♥️ℒℴνℯ♥️
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ نمی رسد
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮیش
ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ
#تلنگر
❤️🤍❤️
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قند_تزیینی و #شکررنگی
شکر رنگی
مقداری شکر( بهتره دانه درشت باشه ) بردارید داخلش یک قطره رنگ خوراکی ژله ای بریزید مقدار رنگ بستگی به میزان شکر داره بعد داخل کیسه فریزر ی بریزید و با دست حسابی ماساژ بدین تا همه ی شکر ها رنگی بشه بعد هم داخل سینی بریزید و برای دو سه ساعت در محیط قرار بدین تا شکر کاملا خشک بشه به همین راحتی🤗 از شکر رنگی برای تزئین شیرینی های خشک و انواع بیسکوئیت استفاده کنید.
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
▶️سخنانی از جنس طلا
گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوی
نکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانهها💞
#چکاوک -آره شنید.همه شو! این بهش ثابت میکنه همسرش... بعد پوزخندی پر درد زد و گفت: -البته منظورم
#چکاوک
-صبر کن !دیگه جلوتر نیا !یادت که نرفته من یه زن شوهردارم !تو که این مرزها و حد و حدودا برات خیلی مهم بود یوسف !ضیاءالدین به اعتبار همین اخلاقت ،منو دست تو سپرد،ایستاد. نگاهم کرد. فقط نگاه! نگاهی که پر از گله و ناراحتی و دردآب دهانم را قورت دادم و گفتم:
-گذشته ها گذشته یوسف !دیگه تموم شد، من دلمو به یکی دیگه سپردم .گذشته ها رو بریز دور! دورشو خط بکش!
-نه! اشتباه میکنی !تموم نشده! هیچی تموم نشده !هیچوقت هیچی تموم نمیشه!همیشه هست !و من ، همچنان بهش امید دارم
و رهایم کرد و وارد اتاقش شد و در را محکم بست .حرفهایش ،تلخ بود !زنگ خطر بود! او هنوز به من فکر میکرد.با وجود حضور ضیاءالدین! و قطعا او برای بعد از طلاق مان ،نقشه ها داشت و برنامه ها ریخته بود!به اتاقم رفتم .فکر کردن به این حجم از اتفاقات ناگوارِ آینده ،از جسم خسته و تحلیل رفته و ذهن درگیر من برنمی آمد. بنابراین ترجیح دادم چشم هایم را برهم بگذارم و بخوابم تا شاید خستگی این چند روز از تنم رخت برببندد!با خیسی لبهایی......،از خواب بیدار شدم .اما چشمهایم را باز نکردم . تکان نخوردم .میدانستم
اگر بداند بیدارم ،تمامش میکند.میدانستم اگر بداند هوشیارم. ای جانم چقدر دلم تنگ بود .... زیر لب، قربان صدقه ام میرفت و فدایم میشد. صدایش میلرزید. آرام و نرم !رج به رج !نمیدانم ساعت چند بود! انگار تازه برگشته بود، و من دلم شور او و اتفاقات چندساعت قبل را میزد.بعد از گذشت مدتی ،آرام از کنارم برخاست و از روی تخت بلند شد.هنوز فکر میکرد خواب هستم .پشتش به من بود.حالا تماما چشم شده بودم و نگاهش میکردم . نفس عمیقی کشید و حوله را از کمد بیرون کشید.لباسش را درآورد.ضیاءالدین به حمام رفت .بدون اینکه درِ حمام را محکم ببندد.سرجایم غلت زدم .خواب دیگر رفته بود. هرچه بود عشق بود و وسوسه های زیبایی که به جانم میریخت !اگر به سراغش میرفتم و غافلگیرش میکردم چه؟! چکار میتوانست بکند؟! اگر او را در عمل انجام شده قرار میدادم چه؟!صدای شرشر آب دوش حمام، مرا در تصمیمم مصمم تر کرد.از جایم بلند شدم! به سمت حمام به راه افتادم !میدانم زده بودم به سیم آخر! اما من دلم میخواست !دلم اینگونه بی پروایی برای شوهرم را میخواست !با تمام شرمی که به جانم تزریق میشد ؛نمیخواستم این شرم و حیا ،مرا از انجام تصمیمم بازدارد!موهایم را دورم پریشان کردم، آب دهانم را قورت دادم .دستم را روی قلبم گذاشتم . وای قلبم !داشت از سینه بیرون میزد.از شدت اضطراب، پاهایم شل شده بود و توانی برای قدم برداشتن نداشتم !نفسم به شماره افتاده بود! تمام وجودم میلرزید.در حمام را باز کردم و
وارد گشتم، دلم را لرزاند !یک لحظه ترس برم داشت .یک لحظه تصمیم گرفتم برگردم .هنوز مرا ندیده بود. هنوز فرصت باقی بود.هنوز میشد راه آمده را برگشت.یک لحظه دلم فرو ریخت .یک لحظه ترسیدم .یک لحظه با خود گفتم؛ نکند اشتباه باشد !نکند دارم راه را غلط میروم! همانطور که ایستاده بودم؛ یک قدم به عقب برداشتم .نه! بخشی از من، در من بود که نمیگذاشت راهِ آمده را با خیال راحت بازگردم و جوری رفتار کنم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده و من در التهابِ رخدادی شگفت انگیز، رو به مردن هستم !نمیگذاشت و مرا رو به جلو میراند .همان بخشی از من،که قطعا قدرتِ خود را از عشق میگرفت! و در عشق هیچگاه شک و تردید جایی نداشت !دوباره یک قدم به جلو برداشتم .سعی کردم تشویش های ذهنی ام را از خود دور کنم . سعی کردم فقط به اویِ جذاب که در حال حمام کردن بود؛ فکر کنم، یک لحظه برگشت تا حوله را بردارد که ناگهان مرا، آن گونه ،دیوانه و جنون زده در مقابلش دید ،ناباورانه نگاهم کرد. حیرت زده و خشک شده !آب دهانم را فرو بردم ! در چشمانش چشم دوختم .با جسارت !و یک قدم به سمتش برداشتم .وای ! نمیتوانست چشمهایش را از من بکند !نمیتوانست حتی یک کلمه حرف بزند! مسخ شده ایستاده بود !درست
در مقابلش ، در یک سانتیمتری او ایستادم و او هنوز دیوانه وار محو تماشای من بود !همانطور که چشمهایم را در چشمهایش غل و زنجیر کرده بودم؛دستم را روی شیر دوش گذاشتم و بازش کردم .
-امشب ....عز یزدلم ! امشب ،تمام وجودم ،میطلبه. امشب... دلم تو رو میخواد ضیاءالدین ام .امشب
دوری نکن که میخوام دیوونه وار برات خانومی کنم !همانطور که داشتم فرو میرفتم ، درمانده و بیچاره و التماس کنان گفت:
ادامه دارد ...
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚡🎥تصویر زیبا و هوایی از آیه 61 سوره مبارکه نمل
💠«میان دو دریا حایلی قرار داد (تا به هم نیامیزند)»
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اربعین موسم یاری اباعبدالله(علیه السلام) است
🎙️حجت الاسلام #پناهیان
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹
#آموزش
#بستن_روسری 😊☝️
آموزش های ناب بستن روسری و شال و توربان 😍😍😍😘😘
#شیکپوش_باشیم
┅✿❀🍃🌷🍃❀✿
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
کلی مدل های مختلف میذاریم براتون 😍😍😍
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
♥️ℒℴνℯ♥️
حســـِ خـوبِ آࢪامــش🌱
تحت هر شرایطی، احساس مثبت
داشته بـاش تا در مدار جذب عــالی قرار بگیری
به نـدای درونت عمل کن.
هر چه بیشتر عمل کنی احساس #شادی و انــرژی بیشتری داری.🌱
❤️🤍❤️