7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستانهها💞
.🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا رفتم خوابیدم به امید این که از خواب بیدار بشم و محمدحسین بالا سرم باشه ولی صبح که
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
محمدحسین چیزی نگفت انگار انتظار نداشت این حرفا رو از من بشنوه گفتم شنیدم حرفاتونو که سری قبل حق الزحمه ای برای معاینه نگرفته بودین بعدشم سنجاق سئنه روی لباسمو جدا کردم و گرفتم جلوش، محمدحسین گفت این برای چیه ؟گفتم به جبران محبت های شماست اگر چه ذره ای هم جبران نمیشه اما خواهش میکنم بپذیرید محمدحسین سنجاق سیه رو گرفت و گفت خیلی با ارزشه بعدشم انداختش توی جیبش و خداحافظی کرد و رفت حالم گرفته شده بود با خودم فکر کردم این بار آخری بود که میدیدمش شاید بعد این هیچوقت سرنوشت ما رو رودرروی هم قرار نده
سردرگم بودم انگار یه چیزی رو گم کرده بودم و مدام دنبالش میگشتم یک هفته گذشته بود و من تقریبا حالم خوب شده بود اما ته قلبم یه غم بزرگ بود گهگاهی چندساعت پشت هم تو فکر فرو میرفتم و با خودم میگفتم چرا انقد اشتیاق دارم به آدمی که هیچ چیزی ازش نمیدونم
شب بود طبق معمول همیشه یه گوشه نشسته بودم و داشتم برای خودم گلدوزی میکردم که صدای جیغای پشت سرهم فاطمه میومد دویدم سمت پایین و مامان گفت عبداله بفرست پی قابله که وقتشه مامان یه پارچه رو خیس کرده بود و فاطمه تو دهنش گذاشته بود و فشار میداد و اشک میریخت پیرهنش از شدت عرق به تنش چسبیده بود شکر اومد جلوی در اتاق مامان گفت ای خاک عالم به سرم زن حامله که نباید بیاد تو اتاق زایمان نمیگی چل بیفته روت؟شکر ترسیده بود و به فاطمه نگاه میکرد دستشو گذاشت رو شکمش و رفت سمت اتاق خودش تا قابله رسید فاطمه داشت زورای اخرشو میزد و بچه به دنیا اومد ولی نفس نمیکشید فاطمه به خودش میزد و میگفت بچهم مرده به دنیا اومده
قابله چند بار زد پشت بچه ولی بی فایده بود مامان بچه رو گرفت دستش و تو گوشش دعا میخوند شروع کرد به قسم دادن بچه به قسم پنجم که رسید بچه شروع کرد به گریه کردن مامان گفت به حق حسین بچهت نفس کشید اسمشو بزار حسین فاطمه بی حال روی تشکش افتاده بود و اشک میریخت مامان بچه رو گذاشت تو بغل فاطمه ،جفت بچه رو تو کاسه کرد و برد بیرون رو کرد به عبداله و گفت اینو میبری ته حیاط چال میکنی بعدشم کاسه رو میاری و چهل بار باهاش آب میریزی تو باغچه عبداله گفت چشم خانم جان فقط بچه سالمه؟مامان گفت بله سالمه خدا بهت پشت و پناه داده عبداله ،عبداله گفت پسره؟ افتاد رو زمین و سجده میکرد و میگفت خدایا شکرت
مامان بعد اون روز یه کارگر دیگه واسه خونه استخدام کرده بود میگفت بی بی تا چهلم نباید کار کنه تو این چند وقته بی بی هیچوقت تنها نبود چون مامان میگفت زنی که فارغ شده تا چهل روز نباید تنها باشه وگرنه میان و بچشو میبرن هم خونه بودن شکر و بیبی رو هم
🌼🌼🌼🌼🌼
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(اولین و کاملترین مجموعه کانال تقویم نجومی اسلامی)
✴️ شنبه 👈 17 آذر / قوس 1403
👈5 جمادی الثانی 1446👈7 دسامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صبح روز اول هفته را صدقه آغاز کنید.
📛از دیدارها و قسم دروغ پرهیز شود.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است.
💑مباشرت امشب شب یکشنبه : دلیل خاصی وارد نشده است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه و نام گذاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️تعمیر خانه و دیوار.
✳️و بنایی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث زردی رنگ می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
زندگیتون مهدوی🌸
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
به دیدارم بیا هر شب؛
دلم تنگ است...
بیا اِی روشن، اِی روشنتر از لبخند!
شبم را روز ڪن
در زیر تنپوش سیاهیها...
#مهدی_اخوان_ثالث
شبتون بدور از دلتنگی عزیزان❤⭐
شب برشما خوش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغات گسترده حنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم بیست سال بود که دیابت داشت و فقط قرص و انسولین مصرف 😔
ولی یه سال پیش یهو انگشتای پاش سیاه شدن 😰
رفتیم دکتر گفتن اگه درمان نشه مجبوریم پاشو قطع کنیم 😭💔
تا این که یکی از رفیقام آدرس اینجارو بهم داد و گفت با این روش میتونی تو خونه و بدون دارویی شیمیایی تو ۶ ماه کامل درمانش کنی😳👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2
حتما حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇
تو ۶ ماه پدرم کامل درمان شده و حتی الان دیگه نه قرص میخوره نه انسولین میزنه🥳🤩
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
✅🦋اینجا دیابت رو با ضمانتنامه کتبی درمان میکنن😱😳
ففقط تو سلامتکده رضوان هست🤗
https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2
انقد سریع جواب گرفتم که خودمم باورم نمیشد🤩
عضویت تو این کانال برای همه افراد دیابتی اجباریههه👌
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا محمدحسین چیزی نگفت انگار انتظار نداشت این حرفا رو از من بشنوه گفتم شنیدم حرفاتونو که
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
بی بی هم غدقن کرده بود
روزا پشت هم رد میشد یک ماه از اومدن شکر به خونمون گذشته بود ولی حتی یک بارم نادر سراغی از شکر نگرفته بود شکر اوضاعش بهتر شده بود ولی مدام چشاش خیس از اشک بود و توفکر بود
بابا میگفت نادر گهگاهی میاد سراغش و تو حجره باهاش سلام و علیک میکنه ولی سراغی از شکر نمیگیره
بعد از ظهری بود بابا که از خونه رفت بیرون با خانم جان و شکر نشسته بودیم تو حیاط زیر درختا و داشتیم چایی میخوردیم که در خونه رو زدن مامان گفت عبداله برو ببین کیه بی خبر اومده لابد خواهرمه عبداله رفت درو باز کرد که گفت بفرمایید آقا صفا آوردید بفرمایید داخل ،نادر اومد داخل شکر استکان تو دستش میلرزید مامان خندید و گفت خوش اومدی پسرم اومدی پی شکر ؟
نادر اومد و روی مامانو بوسید گفت یه چیزی بندازید سرتون کارگرا پشت درن مامان یه لحظه نفهمید نادر چی میگه گفت خب هستن که هستن چیکار دارن؟
نادر یکم از تختی که ما نشسته بودیم فاصله گرفت و گفت دارن جهیزیه شکرو میارن چندتا گاری الان اومدن اینا برن بقیشم بار میزنن و میارن مامان گیج و منگ بود نمیفهمید چی میشنوه از جاش پاشد و رفت سمت نادر یقه کتشو گرفته بود و تکونش میداد
گفت به خودت بیا نادر حیا کن تف به ذاتت کی بهت نمک به ح...روم بودنو یاد داده که انقدر بدذات شدی آخه
نادر گفت ول کن مادر من زنی که یک ماه خونه و زندگیشو ول کنه و بره نمیخوام نه خودشو میخوام نه بچشو اینم جهازش میخواد بیاد طلاقش بدم نمیخواد انقد تو این خونه بمونه که موهاش عین دندوناش بشه مادر نشسته بود رو زمین و نادرو نفرین میکرد اشک میریخت و نادر نفرین میکرد انقد گریه کرد که اشک رو صورتش خشک شد بی رمق رو زمین نشسته بود و میکوفت به سینشو ومیگفت حرومت کردم نادر الهی سیاه مادرتو بپوشی که بفهمی داغ دیدن یعنی چی
ولی نادر رفته بود همون موقع رفت و اصلا براش مهم نبود مامان رو زمین افتاده و داره التماسش میکنه به شکر نگاه کردم مثل آدمایی بود که تازه از خواب بیدار شدن و نمیدونن مکان و زمان کجاست کارگرا دونه دونه جهیزیهی شکرو میاوردن و یه گوشه میزاشتن به آینهی عروسیش نگاه کردم که کنار پشتیا گذاشته شده بود روی زمین ،یکی از کارگرا حواسش نبود و پاش خورد به آینه و افتاد رو زمین و هزار تیکه شد کارگر ترسیده بود و مدام معذرت خواهی میکرد شکر زیر لبی زمزمه کرد دلم هزار تیکه شده اینه چیه کاش شیشه ی عمرم افتاده بود و شکسته بود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
#زهراصادقی هستم مادر ده فرزند و همسر طبیب معروف آقای داوود منیری☺️
نکات مهم تو کانالم 👇
در مورد فرزنداوری 👌
تربیت فرزند👌
همسرداری👌😍
و همچنین 👇
به کمک همسرم هر سوال طبی داشته باشید پاسخ میدم بانوان حتما استفاده کنند😉☺️
کانال اصلیم اینجاست 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3347382365C1b34a96e3f