فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ اسم #نوجوان شما رو یاد چه چیزی میندازه؟
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 بچه تا سن ۱۱ سال، #تابع است مسئولیت پذیر است چشم زیاد میگوید باورهای دینی دارد. حجاب میپوشد، نماز اول وقت میخواند.
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه ی اُمید همه قطعا خونه ی مامان باباست …🍃🏡
خونه ی پدری ، پر از آرامشه ، برای من تنها جایی که میتونم ساعت ها دور از
تمام مشکلات و دغدغه ها ذهنمو آروم کنم و مامان چایی تازه دَم کنه و با هم صحبت کنیم …
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
یه بار با یکی از استادا برای کاری رفتیم بیرون
داشتیم از خیابون رد میشدیم که یهو دیدم داره آروم راه میره، یجوری که انگار پاش مشکل داره
گفتم استاد پاتون درد گرفته؟
گفت نه اون سالمنده داشت آروم راه میرفت خواستم ماشینه حرکت نکنه تا بتونه رد شه
و این از همهی درسهاش برام با ارزشتر بود
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
دوستانهها💞
#ترنج - می خوام برم اتاق ثامر رو ببینم. با خونسردی گفتم: - وقت واسه بازرسی خونه زیاده. فعلاً کا
#ترنج
- مکان اون مکان نیست اما آدم همون آدمه. تو که نذاشتی بخوابیم حداقل بیا اینجا ببینم چته؟
به آغ....ش بخشندهاش نگاه کردم و خودم را میان بازوانش جا دادم و گفتم:
- خوابم نمیبره, با انگشت ضربهای به شقیقهام زد و گفت:
- از بس فکرای الکی میکنی. اینقدر به مخ کوچولوت فشار نیار دخترعمو. از اینی که هستی خل تر میشی.
از شدت حرص نیشگونی از بازویش گرفتم و گفتم:
- به من نگو دختر عمو بدم میاد. بعدشم مگه همین چند شب پیش از فکر نکردنم شاکی نبودی؟ خندید و گفت:
- منظورم فکرای درست و حسابی و به درد بخور بود؛ نه اینایی که الان توی کلته.
- تو از کجا می دونی من به چی فکر می کنم؟ حلقهی دستانش را محکم تر کرد. آدمی که فکر می کردم از لمسش شدن خوشش نمی آید یک لحظه هم مرا از خودش دور نکرده بود.
- نمی دونم اما مطمئنم چرت و پرته. حالا یکیش رو بگو تا بهت ثابت کنم چقدر خوب می شناسمت. چیزی را که همان لحظه به فکرم
رسید بر زبان جاری ساختم.
- مثلاً دلم نمیخواد از خونه بری بیرون یا حتی از این اتاق یا از این تخت. دلم می خواد اگه صبح میری بیرون، تا عصر برگردی، مثل مردای دیگه. نفس عمیقی کشید و گفت:
- هنوز هیچی نشده دبه درآوردی که. مگه در موردش حرف نزدیم؟
شاید از نظر او به عنوان یک مرد هنوز هیچی نشده بود اما برای من به عنوان یک زن خیلی چیزها عوض شده بود. یاسر حتی تا همین چند ساعت پیش پسرعمویی بود که دوستش داشتم اما با همین یک شب به نفس هایش به دست هایش و به فرم خاص محبت کردنش وابسته شده بودم و او آدمی بود که به قول خودش به هیچ چیز دلبسته نمی شد.
- دبه در نیاوردم. پرسیدی به چی فکر می کنی منم گفتم. سرم را به سینهاش چسباند و چانهاش را روی موهایم گذاشت و گفت:
- منم که گفتم افکارت چرت و پرته. حالا سر جدت بذار چند ساعت بخوابیم. توی
این یه هفته پدرم در اومد.
در هر شرایطی می توانست عصبیم کند. این خصلت جدایی ناپذیر یاسر بود. در نهایت خشم گاز محکمی از سینهاش گرفتم و گفتم:
- تو بدترین و بداخلاق ترین و بی احساس ترین یاسر دنیایی. درد خواب را از سرش پراند چون نفس عمیقی کشید که بر خودش مسلط شود و سپس دستش را به سمت دکمه های لباسم آورد و در حالی که بازشان می کرد گفت:
- تو هم خوشمزهترین و خوشبوترین و رو مخ ترین ترنج دنیایی که از بخت بدت تو جزیرهی آدمخورها اسیر شدی.
آخرین تکه از وسایلم را هم داخل ساک گذاشتم .و برای آخرین بار به بالکن قشتگ اتاقم رفتم. خانه باغ و درخت های تنومند و استخر کهنسالش زیر باران پاییزی جلوهی بی نظیری پیدا کرده بود. می توانستم به راحتی ساعت ها و حتی روزها در همین نقطه بایستم و با عشق به تمام گوشه و کنارش نگاه کنم و خسته نشوم. اینجا یادآور بدترین و بهترین روزهای زندگی من بود. هم دوستش داشتم و هم متنفر بودم. به روزهایی که در همین خانه اشک ریخته بودم لبخند زدم و برای تمام خندههایم بغض کردم. دیگر قرار نبود به اینجا بازگردم نه من و نه هیچ یک از اعضای چهار ساختمان. عمو بعد از رفتن ما و شنیدن تصمیم مادر و خانوادهی حسین بابا و یاسین و لیلا برای ترک خانهٍ باغ را فروخته و به جایش یک ساختمان پنج واحده خریده بود. طبقهی اول برای پدربزرگ و مادر بزرگ طبقهی دوم برای خودش و منا و بچهها طبقهی سوم برای مادر طبقهی چهارم برای یاسین و لیلا و طبقهی آخر هم برای من و یاسر و ثامر. حسین بابا و زری خانم هم به خواست خودشان در نیم طبقهی سرایداری مستقر می شدند تا هم از ما و لیلا دور نشوند و هم همچنان کمک حالمان باشند. در ابتدا که عمو موضوع را مطرح کرد مطمئن بودم یاسر نمی پذیرد اما تنها با چند دقیقه فکر کردن گفت:
- پیشنهاد خوبیه واسه منم بهتره. این جوری وقتی خونه نیستم فکرم پیش ترنج و ثامر نمی مونه و خیالم از امنیتشون راحته.
پدربزرگ و مادربزرگ تا توانستند مقاومت کردند اما وقتی دیدند تصمیم همه برای رفتن جدیست تسلیم شدند و حالا در آپارتمان جدید که هم نوساز بود و هم امکانات بیشتری داشت نفس آسودهتری می کشیدند. من و مادر قبل از همه در ساختمان ها مستقر شدیم و حالا من بودم و خانهای لخت و غمگین و بالکنی که از تنهایی در خودش, پیچیده بود.
- اینجایی؟ کل خونه رو دنبالت گشتم.
دستم را زیر بازوی لیلا حلقه کردم و گفتم:
- تموم شد لیلا داریم میریم. دیگه نه خبری از گیلاسهای تازه هست نه آلوچه خوردن زیر درخت نه آب تنی توی استخر، نه تاب سواری شب های تابستون و نه کاهو سکنجبین خوردن های روی تخت و نه صحبتهای درگوشی و همسایهی جدید که یه پسر خوشتیپ داره و از درخت توت بالا کشیدن و ... صدا در گلویم شکست.
ادامه دارد ...
❤️❤️
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگ شده هلند با دیدن قتلگاه امام، جان داد
از هلند تا کربلا.......
جوانی که سال قبل در روز عاشورا در حرم امام حسین علیهالسلام فوت کرد،
بدون هیچگونه مریضی و هیچ گونه فشاری و علتی....
جوان مرفهی از خانوادهای غیرمذهبی، که توسط پدر و مادرش به هلند فرستاده شده بود، برای ادامه تحصیل و زندگی، اما به یکباره برمیگردد
همه زرق وبرق و خوشی و ثروت را رها میکند و میگوید که میخواهد سرباز امام زمان شود
خانوادهاش اصلا متوجه حرف او نمیشوند
او وارد حوزه میشود و محرم سال قبل برای اولین بار در عمرش میخواهد به کربلا برود
به مادرش می گوید
مگر میشود کربلا رفت و قتلگاه را دید و زنده برگشت
با دوستش دونفری به عراق می آیند،
دوستش میگوید مستقیم کربلا بریم،
امیر حسین قصه ما،میگه:
"اگر کربلا بریم، من دیگه نجف را نمیبینم، اما تا ابد کنار امیرالمومنین خواهم بود.
♨️و #نجف را ندید
در همان #حرم امام حسین علیهالسلام امیر حسین تمام کرد
با اینکه عتبه #حسینی سه جا برای قبر در #حرم به آنها پیشنهاد داد:
اما امیر #حسین همانطور که خودش گفته بود در نجف دفن شد.
#اللهمإنیأسألكحسنالخاتمة
_________________________________
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
یکی از خطرناکترین باورهایی که این ژیگولهای اینستاگرامی تو مخ نوجوانها میکنن اینه که اگه تلاش کنی "حتما" موفق میشی.
این تصور اشتباه باعث میشه اگر شکست خوردن خودشون رو مقصر بدونن، فکر کنن کافی نیستند که خلاف واقعیته.
وقتی تلاش کنی شانس موفقیت رو افزایش میدی، تضمینی در کار نیست.
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
10.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌹از قدیم گفتن باید دلت دریا باشه
تا خدا بهت کشتی بده.....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88