eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنی که از طرف شوهرش حمایت نمیشه، از اینکه فرد دوست داشتنی زندگی پسرش باشه لذت میبره و با افتخار میگه: پسرم انقدر به من وابسته است که نمیتونه همسرشو بیشتر از من دوست داشته باشه! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🍃چه رنگ هايى را با هم ست كنيم؟ زرد و بنفش قرمز و سبز قرمز و مشکی زرد و مشکی نقره ای/خاکستری و مشکی نارنجی و مشکی نارنجی و آبی سفید و فیروزه ای سفید و مشکی ‏قهوه ای و آبی فیروزه ای صورتی و مشکی ساده صورتی و قهوه ای قهوه ای و آبی فیروزه ای زرد و طوسی کمرنگ سفید و سرمه ای @vlog_ir
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥اینجا پاتو از کلاچ برداری ماشینت خاموش شده 💥 همیشه یادت باشه برای بریدگی اول راهنما رو که زدی خودتو کم کم و با نگاه به چپ بکشون لاین چپ حالا شروع کن سرعتتو کم کردن با ترمز نرم و ملایم 😉 سرعت کم شد دنده تو کم کن و آروم نقطه ی امن بریدگی بایست 🤚🏻 اینجا دنده رو بنداز یک و حالا وقتی دیدی میتونی حرکت کنی کلاچ بیار نقطه لرزش و گاز ثابت بده و راه بیفتم ❌به هیچ عنوان کلاچ رها نکن و گاز ثابت بده تا ماشینت خاموش نشه ❌ برو لاین کند رو و چرخا رو صاف کن و به راهت ادامه بده اینجا میتونی کلاچ دیگه رها کنی 😍 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🍃يه خانوم با سياست بايد بلد باشه بحث رو توى اوج تموم كنه اگر قرار باشه انقدر بحث رو كش بديد كه تكرارى بشه و به عبارتى توى سرازيرى بيافته؛ نه تنها حرفتون تاثير گذاريش رو از دست ميده بلكه؛ خسته كننده هم به نظر مياد! 🍃وقتى هنوز حق باهاتونه و دلايل تون رو گفتين؛ قبل از اينكه بحث به دعوا يا مشاجره تبديل بشه بحث رو تموم كنين. يا محل رو ترك كنين يا موضوع صحبت رو عوض کنید. @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپشنش این ویدیو خیلی بود ولی چون طولانی بود اینجا جا نشد پایین گذاشتم حتما بخونید👇👇👇 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت گرفته این دعایی که گذاشتم بخون🥹 معنیش بخون خیلی قشنگ😍 دعا خیلی خوبی به دل ادم آرامش میده 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج من روان می خواندم اما نه در شرایطی که روانم این چنین خراب بود. دستم را زیر چانه‌ام گذاشتم و
اما عشق واسه ترنج با تموم پیشینه‌ای که ازش سراغ داری فقط و فقط امنیته.از نظر من همین که کنار مَردَم احساس امنیت کنم یعنی همه چی دارم. یعنی مَردَم هوامو داره نگاهش هرز نمیره من رو تو اولویت قرار میده. دروغ و فریبی در کار نیست. دنبال یه راه واسه زیر آبی رفتن نمی گرده اینا یعنی امنیت. زن اگه امنیت نداشته باشه هرچقدرم عاشق باشه بالاخره دل می کنه و میره. جسمش هم بمونه, روحش میره. مثل مامانم که قبل از مرگ بابا ازش دل کند. مثل منا که قبل از اين که بفهمه یاشار چه کارست ازش دل کنده بود و مثل من که معذورات میلاد رو فهمیدم و بازم ازش دل کندم. من بابت این که بفهمم در اولویت نبودن واسه یه زن یعنی آخر دنیاش با اون مرد تاوان بدی دادم کاپیتان. از تکرارش می ترسم. من از دوم بودن می ترسم. من شاید بتونم بدون عشق افلاطونی زندگی کنم. اما با ترس، با ناامنی، با در حاشیه بودن، نه نمی تونم می ترسم. صورتش جدی شده بود نه از اخم چند لحظه پیش خبری بود و نه بازیگوشی چند دقیقه پیش. - این حرفا رو داری از ته دلت میگی؟ او پیشنهادی نداده بود اما من منظورش را فهمیده بودم. من جوابی نداده بودم اما او منظورم را فهمیده بود. گلوی من هم گرفت اما نه با تیغ ماهی با ستون فقرات نهنگ. غم با تمام قدرتی که از او سراغ داشتم قلبم را بغل کرده بود. حس از دست دادن یاسر مثل تمام سال هایی که نداشتمش جانم را میسوزاند ولی نباید امروز به این تلخی تمام ميشده اجازه نمی دادم. به همین خاطر مقابل برف هایی که آب شدند و می خواستند از چشمانم سرازیر شوند سد ساختم و گفتم: - به نظرت پیتزامون آماده نشده؟ من هنوز توی اتاقت کلی جای نگشته دارم که باید بگردم. ** یاسر تقریباً پنج سال پیش بود که به اولین ماموریت شناسایی و پاکسازی اعزام شدم درست در مرز افغانستان. هنوز نمی دانستم چرا تصمیم گرفته‌اند من به جز خلبانی کارهای دیگر هم انجام دهم اما مصمم بودم در برابر هر تهدیدی که به سمت ایران می آمد بایستم و جا نزنم. نیمه‌های شب بود که صدای نگران و خفه‌ی فرمانده را شنیدم. دیده بان تحرکاتی را مشاهده کرده بود که باید خنثی می شد. با همرزمانی که هیچ کدام را نمی شناختم برخاستیم و آماده شدیم. خشاب اسلحه‌ی من گیر کرده بود و آنها زودتر از من به سمت خروجی پناهگاه رفتند. بالاخره خشاب جا افتاد اما هنوز یک قدم برنداشته بودم که نور شدیدی به چشمم خورد و موج انفجار چندین متر مرا به عقب پرتاب کرد و زیر باران خون و تکه های بدن سربازان قرار گرفتم. تازه آن موقع بود که معنی جلیقه‌ی انتحاری و انفجار را فهمیدم و از آن مهم تر اهمیت ثانیه و دقیقه را درک کردم. تا مدت ها نمی توانستم بخوابم. معده‌ام هیچ نوع غذایی را در خودش نگه نمی داشت. اولین ماموریتم با وحشتناک ترین صحنه‌ای که هر انسانی در عمرش می توانست ببیند مواجه شده بود و بدتر از همه مشکل شنوایی داشتم و تا هفته‌های متوالی گوشم سوت می کشید و دیوانه‌ام کرده بود. ماه ها زمان برد تا به خودم برگردم. هرچند که وقتی برگشتم "خودی" وجود نداشت. اثری از آن یاسری که می شناختم نبود. احساس می کردم با آن انفجار بخش مهمی از خودم نیز مرده است. سخت شدم خشک شدم، سیاه شدم، اما به طرز عجیبی تحملم بالا رفت و دیگر دیدن هیچ صحنه‌ای نتوانست پاهایم را بلرزاند. بارها در معرض انفجار و توپ و تفنگ و نارنجک قرار گرفتم و خم به ابرو نیاوردم. اما خودم خوب می دانستم که بعد از هر بار کشتن کسی و یا دیدن کشته شدن کسی قسمت دیگری از من می میرد. هر بار به خودم و بختم لعنت می فرستادم که چرا باید در این خاورمیانه‌ی نفرین شده و بین این همه آدم افراطی و روانی که از زور گفتن و کشتن آدم ها لذت می برند. به دنیا بیایم. - کجایی کاپیتان؟ آخرین تکه‌ی پیتزا را در دهانم گذاشتم و به ترنج که برای منحرف کردن ذهن خودش و من بی وقفه حرف زده بود نگاه کردم و گفتم: - مگه گرسنه نبودی؟ چرا هیچی نخوردی؟ به ظرف اشاره داد و گفت: - این همه خوردم. ترکیدم ولی بقیه‌ش رو با خودم می برم. فوق العاده بود! دستم را روی گوشم گذاشتم. بدون شنیدن صدای انفجار سوت می کشید و اعصابم را خرد می کرد. - برو یه کم بخواب. چشمات خیلی سرخ شده. اقیانوس طوفانی و مواج پشت کاسه‌ی چشمش را می دیدم. می خواست مهارش کند اما نمی توانست. - تو چی؟ - منم اینا رو جمع می کنم و همین جا روی مبل دراز می کشم. از جا تکان نخورد. - از حرفای من دلخور شدی آره؟ سرم را به علامت نفی تکان دادم. _نه. - پس چرا اینقدر رفتی توی خودت؟ یهو حال و هوات عوض شد. به او بابت تمام ترس ها و تردیدهایش حق می دادم. بارها به ترنج گفته بودم مردانی مثل من و میلاد به درد زندگی نمی خورند و حالا خودم داشتم هوایی‌اش می کردم. ادامه دارد ... ❤️❤️
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی🌱 به جان و دل تو عاشق باش ...💗 رفیقان را مراقب باش 🌱 مراقب باش تو به آنی دل موری نرنجانی 🌱 که در آخر تو میمانی و مشتی خاک که از آنی...! 🌸     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88