eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ---- تو 💐 . ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 اگر او را بلند بخوانی صدایت را می شنود و اگر با او آهسته نجوا کنی راز و نیازت را می فهمد گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن در کارهایت از او مدد بگیر و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد از افزایش طول عمر تا سلامتی وسعت و گشایش در روزی او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دست تو نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده پس هرگاه اراده کردی درهای نعمتش را با دعا باز کن و نزول باران رحمتش را از او بخواه  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید. صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد… نماز جماعت تمام شد، چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود، آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم! هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسى برنخاست ! گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسى برنخاست !!! گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید! ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی‌بینمت، ببخش تمام نادانی‌ها و نفهمی‌ها و کج فهمی‌هایم را، اعتراض‌ها و درشتی‌هایم را و هر آنچه را که آزارت داد. دستانت را می‌بوسم و پیشانیت را، که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود، خاک پایت هستم تا هست و نیست هست. به حرمت شرافتت می‌ایستم و تعظیم می‌کنم. ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
معنی علامت‌های شستشو رو بلدید؟ روی مارک هر لباسی علائمی هست که میگه این لباس باید چطوری شسته بشه و یا مثلا در زمان اتو کردن نباید از بخار استفاده بشه، تقریبا هیشکی بهش توجه نمیکنه، که باعث میشه بعد از یک بار شستشو لباس بافت خودش رو از دست بده ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
آدم زنده به محبت نیاز دارد و مرده به فاتحه ولی ما جماعت برعکسیم برای مرده گُل می‌بریم، و فاتحه زندگی بعضی‌‌ها را می‌خوانیم...! "حسین پناهی" ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوستانه‌ها💞
#ترنج همه چیز را فراموش کرده و چسبیده بود به این دو نفر, - نمی دونم توی زندگی واقعیش چه جوریه. ب
- ولی من فکر می کنم میلاد واقعاً دوستت داره. اگه فقط واسش یه ماموریت بودی این همه نمی اومد دنبالت. این همه سعی نمی کرد باهات حرف بزنه. کاش یه بار دیگه بهش فرصت حرف زدن می دادی. بینی ام را بالا کشیدم. آن قدر در برابر اشک ریختن مقاومت کرده بودم که به جای چشم از طریق بینی ام خارج می شد. - آخرین باری که اجازه دادم حرف بزنه من رو با تموم خانواده‌م دشمن کرد. مثل طوفان افتاد وسط زندگیم و هر چی رو که بهش باور داشتم از ريشه کند. به همچین آدمی چطور ميشه دوباره اعتماد کرد؟ دستانش را پس کشید. - راست میگی. حق با توئه. نه ميشه اعتماد کرد و نه ميشه این همه اتفاق بد رو فراموش کرد. شما دو تا اگه بازم کنار هم قرار بگیرین مرور این خاطرات نمیذاره با هم خوش باشین. حق داری. تبسم تلخی بر لب نشاندم و گفتم: - حالا تو بگو مرد خشن و سیکس پک خوبه. با آدم بی احساس هیچی خوب نیست. هیچی قشنگ نیست. با این جور مردا همیشه حس می کنی زیر پاهات خالیه و هر لحظه ممکنه جوری با مغز زمین بخوری که دیگه هیچ وقت نتونی بلند شی. از من به تو نصیحت دنبال کسی باش که واقعی باشه. امن باشه همیشگی باشه وگرنه آخرش تو می مونی و یه سیاهچال و لبایی که خندیدن رو فراموش می کنن. قاشق را داخل لیوان نیمه خالی پیش دستش چرخاند و گفت: - با این اوضاع چطوری داری با یاسر تو یه خونه زندگی می کنی؟ با کسی که این همه آزارت داده و هنوزم تو این سن و سال ازش می ترسی. چطوری تحمل می کنی؟ تکیه دادم و فکر کردم که چطور تحمل می کنم؟ - یاسر متفاوته. یه اتفاقاتی تو گذشتش افتاده که بدجوری دلش رو نسبت به من و مامانم سیاه کرده. منم تا همین چند وقت پیش نمی دونستم اما از وقتی فهمیدم چقدر درد کشیده و چه باری رو تنهایی رو دوشش گذاشته و این همه سال با خودش این ور و اونور برده بهش حق میدم. یاسر خیلی پیچیده و عجیبه. همین که از اون خونه و اون کوچه دور میشیم و با هم تنها می مونیم عوض میشه. اما یاسر بن بست هفده رسما یه هیولاست. من نه می دونم چی تو فکرشه, نه می دونم حرکت بعدیش چیه. هر بار یه گرمایی از رفتارش می گیرم با حرکت بعدیش منجمد میشم. خندید. - شاید فکر کرده شیری میخواد پاستوریزت کنه. از تشبی‌هش من هم خنده ام گرفت. - دقیقاً یاسر همینه. نمی ذاره یه جاسوس با من ازدواج کنه و ماموریتش رو انجام بده اما برادرش رو فراری نمیده و شاهد مرگش میشه. از مامانم دل خوشی نداره ولی بیشتر از من حواسش به قلبش هست. به یه زن علاقه داره و ازش بچه دار میشه ولی پای چوبه دارش می ایسته و خم به ابرو نمیاره. منو تهدید می کنه و تا سر حد مرگ می ترسونه اما واسم نوبت فیزیوتراپی میگیره که زودتر حالم خوب شه. در این که هیچ وقت دوستمون نداشته و هنوزم نداره شکی نیست ولی هميشه مواظبمون بوده و هست. چون به قول خودش حال خوب عموم و یاسین به ما گره خورده و نمیخواد به خاطر ناراحتی ما اونا اذیت بشن. یاسر همچین آدمیه. با این آدم جز این که بپذیریش و باهاش کنار بیای چه کار ميشه کرد؟ اخم هایش را در هم کشید. -بابا طرف رسما دیوونه‌ست. چطوری ميشه با همچین کسی کنار اومد؟ دست هایم را بغل کردم و گفتم: -چاره ای نیست. به قول مامانم اون خونه فقط حول محور یاسر نمی چرخه. کلی آدم اونجاست که دوستشون داریم. یاسر به خاطر اونا ما رو تحمل می کنه و ما هم به خاطر اونا مجبوریم با یاسر کنار بیایم. یه قانون نانوشته که همه بهش احترام میذارن. - آخه چرا اینقدر از شما بدش میاد؟ مگه چه کارش کردین؟ بیشتر از این نمی توانستم توضیح بدهم. راز مادر و یاسر باید با من به گور می آمدند. - جریانش مفصله. ولش کن. اینا رو هم گفتم چون رو دلم سنگینی می کرد. چون بغضش هميشه باهامه و دست از سرم برنمی داره. چون توی اون خونه نمی تونم از خیلی چیزا حرف بزنم. چون اگه حرف بزنم نگاه همه بدبین و طلبکارانه ميشه. مجبورم وانمود کنم خوبم. مجبورم بگم گذشته, اما خدا می دونه که نگذشته. نمی دونم کجام آتیش گرفته که اين جوری سوختم و روم نمیشم. این همه ماجرا رو نمی تونم هضم کنم. احساس می کنم توی یه خونه‌ی نفرین شده گیر افتادم. قبلاً عاشقش بودم اما الان ازش می ترسم. احساس می کنم توی اون خونه و توی اون کوچه هیچ اتفاق قشنگی نمی افته. همش منتظرم بازم سونامی بشه و دوباره هممون رو آواره کنه. از در میرم بیرون و خونه‌ی میلاد رو می بینم داخل میام و عذابایی که کشیدم زنده ميشه. کاش یکی بهم می گفت کی قراره حال من خوب بشه. صندلی اش را ترک کرد و کنار من نشست. سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: - من بهت میگم. چشمات رو ببند فکر کن میلاد دست بسته و بی دفاع رو به روته و هر جوری دلت بخواد می تونی مجازاتش کنی. می تونی کتکش بزنی با آتیش بسوزونیش ناخوناش رو بکشی يا هرکاری که آرومت می کنه. تجسم کن. ببین الان میلاد رو به روته. چه کارش می کنی؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍂🍃
نوستالژی که همه مون تجربه ش کردیم من درمیزنم تو حرف بزن!! ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بـه سلامتـیه اونـایی کـه اگـه قـدشـون کـوتاس قـد دلشـون تـا کـهکشـونـاس بـه سلامتـیه اونـایی کـه اگـه پـول نـدارن امـا بجـاش یـه دنیـا معـرفـت دارن بـه سلامتـیه اونـایی کـه سـواد نـدارن امـا تـا حرف میـزنی میـفهمـن چـی میـگـی بـه سلامتـیه اونـایی کـه خـودشـون سلامـت نیستـن امـا وقتـی درد کشیـدنـت رو مـیبیـنن بغـض میکنـن ... بـه سلامتـیه اونـایی کـه خمیـده شـدن امـا هنـوز هـم بـرات تکیـه گاهـن ... ‎‌‌ ‎ ‎‌ ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
"کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی ز آغاز دو گوش و یک زبانت دادند یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی."  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊