eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و شاید امید آخر این باشد: خدایا، خیالم راحت است که تو همه چیز را میبینی.. ❣❤️💗❤️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🤣🤣🤣🤣 ارسالی اعضا عروس موردپسند مادرا😂 ‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کاش میشد برگردیم به اون دوران😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
. زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخشش‌ها و داده‌های شماست. زندگی صدا و آهنگ خودتان است. هر بُعدی از زندگیِ‌تان بازتاب نیت و افکار شماست. شما خالق زندگی‌تان ❣❤️💗❤️❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏃‍♂🏃 درد کمر و سیاتیک رو با این حرکت درمان کن ، بعد از چند وقت دردی برات نمیمونه 👌😊 ⚒💡💡⚒💡💡⚒
24.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز خوشمزه شدن یه قطاب خوشمزه و‌نوستالژی 🥰به سبک ننه👵🏻 مواد لازم‌برای قطاب ننه پز نیم کیلو ارد ۱۵۰تا۱۸۰گرم روغن سه چهارم لیوان اب ولرم سه قاشق شکر مواد میانی👩🏼‍🍳 ۱۵۰گرم پودر مغزیجات که من از گردو استفاده کردم ۱۵۰گرم پودر قند دو‌قاشق گلاب یک ق چ خ پودر هل تقدیم نگاهتون 😋😋 🌳🌱🌾 ⚒💡💡⚒💡💡⚒
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قابلی پلو رو بخوری عاشقش میشی😍 مواد لازم برای ۴نفر: مرغ نفری یه تیکه هویج نفری ۱عدد درشت (من ۴تا زدم ) کشمش به دلخواه (یه مشت نفری ریختم) ادویه ها (نمک،فلفل،زردچوبه ،کاری ،پودر هل ) پیاز ۲عدد ⚒💡💡⚒💡💡⚒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 • حس خوب آرامش 🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 چـــــــــــکـاوکـــ٨ـﮩـ۸ـﮩــــــــ...... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#چکاوک با نگاهش به من میگفت "بیا اینهم دلیلی که میتوانی با آن چکاوک را رها کنی و او را طلاق دهی !
اما من نمیدانستم درست و غلط چه بود !چیزی که واضح بود این بود که پروانه داشت به زندگی دریاسالارها باز میگشت و این وسط آن کسی که زیادی بود؛ قطعا من بودم !من میدانستم ضیاءالدین دوستم داشت !میدانستم احساسش به من ؛ یک عشق واقعی بود !اما خب! بین عشق قدیمی و عشق جدید و تازه و هنوز ناپایدارش،قطعا عشق قدیمی را انتخاب میکرد و رفته رفته سعی میکرد مرا به فراموشی بسپارد! این عاقلانه ترین کار ممکن بود !و ضیاءالدین، مرد عقل و درایت و منطق بود؛ نه مرد تصمیمات احساسی و عاطفی !ضیاءالدین همیشه عاقلانه ترین راه ممکن را انتخاب میکرد !نه احساسی ترین راه! حتی خیلی اوقات پا روی احساساتش میگذاشت تا مصلحت اندیشی کرده باشد !و هیچ بعید نبود که عشق من و خودش را ، فدای این مصلحت اندیشی کند !با خودم فکر میکردم که من،گویا مثل یک رویای خوش نیمروزی ،مثل یک باد خنک صبحگاهی ،در زندگیش وزیده بودم ! و خیلی زود هم از یاد میرفتم !من چند صباحی، چند ماهی ،حتی کمتر از یک سال، زندگی اش را به تلاطم و جوش و خروش واداشته بودم و حالا باید ،رفته رفته و نرم نرمک و آرام آرام ، زندگی اش را ترک میکردم و خودم و او را از این برهوتی که در آن گرفتار شده بودیم و دست و پا میزدیم؛ میرهانیدم! انگار بهتر از هر چیزی این بود که به خواستگاریِ نامحسوس و غیرمستقیمِ یوسف ، از طریق فراموش کردن ضیاءالدین و قبولِ تمام برنامه ریزی های دقیق یوسف ،جواب مثبت میدادم و بدون این که آب از آب تکان بخورد و عمو از چیزی مطلع گردد و آبروی خانوادگی مان به خطر بیفتد و حتی شرایط ضیاءالدین بدتر از این شود؛از این مرد دست میکشیدم و به زندگی با یوسف قانع میشدم !مثل هزاران زن دیگری که بدون عشق ازدواج میکردند و بعضی از آنها در طول زندگی هرگز به یک عشق واقعی دست پیدا نمیکردند. پس شاید بهترین کار این بود !شاید وقتش رسیده بود دیگر دست از احساسی تصمیم گرفتن و عاشقانه پا پیش گذاشتن برمیداشتم و کمی عاقلانه به خودم و اطرافیانم فکر میکردم و تصمیماتی عاقلانه میگرفتم !تصمیماتی که به نفع همه ی آدم های زندگی ام بود !به هرحال ، قدر مسلم این بود که ضیاءالدین ترجیح میداد من ، بی سر و صدا و بی دردسر از زندگی اش بروم بیرون!حدود یک ماه از حضورم در خانه عمو گذشته بود.دیگر وقت تصمیم گرفتن بود ! زمانی برای تعلل نبود ! یک روز یوسف را صدا زدم و با او صحبت کردم. عزمم را جزم کرده و تصمیمم را گرفته بودم . -یوسف من ...من میخوام راجع به مسئله مهمی باهات صحبت کنم ،یوسف نگران نگاهم کرد! میدانست حرف ،حرفِ تصمیمی است که گرفته ام !تمام این یک ماه، دل آشوب و نگران بود! از تصمیمی که قرار بود من بگیرم! تصمیمی که زندگی اش را به شدت تحت الشعاع قرار میداد! -بگو چکاوک ! سراپا گوشم ! آرام و قرار نداشت! آب دهانم را فرو بردم! صحبت در مورد این موضوع راحت نبود !خیلی سخت بود !من میخواستم به یوسف بگویم که او را بر ضیاءالدین ترجیح داده ام و میخواهم از زندگی ضیاء بروم بیرون،و این سخت ترین حرف ممکنی بود که میتوانستم به او بگویم !یوسف هنوز نگران و منتظر نگاهم میکرد. قرار و آرام نداشت! -چکاوک !خواهش میکنم دست دست نکن !بگو چی میخوای بگی؟! تصمیمتو گرفتی؟ -آره..آره یوسف...من.. تصمیمو گرفتم...من میخوام که... میخوام که...به دهانم خیره شده بود و ابروهایش در هم گره خورده بود !به گمانم که صدای تپش واضح قلبش را میشنیدم! -تو میخوای که چی چکاوک؟! -من...من میخوام که از...ضیاءالدین...طلاق بگیرم !میخوام..میخوام از زندگیش برم بیرون! آهی از خیالی راحت از نهادش برخاست! نفس آسوده ای کشید و چشمهایش را که برق مسرت و شادی در آن دیده میشد؛ بر هم فشرد و آسوده خاطر نگاهم کرد و گفت: -آفرین دختر! آفرین! این بهترین تصمیمی بود که باید تو این زمان میگرفتی !خوشحالم که عاقل شدی و عاقلانه تصمیم گرفتی! آب دهانم را فرو بردم و گفتم: -فقط...فقط به یکم زمان احتیاج دارم !من باید برگردم به اون خونه و ذره ذره این ماجرا رو ... حداقل به...ماهی جون و حاج داوود بگم! توی این مدت کم،این زن و شوهر مهربون،خیلی برای من زحمت کشیدن! اونا به گردنم حق دارن! این حق اوناست که من با احترام تمام نسبت به این دو نفر ،این ماجرا رو تموم کنم !من نمیتونم. ادامه دارد ... ❤️❤️
می‌گویند شما هر آنچه را درباره اش فکر کنید به دست می‌آورید. اما باید دقت شود که شما هر چیزی را به دست می‌آورید که درباره اش فکر کرده اید و احساس خوبی داشته باشید... ❣❤️💗❤️❣