eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕 قسمت هفتم #حامی و سوگند سپهر و هانیه مامان بابا و من ... هیچ کدومی حرف نمیزدیم مثل
🍃🍃🍃🍃💕💕 قسمت هشتم پسر عموی گرامیش رو هم ریختن و فرار کردن و یک میلیارد منم برده ... اینطوری دیگه هیچ وقت آبروتون بر نمیگرده اما خوب من آدمه خوبیم یه فرصت به خواهر خائنت و خانواده ات میدم باید سپاس گذار باشین " یه ادم چقدر می تونه نفرت انگیز باشه دست به سینه شد گفت : یالا جواب بده قبول میکنی " خدایا قبول نکنم چی بشه .. قبول کنم چی ... بهتره قبول کنم آبروی خانواده ام از منه مریض مهم تره " - باشه قبول میکنم پوزخندی زد گفت میدونستم قبول میکنی ... و جلوتر از من رفت سمت ورودی خونه آقاجون اینا ... وقتی آقاجون و بقیه فهمیدن که قبول کردم تعجب کردن ... آقاجون گفت : اگه راضی نباشم هر کاری میکنه که این وصلت نشه حتی به قیمت آبروش ... اما من یه کلام گفتم : من که می خوام ازدواج کنم مهم نیست اون شخص یه زمانی عاشق خواهرم بوده ... همه چیز به سرعت پیش رفت ... مثل یه کابوس .. از سوگل و سهراب خبری نداشتیم ... قرار بود من نقش خواهرمو بازی کنم بشم سوگل و سوگندی که با عشقش به یه سفره مهم کاری رفته و دلش نیومده نامزد عزیزش تنها بره " ههه چه نمایش نامه ی ناعادلانه و مسخره ای ... نگاهی به عروسی که توی ایینه بود کردم عروسی که نقش خواهرشو قرار بود برای یه ملت بازی کنه " حتی لباس عروسشم انتخاب خودش نبود ... هیچ کدوم نه شوهر نه جهیزیه و نه انتخاب لباس ... بغض بدی توی گلوم گیر کرده بود ... وقتی با صدای آرایشگر که گفت : آقای دوماد اومدن شنلم و روی سرم کشیدم ... قلبم از ترس و هیجان بی تابی میکرد ... امشب چی میشه خدایا .... اون عطر گس لعنتی زودتر از خود حامی اظهار وجود کرد ... از زیر شنلم نگاهی به قامت بلند و استوارش انداختم ... کت و شلوار مشکی با بهترین برند به تن داشت با بلوز سفید و کروات فرانسوی ... تنها بدون هیچ عکاس و فیلم برداری با قدمهای محکم به سمتم اومد و دست گل رز قرمزی که دستش بود تقریبا پرت کرد بغلم ... " متنفرم از رنگ قرمزت ای رزهایی که مصداق عاشقان هستین ... عشق چه واژه ی غریبی شدی برام حتی از زیر شنلمم نگاه متعجب آرایشگر و زیر دستاشو می تونستم حدس بزنم عروسی تنها و دومادی بدون ساق دوش براشون جای تعجب داشت ... بدون هیچ حرفی همراه حامی از پله ها پایین رفتم ... اون جلو رفت و من دامن پف لباسمو بالا گرفتم و از دنبالش روان بودم کنار ماشین مشکی گل زده اش ایستادم بدون اینکه در جلو رو باز کنه رفت پشت رُل نشست ... برام سخت بود که هم شنل و نگهدارم هم گل و هم درو باز کنم به سختی در ماشین و باز کردم .. نشستم حامی صورتمو هنوز ندیده بود ... صبح با آقاجون و بابای حامی پیش یکی از دفتر ازدواج های آشناشون رفته بودیم برای عقد ... و حالامحرم بودیم ... نگاهی به حلقه ی توی دستم انداختم پوزخندی گوشه ی لبم نشست... این الان باید دست سوگل بود نه دست من ... خنده دار بود این ازدواج اجباری ولی اختیاری ... بدون کوچیک ترین حرفی به تاالار بزرگی که برای جشن رزرو شده بود رسیدیم قسمت آقایون از خانم ها جدا بود ..ِ. وقتی وارد سالن بزرگ و مجلل قسمت زنانه شدیم ... خاله اسپند دود کرد ... مامان با بغض آشکاری شنلم و برداشت سوسن با چشمای اشکی کل کشید .... مامانجون من و تو آغوش گرمش فشرد و با صدای لرزونی کنار گوشم زمزمه کرد تو می تونی دخترم ... با این قسمت بجنگ و خوشبخت شو ... زن عمو بوسه ی گرمی رو پیشونیم نشوند و در سکوتی که بالا تر از هر حرفی بود فقط نگاهی بهم انداخت ... از بین جمعیت و فامیلهای حامی آرام و خرامان تا حجله گاه عروس داماد رفتیم خواهر حامی که تازه ازدواج کرده بود اومد طرفمون گونه ی حامی رو بوسید وقتی به من رسید با اجبار صورتمو رو هوا بوسید آروم طوری که فقط خودمون بشنویم گفت : شماها لیاقت خوشبختی رو ندارین توام لنگی اون خواهرتی ... چی می تونستم بگم در برابر کسانی که خشک و تر رو با هم میسوزندن جز سکوت ..." حامی دوخواهر و دو برادر بودن .. ترانه و ترمه ... ترانه دختر خوبی بود و بچه اخر ... حسام بچه ی دوم بود و بعد اون ترمه بود " نگاهی به اون لباس دکلته ی که تمام دارو ندارم پیدا بود انداختم اووف چطور ... ادامه دارد... ❤️❤️
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه حلیم گوشت خوشمزه و پرملات 🤤🥩😍😋 گندم پوست کنده : ۲۵۰ گرم گوشت گوسفندی یا گوساله : ۲۰۰ گرم دنبه : ۵۰ تا ۱۰۰ گرم پیاز : ۱ عدد متوسط آب : ۱ لیتر استاک قلم غلیظ شده : ۱/۲ لیوان نمک و فلفل سیاه ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
♥️🍃 🍃هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداری نخور😇 هر آدمی دردی پنهان در زندگی دارد قدر داشته هامون رو بدونیم ♥️🍃 ‌‌‎‌‌‎‌‌‎ ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام می‌فرمایند: سه چیز از گنج‌های بهشتند : ۱-پنهانی دادن صدقه ۲_پنهان داشتن مصیبت ۳_ پنهان داشتن بیماری 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجون خونگی😍 🔴مواد لازم بستنی موز خامه گردو برای تزیین( پودر قهوه ، پسته ، گردو ، موز ، کنجد، عسل) ✅از پودر قهوه حتمااا استفاده کنید طعمش شبیه بیرونی ها میشه ✅میتونین از خامه صبحانه یا سنتی یا قنادی هرکدومو که دارین استفاده کنین ‌ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به به عجب شله زردی 😋😋😋 ❤️🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 روزی اگر خدا قدرتِ تکرارِ لحظه‌ها را به من میداد... در تمامش تو را برای خودم تکرار میکردم...! ❤️❤️
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃💕💕 قسمت هشتم پسر عموی گرامیش رو هم ریختن و فرار کردن و یک میلیارد منم برده ... اینطوری دیگه ه
🍃🍃🍃🍃💕💕 قسمت نهم و سوگند جلوی این بشر با این لباس نشسته بودم از این وضعیتی که داشتم خجالت می کشیدم ... اما چاره چیه .. از اول تا اخر جشن هیچ چیز نفهمیدم ... جز استرس که تمام وجودمو گرفته بود بالاخره این عروسی کذایی به پایان رسید بعد از عروس کشون که نه برای من و نه برای حامی لطفی نداشت کنار خونه ی ویلای حامی فامیلای نزدیکمون ماشیناشون و پشت هم پارک کردن ... تک تکه جاهای این خونه رو بلد بودم ... جهیزیه ای که با سوگل چیدیم ... بعد از خداحافظی با خانواده هامون ... حامی ماشین و تو حیاط پارک کرد ... وارد سالن شدیم بلاتکلیف وسط سالن ایستادم .... حامی کت شو در آورد پرت کرد روی مبل ... دست برد و کرواتشو باز کرد ... با هر دکمه ی که باز میکرد استرس من بیشتر می شد ... نگاهش به منی که مثل مجسمه وسط سالن ایستاده بودم افتاد ... پوزخندی زد و گفت : میدونی وقتی تو رو می بینم یاد خواهر خائنت می افتم ... فقط توی سکوت بهش نگاه میکردم شمرده و محکم قدم به قدم بهم نزدیک شد ... حالا تو یک وجبی من ایستاده بود ... با صدای که بم تر و خشدار تر شده بود بی مقدمه گفت : بد نیستی .. بعد دستشو نرم از گردن تا بازوم کشید .. سرانگشتای سردش با بدن برهنه ام که برخورد کرد دلم زیرو رو شد ... ناخواسته خودمو کشیدم عقب ... گوشه ی لبش کج شد ... دستشو بند موهای پشتم سرم کرد، سرمو کشید جلو ... صورتشو خم کرد روی صورتم ... هرم داغ نفسهاش به صورتم برخورد میکرد ... با لحن سردی گفت : فکر اینکه من و عاشق خودت کنی رو از کلت بیرون کن تو فقط بدل نامزده خائنم هستی لذت می برم از عذاب دادنت... حیف که مریضی و به زودی میمیری ... آخه ببین چقدر اضافه بودی که خانواده ات بدون هیچ مخالفتی تو رو انداختن به من نامزدت تو رو بخاطر اینکه شبیهه معشوقه اش بودی می خواست و حالا من تورو بخاطر انتقام ... می بینی هیچ کس تو رو بخاطر خودت نمی خواد عارم میاد حتی همخوابم باشی ... بعد محکم هلم داد ... تعادلم از دست دادم و کف سالن افتادم ... روی پاشنه ی پا چرخید تا بره سمت اتاق خواب ... بغض بدی گلومو گرفته بود اگه چیزی نمیگفتم امشب سکته میکردم صدامو صاف کردم تمام توانمو جمع کردم تا صدام نلرزه گفتم : من یه آدم مریض مردنی که نامزدم نخواستم ... تو چی آقای همه چی تمام که دو روز قبل از عروسیت نامزدت ولت کرد مشکل تو چی بود نکنه... هنوز حرفم تموم نشده بود که به سمتم هجوم آورد از بازوم گرفت کشید ... منو دنبال خودش به طرف اتاق خواب برد دنبال حامی روی زمین کشیده می شدم ... - ول کن دستمو با صدایی که حتی ستون خونه رو هم به لرزه در میاره ... فریاد زد خفه شوووو قلبم دوباره تپش زیاد شده بود من و پرت کرد روی تخت بزرگ و سلطنتیش.... پیرهنشو از تنش کند ... وقتی نگاهم به بالای تنه ی لختش افتاد دلم از ترس زیرو رو شد ... دستمو روی چشمام گذاشتم ... یهو مچ دستمو با یه دستش گرفت از لای دندونای کلید شده غُرید - حالا من مرد نیستم آره ؟ خواهر تو خراب بود.فهمیدی ... خوب از کجا شروع کنیم ... که تو از هیجانه با من بودن اون قلب نیمه کارت پس نیوفته ... نگاه دردناکی بهش انداختم چطور یه آدم انقدر پست میشه که یکی از خودش پاین تر و تحقیر کنه ... انگار بیماری من تقصیر خودمه ... خداجون منم میبینی آخه گناه من چی بود ک اینجوری باید تقاص پس بدم... - چیه نگاه میکنی، دوست ندارم در حین رابطه اون قیافه ی نحستو ببینم فهمیدی؟ ادامه دارد... ❤️❤️