eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣 ارسالی اعضاتایید میکنید؟🤣🤣🤣 •بفرست برا خواهرت😂🙌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم با تمام زیبایی و اقتدارش برای رسیدن به "مقصود" فرو میریزد گاهی باید درخود شکستن را تجربه کرد، تا به دریای معرفت رسیـد . ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا شما یادتون نمیاد ننه هامون، اینجوری مارو می شستن!   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این متن فوق العادس ...👌 وقتی یکی خیلی براتون ارزش قائل میشه معنیش این نیست که شما خیلی دوست داشتنی هستین ! اون چشماشو روی بدی های شما بسته ! پس قدراونو بدونید ...‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرزند پروری... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرزند پروری... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ‍ چه حد سخت گیر باشیم؟ ✅والدین نباید در مورد تنبیه کودکشان خیلی سهل انگار یا خیلی خشن عمل کنند. هر دو عملکرد نتایج ناخوشایندی خواهد داشت. اگر کودکی بدون آنکه فرصت کافی برای تصمیم گیری داشته باشد، جواب منفی بشنود هرگز قادر نخواهد بود که برای خود تصمیم بگیرد یا نظر بدهد. بهترین راه برای مهار کودکی که بر سر مسئله ای پافشاری می کند، اجرای سه راه حل زیر است: ✅ اول: آرام اما محکم و قاطع به فرزندتان بگویید که به رفتارش خاتمه دهد و دوست ندارید که این کار تکرار شود چون به هیچ وجه آن را نمی پذیرند. ✅دوم: اگر از کار خود دست برنداشت به کودکتان بگویید اگر به کارش ادامه دهد، تنبیه خواهد شد. اخطار و آگاهی دادن از مراحل مهمی بشمار می رود. ✅ سوم: در آخرین مرحله اگر کودک به خواسته شما عمل نکرد باید تنبیه شود. اما بهتره در مورد چگونگی تنبیه هم اطلاعاتی کسب کنید که خود جای بحث دارد. کنترل همیشگی از سوی والدین شخصیت کودک را ضعیف می کند. از سوی دیگر اگر کودک به حال خود رها شود یا به ندرت از سوی والدینش راهنمایی شود و همیشه راه خودش را برود نتیجه آن کودکی خواهد بود غیرقابل کنترل، که حرف والدینش هیچ تاثیری بر او ندارد. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج - باشه. فقط ترنج گفت امروز نوبت حموم ثامره. خودت می بریش یا صبر می کنی ترنج برگرده؟ از چیز
می خواستم بروم دست پسرم را بگیرم و قبل از این که دوباره خشمم فوران کند و فاجعه به بار بیاورد بروم اما صدایش متوقفم کرد. - صبح همین حرفا رو به ترنج زدم. همین سوال رو ازش پرسیدم. اونم مشابه همین جواب رو داد. اونم انکار کرد. عشق رو انکار کرد و همه چیز رو به ثامر ربط داد. اما دلیل ترنج واسه انکار فرق داره. اون می ترسه همین رابطه‌ی نصفه و نیمه‌ای که ساختین خراب شه. می ترسه همین قدرش رو هم از دست بده. تو رو نمی دونم. شاید راست بگی. شاید از نظر تو نقطه عطفتون ثامر باشه. شاید قبلا ترنج هم همین احساس رو داشت. شاید ترجیح می داد فکر کنه که اين جوریه اما یه مدته که همه چی عوض شده. شکل احساس ترنج فرق کرده. دستم را به چهارچوب در گرفتم. دلم نمی خواست بشنوم اما نیرویی وادارم کرد بمانم. - ترنج درگیرت شده. قبلاً فقط ثامر بود, اما الان جفتتون توی دلش ريشه کردین. هرچقدرم به چشمام زل بزنه و بگه نه، من باز سر حرفم هستم. توی یه ورطه‌ای افتاده که نمی دونه چه جوری باید خودش رو نجات بده. اگه بفهمه اینا رو بهت گفتم دیگه توی صورتم نگاه نمی کنه اما منم مثل دخترم به جز تو هیچ کس رو پیدا نکردم که بهش پناه ببرم و اعتماد کنم چون توی این خونه به جز تو کسی نیست که بتونه گره از مشکل کسی باز کنه. من مادرم. هرچقدرم من رو به خاطر این که ترنج از همه واسم مهم تره سرزنش کنی مهم نیست چون می دونم ته دلت بهم حق میدی. چون تو خودتم بچه داری. بهم بگو این دفعه قراره چه بلایی سر دختر مهربون و احساساتی من بیاد؟ طوری انگشتانم را روی چهارچوب فلزی فشار داده بودم که خون از دستم رفته و اعصابش بی حس شده بودند. - ترنج هیچ وقت از تو دست نکشید حتی توی اوج دلخوری. الان چطور می تونه دست بکشه؟ واقعاً نمی خواستم اذیتش کنم. نمی خواستم نیش بزنم اما از این که همه چشمشان به من بود و از من توقع داشتند مثل شاه کلید تمام قفل ها را باز کنم خسته شده بودم. به همین خاطر در چشمان ترش زل زدم و گفتم: - ای کاش نصف این حواس جمع رو میذاشتین واسه اون موقع که توی بچگی و از سر خامی و بی عقلی عاشق شده بود. اونم اون قدر کورکورانه که هم به خودش آسیب زد و هم به ما. شما توی حساس ترین سن دخترتون حواستون بهش نبود. از یه طرف اون قدر بهش اعتماد کردین که به خودش اجازه داد پسر بیاره توی خونه از یه طرف اون قدر بهش باور نداشتین که درمورد اموالش بهش توضیح بدین يا علت واقعی مرگ عمو رو واسش تعریف کنین که اون جوری دچار سوءتفاهم نشه. اون موقع که موریانه افتاده بود به جون زندگیتون شم مادرانه نداشتین؟ تازه الان چشمتون باز شده و فهمیدین چه خطرهایی تهدیدش می کنه؟ یه کم دیر نیست به نظرتون؟ اینقدر شبا قرص خواب می خورین که اصلاً متوجه نیستین بغل گوشتون چه خبره. بمب هم منفجر بشه شما خبردار نمی شین. شرایط بیماری های جسمی و روحیتون رو درک می کنم اما اونی که باید ازش بترسین من نیستم. من به کسی آسیب نمی زنم. همان طور که ثامر را در آغوش داشتم بوسه های یاسین را جواب دادم و گفتم: - بابا کجاست؟ - داخل کتابخونه. سری تکان دادم و به اتاق خودم رفتم و حضور یاسین را هم پشت سرم احساس کردم. پتو را روی پاهای ثامر کشیدم و گفتم: - تموم شد؟ صدایش گرفته بود. - آره ولی به نظرم کار درستی نبود. بدون اجازه‌ی بابا بدون اطلاع دادن به ترنج, اگه.. زیر بازویش را گرفتم و گفتم: - در مورد ثامر من تصمیم می گیرم. نیازی به اجازه گرفتن و اطلاع دادن ندارم. برو بیارش. آهی کشید و به اتاق رفت و چند دقیقه بعد برگشت و پاکتی را به دستم داد. - کاش حداقل به ترنج می گفتیم. به اندازه‌ی صد تا مادر واسه ثامر زحمت می کشه. وقتی بفهمه بدجوری داغون ميشه. حقش بود بدونه. واسه تو شاید مهم نباشه اما من طاقت دلخوری و قهرش رو ندارم. محتویات پاکت را بررسی کردم و در حالی که سعی می کردم عصبیت خودم را مدیریت کنم گفتم: - نگران نباش. بزن بریم. دوش به دوش یکدیگر وارد کتابخانه شدیم. پدر به محض دیدن من کتاب قطوری را که در دست داشت بست و عینکش را برداشت و با لبخند بازوانش را برایم گشود. صبر کردم هرچقدر می خواهد مرا در بغل بگیرد و سپس گفتم: - خوبی بابا؟ صبحونه خوردی؟ دستانش را روی میز پیش رویش قلاب کرد و گفت: - آره. البته دیگه مثل قبل بهم نمی چسبه. از وقتی ترنج تبدیل به یه مادر شاغل شده از صبحونه‌های زیر درخت گیلاس خبری نیست. پدر هم کنایه می زد. به همین خاطر قبل از این که بیشتر از اين ناراحتم کند. به حرف آمدم. - بابا یه چیزی هست که می خوام بدونی. چشمان یاسین مضطرب شده بود اما من با خونسردی پاکت را به پدر دادم و گفتم: ادامه دارد ... ❤️❤️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم ❤️منم میخواستم نظرمو بگم. از باهم بودن در زندگی مشترک چن تا نتیجه گرفتم اول اینکه مردا دوس دارن قهرمان زندگی ما باشن پس وقتی کاری انجام دادن ازشون تعریف کنیم دوم اینکه مردا هرچقد هم بزرگ بشن بازم بچه مادرشونن سعی نکنیم اونا رو از مادر و خانوادشون جدا کنیم سوم اینکه وقتی در برابر مردتون میگین <چشم>  ، سیاستمدارانه باشه تا بعدش بتونین حرف خودتونو اجرایی کنین نه اینکه چشم بسته باشه ، چون مردا از زن ضعیف خوششون نمیاد ی تجربه دیگم هم اینه که لباس سکسی و آرایش و...همه بهانه اند نمیگم ک نباشه ولی اصلش توجهیه ک مرد از زنش میخواد. میشناسم زنایی که شیکترین لباسا و بهترین آراستگیها رو دارن ولی شوهرشون دوسشون نداره شوهر من میگه دلم نمیخواد آرایش کنی من اینجوری دوست دارم و همیشه بهم میگه تو فرشته منی 😁 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خفه شو ...می‌خوام از زندگیم لذت ببرم😛 متن : برداشت آزاد از آموزه های مولانا ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴