینی که در تک تک لحظات کنارت بوده و هست و خواهد بود… اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد، از پسورد ” خدایا پناهم بده ” استفاده کن… خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده! گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده! مشکل از مخاطب نیست دل ما ویروس گرفته… 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
AUD-20220721-WA0047.mp3
1.13M
❤️❤️ پنج شنبه است یادی کنیم از رفتگانمون از رگ وریشه هایمان 🙏پدر منم با ذکر صلواتی یاد کنید🙏😔 🔻سوره مبارکه یس هدیه به پیشگاه مقدس اهل بیت علیهم‌السلام و برای سلامتی و تعجیل در امر فرج 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
     ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن و شوهر یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا شده قیمه ای که میخورین بهتون نچسبه؟ مزه روغن بده یا یا یا… . اگه این نکته هایی که گفتم بهتون رو اگه رعایت کنین قول میدم قیمه بهتری داشته باشین🫶🏼 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج اما این ترس روانی از بچگی در وجودم نهادینه شده بود. ترسی که گاهی همراه با خشم بود گاهی نفر
شدم صدای هن هن ثامر را شنیدم. این پا و آن پا کردم و در نهایت در را گشودم. ثامر روی کمر پدرش نشسته بود و گوش هایش را می کشید. یاسر همچنان در همان پوزیشن شب قبلش مانده بود و به شیطنت های ثامر واکنش نشان نمی داد. تا من به تخت برسم ثامر گاز محکمی از کتف پدرش گرفت و بالاخره صدایش را درآورد. - نکن بابا جان. مگه آزار داری؟ خندیدم. مگر این نیم وجبی می توانست انتقام مرا از یاسر بگیرد. نزدیک تر که رفتم هر دو نفر حضورم را حس کردند. ثامر با لبخند گل و گشادش به من خوشامد گفت اما یاسر بی رمق و مخمور نالید. - ميشه ببریش بیرون؟ پدرمو درآورد. نمیذاره بخوابم. به خنده ام عمق دادم و دستم را به سمت ثامر دراز کردم و گفتم: - پنبه‌ی من، تپل خاله، قربون اون پنجولا و دندونای طلاییت برم که حق مظلوم رو از ظالم می گیره بیا ما بریم صبحونه بخوریم و بعدشم بریم با خرگوشت بازی کنیم تا بابا یه کم استراحت کنه و بیاد پیشت. باشه؟ یاسر با بدخلقی از لای پلک هایش نگاهم کرد و چیزی نگفت. اما ثامر به شوق بازی با خرگوش رام شد و از تخت پایین پرید و قبل از من از اتاق بیرون دوید. تا من دست و رویش را شستم و صبحانه اش را دادم مادر هم از راه رسید و با هیجان گفت: - یاسر اومده؟ پیشبند را از دور گردن ثامر با زکردم و گفتم: - آره. تو اتاق من خوابه. چهره‌ی مادر مثل گل شکفت. - وای خدا رو صد هزار مرتبه شکر. حالش خوبه؟ زخمی نشده؟ شانه ای بالا انداختم و گفتم: - ظاهرش که سالمه. فقط از شدت خستگی نمی تونست راه بره. فکر کنم ثامر هم نذاشته راحت بخوابه. به نظرم بریم خونه‌ی عمو اینا که اینجا ساکت باشه و بتونه استراحت کنه. مادر با بستن دوباره‌ی دکمه های پالتویش موافقتش را اعلام کرد. - بریم بریم. طفل معصوم معلوم نیست چی کشیده توی این چند وقت. بریم که یه دل سیر بخوابه, برای برداشتن کاپشن خودم و ثامر باید به اتاق برمی گشتم. - اونقدرم که میگی طفل معصوم نیست مادر من. هنوز از راه نرسیده دو سه تا پاتک اساسی زد و بعد خوابید. با من اینه وای به حال دشمن. لبخند مادر کمی غمگین بود. - ولی همین که اومده اینجا تو خونه‌ی ما رو تخت تو خوابیده کلی پیشرفته. قبلاً واسه شام و ناهارم که دعوتش می کردیم نمی اومد. انگار یه کم نرم شده. کلاً بعد از تصادف تو خیلی تغییر کرد. خودت احساس نمی کنی؟ آهی کشیدم و گفتم: - چی بگم والا این کینه‌ی شتری که من دیدم بعیده به این راحتیا از بین بره. ولی همین که سالمه و سایه ش رو سر ثامره: کافیه. انتظار دیگه ای ندارم. من یاسر رو همین جوری که هست قبول کردم دیگه. پاورچین به اتاق برگشتم. این بار طاق باز خوابیده و ساعدش را روی پیشانی اش گذاشته بود. پلک هایش حرکت نمی کردند اما نمی توانستم خواب و بیدار بودنش را تشخیص دهم. در کمال احتیاط لباس ها را برداشتم و بیرون رفتم و با چهره‌ی برافروخته و عصبانی عمو رو در رو شدم. حساب کار دستم آمد. سریع در را بستم و دستم را روی سینه‌ی عمو گذاشتم و با صدایی پایین گفتم: - عمو جون خوابه. می دونم چی به روزت اومد. اما الان وقت دعوا و داد و بیداد نیست. بیدار که شد خستگیش که در رفت با هم حرف می زنین. باشه؟ عمو دستم را پس زد. بازویش را گرفتم. - به روح زن عمو قسمت میدم بذار بخوابه. تا الان ندیده بودم یاسر از خستگی نتونه راه بره. الان وقت خوبی نیست. بیا بریم و خونه رو خلوت کنیم. جون من، جون یاسین. بیا بریم. عمو نگاهش را بین من و مادر چرخاند و دستش را زیر لبش گذاشت و در حالی که صدایش می لرزید گفت: - به اینجام رسیده. دیشب دندون رو جیگر گذاشتم و نیومدم که استراحت کنه. ولی دیگه نمی تونم. به مرگ خودم راضی شدم به خدا. مادر هم واسطه شد. - ترنج راست میگه رضا خان. الان وقت خوبی واسه حرف زدن نیست. اون خسته شما عصبانی خدای نکرده یه چیزی به هم میگین حرمت ها میشکنه. عمو کلافه و عصبی چشم هایش را بست و گفت: - باشه. فقط نگاش میکنم. دلم آروم نداره. - ببند این رو. اثنی عشرت داره بهم چشمک می زنه. چند بار پشت هم پلک زد و گفت: - باورم نميشه ترنج. انگار دارم یکی از داستانای آگاتا کریستی رو می خونم. این چیزی که تو تعریف کردی بیشتر شبیه فیلمای ترسناک هالیووده. پوزخند زدم. نسیم دستانش را به هم کوفت. - از این داستانای مهیج و فیلمایی که خواب از چشم آدم می گیره و شخصیت بدش از همه جذاب تره. الانم دلم من داره غش میره واسه میلاد و یاسر. واقعاً همین قدر که تعریف کردی جذابن؟ سرزنشگرانه نگاهش کردم. - هوم آره. خیلی جذابن. جذابیتشون توی گلوی آدم گیر می کنه. چشمانش می درخشید. - یاسر همونه که اون روز باهات دیدمش؟ آره؟ میلادم قد و هیکلش مثل اونه؟ همین جوری جدی و خشنه؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺 لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🌺🌺
کرامات آیت الله شیخ علی اکبر الهیان(ره) 🔻استاد هیچ کاری را بدون استخاره اقدام نمی کرد و حتی اگر به مهمانی دعوت می شد و غذاهای متنوع تهیه دیده بودند، استاد با استخاره فقط از یک نوع خورشت استفاده می کرد. اگر می خواستند به مسافرت بروند استخاره می کردند. حتی اگر مریض بودند و اراتمندانش می خواستند او را به بیمارستان انتقال دهند، استخاره می کردند. همه استخاره ها با تسبیح انجام می گرفت. من با چشم خود دیدم که بعضی افراد از راه های دور مانند لاهیجان ، رشت و قزوین برای استخاره به خدمت ایشان می آمدند. روزی خدمت ایشان عرض کردم که چرا با قرآن استخاره نمی کنید تا از آیات شریفه قرآن بتوانید به صواب و ناصواب بودن نیت استخاره خواه حکم کنید؟ ایشان لبخندی زدند و فرمودند: در قزوین وقتی برای استخاره پیش من می آمدند ، من با قرآن استخاره می کردم. وقتی قرآن را باز می کردم و چشمم به آیات اولیه آن می افتاد از نیت استخاره خواه و حتی به کجا خواهید انجامید مطلع می شدم و شمه ای از آن را برایش توضیح می دادم؛ اما چیزی نگذشت که مردم شهر با خبر شدند و گروه گروه برای استخاره به در حجره ام در مدرسه جمع می شدند؛ به حدی که تمام اوقات من برای استخاره کردن تلف می شد و من فرصت کارهای خودم و یا تدریس طلاب را پیدا نمی کردم ، ناچار قرآن را بستم و گفتم بعد از این برای خودم هم با قرآن استخاره نمی کنم. این است که خود را ملزم می دانم تا با تسبیح استخاره کنم. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸خوش به سعادتشون بچه شوخ طبعی بود اهل دزفول. تو جبهه فرمانده بود. موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند. یکی رفته بود خبر بده. کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود. طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. " جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند. باید برگردی دزفول. " - " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. " - " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. " - " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨ برهم نگشت هیچ وقت . . . . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔆درخت بادام در خانه ميزبان مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند: در آن هنگامى كه امام رضا عليهما السلام در مسير راه خراسان وارد شهر نيشابور گرديد، به منزل ما تشريف فرما شد. امام عليه السلام پس از آن كه اندكى استراحت نمود، در گوشه اى از حيات خانه ما يك بادام كشت نمود، كه رشد كرد و بزرگ شد و يك ساله به ثمر رسيد؛ و هر سال ثمره بسيارى مى داد. و چون مردم متوجّه شدند، كه امام رضا عليه السلام آن درخت را با دست مبارك خود كشت نموده است ، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى كردند و هركس هر نوع مرضى كه داشت ، به عنوان تبرّك از آن بادام كه تناول مى كرد، عافيت و سلامتى خود را باز مى يافت . و حتّى نابينايان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - كه درد زايمان برايشان سخت و غيرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى كردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند. و همچنين حيوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسيله آن درخت متبرّك مى ساختند. پس از آن كه مدّت زمانى از اين جريان گذشت ، درخت بادام خشك شد و جدّم ، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع كرد كه در نتيجه چشم هايش كور و نابينا گرديد. و فرزند او - كه عَمرو نام داشت و يكى از ثروتمندان مهمّ شهر نيشابور بود - آن درخت را از ريشه قطع و نابود كرد و او نيز به جهت اين كار، تمام اموال و زندگيش متلاشى شد و بيچاره گرديد، كه ديگر به هيچ عنوان توان امرار معاش نداشت . و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند. 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 132، ح 1، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 258، ح 33، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135 . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 عالم فاسد زمانی که فردی علم خاصی را آموزش می‌بیند و آن را از اساتید خود فرامی‌گیرد، عالم به آن علم خواهد شد و این فرد متقابلا در مقابل علمی که یادگرفته، مسئول است. عالمی که به علم خود عمل نکند نه تنها به آن علم جاهل است بلکه از افرادی که آن علم را ندارند نیز پایین تر است چراکه عمر خود را بیهوده سپری کرده است. حال تصور کنید فردی که به علم خود عمل نمی‌کند عالم دین باشد، فردی که علم شناخت خدا و معصومین (ع) را فراگرفته است اما به هیچ وجه دنباله رو آنها نباشد، چنین فردی عالم را از خدا و شناخت معصومین (ع) غافل خواهد کرد چراکه خود منشاء فساد است. امام خمینی (ره) در تاریخ 11 اسفند سال 57 سخنرانی ایراد کرده و به این مسئله بسیار مهم اینگونه اشاره کرده‌اند : " « اذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَم »  عالِم فاسد عالَم را متعفن می‌کند؛ در جهنم از تعفن عالِم پناه می‌برند به آتش! و این تعفنْ، تعفّنِ توجه به دنیاست، توجه به مقام است. از این چیزها اجتناب کنید. ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 • حسِ خوبِ آرامش ❤️🌿 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
     ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن و شوهر یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir