دوستانهها💞
#ترنج ناگهان دستش را روی لبش گذاشت. زخمش درد داشت. - واسه این لحظه, ثانیه شماری می کردی. نه؟ بع
#ترنج
به پایان ماموریت سنگین و زجرآورم نگریستم و بعد مستقیم پیش شاهرخ رفتم تا خون دماغ و استفراغ بی امانم را بند بیاورد.
*
با صدایی بلند از خواب پریدم. بعد از یک ماه خوابیدن به صورت نشسته و روی زمین سفت نمی توانستم موقعیتم را به خاطر بیاورم. هراسان دستم را به سمت کمرم بردم و دنبال اسلحه گشتم اما چیزی نبود. آرام سرم را بلند کردم. ترنج تکیه داده به تاج تخت خوابش برده بود و هنوز هم سر من روی پای او و دست او بین موهای من قرار داشت. سریع برخاستم و اتفاقات شب گذشته را مرور کردم. سر دردم وحشتناک شده بود. از حرکت ناگهانی من ترنج هم از خواب پرید.
_چی شده؟
چه کار کرده بودم؟ من چطور ترنج را در چنین موقعیتی قرار داده بودم؟ این چه حماقتی بود؟ حتی نمی دانستم چه باید بگویم.
- کل دیشب رو نخوابیدی؟ دیدم که نامحسوس کمرش را مالید.
- خوابیدم. تو خوابیدی؟
صدای شعر خوانیاش به گوشم بازگشت. انگار برای یک کودک لالایی خوانده بود. چون به همان سرعت و راحتی به خواب رفته بودم.
_آره. ممنونم. به ثامر نگاه کردم. هنوز خواب بود.
- واست صبحونه بیارم؟
سر درد امانم را بریده بود.
- مسکن داری؟ لبخند مهربانش را به رویم پاشید و گفت:
- دارم اما با معده خالی نميشه. قول میدم اگه دوش بگیری و یه صبحونه دبش بزنی و یه کمم با پسرت وقت بگذرونی خیلی بهتر میشی. اون موقع اگه بازم خواستی بهت مسکن میدم. قبوله؟
یاد حرکات انگشتانش در بین موهایم افتادم. چقدر قشنگ بلد بود آرامش بدهد و من خبر نداشتم.
- قبوله. املت با رب درست می کنی؟ خندید و باز هم دستش را روی صورتم گذاشت. دیگر حتی برای لمس کردن من اجازه نمی گرفت.
- بله که درست می کنم بداخلاق. گراتن مرغ و بادمجون هم بلدم. میخوای؟
بالاخره توانست مرا بخنداند و خودش هم از این موفقیت طوری مشعوف شد که چشمانش برق زد. کمکم می توانستم درک کنم که چرا سبحان برای آرام گرفتن و گریختن از مصیبتها و رنج هایی که پشت سر می گذاشت. از در و دیوار این خانه بالا می کشید و به ترنج پناه می آورد.
ترنج
- خب الان کجاست؟
پیشبند را دور گردن ثامر بستم و با پایین ترین صدای ممکن گفتم:
- دوباره خوابید. اصلاً نمی تونست روی پا وایسه. نیشگونی از بازوی من گرفت و گفت:
- اتاق تو شده پاتوقش. قبلاً ده سال یه بارم اینجا نمی اومد اما حالا هر وقت پیداش نمی کنیم روی تخت توئه.
باز هم یک جوری شدم.
- خب چون قبلا ثامر نبود. الان ثامر پیش من زندگی می کنه.
- سر رو پا گذاشت و شعر خوندن و ناز و نوازش و اینا هم به ثامر مربوطه؟
گونه هایم گر گرفت.
- یه کاری نکن دیگه هیچی واست تعریف نکنما.
- جدی میگم. اگه نمی شناختمت همین الان می بردمت دکتر یه نوار از مغزت بگیرن. حرفات عجیب و غریب شدن. یه فرکانس هایی دریافت می کنم.
سعی کردم به روی خودم نیاورم که چقدر پریشانم.
- تو هم که ماشالا رادیو شدی. دائم فرکانس دریافت می کنی. خدا رو شکر همشونم اشتباهه. سرش را نزدیک تر آورد.
- بابا خودت یه کم به حرفایی که زدی فکر کن. یاسر! یاسین رو نمیگم ها، یاسر. سرش رو گذاشته رو پای تو. طرف رو بالش هم به زور سر میذاره. می فهمی چی میگم؟
لقمه را داخل دهان ثامر گذاشتم و گفتم:
- فکر کنم خودشم هنوز تو شوکه. همش سعی می کرد چشمش بهم نیفته. آدم توی خستگی و درموندگی یه کارایی می کنه که خودشم باورش نمیشه. مطمئن باش حالش که برگرده سر جاش بازم همون آشه و همون کاسه. لیلا برای این که مادرم صدایش را نشنود بیشتر دهاش را به گوشم چسباند و گفت:
- ولی دل من میگه یه چیزایی بین شما دو نفر تغییر کرده و هرچقدرم انکارش کنین بالاخره از یه جایی میزنه بیرون. ببین کی بهت گفتم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
کلمه آدم میکشه ...
خیلی هم بد !
یه وقتی این دستتون
با چاقو میبره ...
یه وقتی لبتون با کاغذ میبره
وقتی با کاغذ میبره دردناکتره
چون کاغذ برای بریدن نیست
کلمه نیومده بود ما باهاش آدم بکشیم
اومده بود به هم ابراز محبت بکنیم
اومده بود به هم رابطه بگیریم
غم همو بخوریم
دست همو بگیریم
ما از کلمات بمب درست کردیم ...!
خنجر درست کردیم
با کلمات آدمارو شکنجه میکنیم
ما خدانیستیم
کاش از جای خدا بلندشیم ...!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد
که تا آخر عمر هم بدوی
چیزهای جدیدی هست
که هنوز می توانی حسرتشان را بخوری !
پس یک جاهایی در زندگی
ترمز دستی ات را بکش
بایست و زندگی کن...
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ماجرای گنجشک🐦
جالبه ببینید و اندکی تفکر در مورد رفتار بعضی از ماها😢
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
کارمای 3 چیز درهمین دنیا
به طور حتم به سوی انسان
باز میگردد...
1.💫 ظلم و ستم
2.💫 مکر
3.💫 پیمان شکنی
اینها از آن تابشهایی هستند
که بازتابشان در همین دنیا
شامل حال انسان میشود
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼بیا در حق خودت خوبی کن
اگرها و ای کاش ها رو فاکتور بگیر
مهره های تقصیر و قسمت را
دور گردن گذشته بنداز
و گذشته را در گذشته رها کن....
باور کن تو و خودت دنیایی هستی
از ناشناخته های دنیا
خودت را بشناس ، کشف کن
و لحظه لحظه های زندگیت را
زندگی کن
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🖤یا قاسم بن الحسن !
🥀مرکب سوار
🖤کوچک کرب وبلا شدی
🥀زهرا شدی،
🖤علی شدی ومصطفی شدی
🥀وقتی عسل
🖤زلعل لبت بوسه ای گرفت
🥀تنها سواره ی
🖤حسن مجتبی شدی
#شب_ششم_محرم
#قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
دوستانهها💞
#چکاوک در گوشه ای پشت تخت سنگی دور از مرکز دید نشسته بودم و نمیدانم چرا احساس خطر نمی کردم ! حواس
💞💞💞
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک #یاس
رفته بودیم برای سارا کادویی بگیرم
من تو خونه پولهای تو کیفمو شمرده بودم
کارت خوان یکی از مغازهها خراب بود و مجبور شدم تو اون شلوغی کیف پولمو در بیارم و نقدی حساب کنم
اصلاً نمیدونم چی شد من اشتباه کرده بودم پولمو زدن یا گمش کردم یا چی
تو رستوران دیدم ۵۰ تومنی کیفام کم بود
خلاصه که بگم برات توی اون دو ساعتی که تو پاساژ با خالت مشغول گشت و گذار و خرید بودیم مدام چشمم به زمین بود تا ۵۰ تومنی خودم رو پیدا کنم
با اینکه پولی نبود که قابل توجه باشه
ولی چون پول حلال من بود مال من بود حق من بود مدام نگاه میکردم تا پیداش کنم
اون که پول بود من اونجوری شاید ۷۰ درصد تمرکزم روی پیدا کردن اون بود
ایلای که عروس منه
تو این سه سال و خوردهای که عروسم بوده نه بیاحترامی بهش کردم و نه بیاحترامی از اون دیدم
زن پاک ساده و نجیبی بود درست مثل اعضای دیگر خانوادهاش
و من واقعاً متاسفم که الان هیچ خبری ازش نداریم
دلم میخواست یه طوری کمکت میکردم
ولی کاری از دست هیچ کس ساخته نیست
فقط باید دعا کنیم که سالم باشه و روزی خودش برگرده
اینا رو میگم که بدونی ما هم با تو همدردیم
درکت میکنیم
غریبگی نکن من مادرتم و میفهمم چه درد بزرگی داری
ولی نمیتونی اینجوری ادامه بدی
نزدیک سه هفته است نه کارخونه رفتی و نه تو دفترت مشغولی
نمیتونی زندگی رو تعطیل کنی
مامانم محمدم اینجوری خودت رو داغون نکن
به فکر بچههات باش
اونا که مادرشون رو از دست دادن تو باید پدر قوی برای اونا باشی
بیچاره مادر ایلای با اون وضعیت اسف بارش بچههای تو رو تر و خشک میکرد
به خدا که من امروز کلی خجالت کشیدم
منتی نیست تا موقعی که مادرشون رو پیدا کنی من حاضرم از هر دوتاشون مراقبت کنم
این وظیفه منه من مادرشون هستم
ولی پسرم من برای تو دلم خون
تا کی اینجوری ویلون و سیلون تو خیابونها و بیمارستانها دنبال گم شدهات بگردی
خواستم حرفی بزنم که مامان گفت
__اجازه بده حرفم تموم بشه....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
لینک پارت اول
https://eitaa.com/Mgbaely/82323
❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️
لینک دوستانه ها
https://eitaa.com/chslesh1402
لینک کانال
https://eitaa.com/Mgbaely
🌺
🍃🌺🍂
🍂🍃🌺🍂🍃🌺 #۹۵
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺
همیشه باید فاصلهات را
با بعضی آدم ها حفظ کنی
آن ها وقتی توی ویتریناند جذابترند
تو وقتی پشت شیشه باشی در امان تری...
اگر سعی کنی نزدیکشان شوی
خیلی چیزها میفهمی...
در مورد جنسشان
قد و اندازهشان، هویتشان و...
آنوقت ضربه میخوری، دلخور میشوی،
نا امید میشوی...
یادت باشد بعضی آدم ها فقط به دردِ
از دور تماشـا شدن میخورند...
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کسی انتظاری نداشته باش
انتظار داشتن خیلی چیزا رو خراب میکنه
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊