eitaa logo
دوستانه‌ها💞
3.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
13.2هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حمام رفتن بهلول و هارون : روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت خليفه از روي شوخي از بهلول سوال نمود اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم؟ بهلول جواب داد پنجاه دينار . خليفه غضبناك شده گفت : ديوانه تنها لنگي كه به خود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد. بهلول جواب داد: من هم فقط لنگ را قيمت كردم و الا خليفه ارزشي ندارد. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️❄️❄️☃️
۵ دی ۱۴۰۳
۵ دی ۱۴۰۳
↬ ⭕️صورت برزخی شما چیست؟ ‼ ده گروه از امت اسلام صورت‌هایشان تغییر می‌کند: ❤ پیامبر اکرم (ص)فرمودند: «ده صنف از امت من متفرّق محشور می‌شوند؛ به طوری‌كه خداوند آن‌ها را از مسلمانان جدا کرده و صورت‏‌هاى آن‌ها را تغییر می‌هد. ♦ گروهى از آنان به صورت بوزينه و گروهى به صورت خوك محشور می‌شوند؛ برخی از آنان صورتشان به طرف پائين و پاهايشان به طرف بالا، به عكس قرار دارد و بدين كيفيت در محشر كشيده می‌شوند؛ برخی دیگر نابينا هستند و با حالت كورى به اين طرف و آن طرف‏ متحيرانه می‌دوند؛ ♦برخی نیز كر‌ و لال‌اند و ابداً تعقل و ادراك ندارند؛ برخى زبان‌هاى خود را در حالی‌كه به روى سينه‌هايشان افتاده است می‌جوند و چرك و خون از دهان‏‌هاى آن‌ها جارى است، به طوری‌كه اهل محشر از اين منظره نفرت دارند؛ برخى دیگر دست‏‌ها و پاهايشان بريده است؛ ♦برخى نیز به شاخه‏‌هایى از آتش به دار آويخته شده‏ بودند؛ گروهى نیز بوى گندشان از بوى جيفه و مردار بيشتر است و گروهى دیگر به لباس‏‌هایى از زِفْت و قير كه به بدنشان چسبيده است ملبس‌اند. ♦اما آنان كه به صورت هستند، در دنیا اهل سخن‌چينی بوده‌اند؛ آنان كه به صورت خوك هستند، اهل خوردن مال حرام‌اند؛ آن كسانی‌كه واژگون به روى زمين كشيده می‌شوند، آنان رباخواران‌اند؛ آنان كه نابينا هستند، افرادى هستند كه در وقت حكم مراعات عدالت را نکرده و در بين مردم ظلم و ستم می‌کردند؛ ♦آنان كه کر و لال‌اند، کسانی هستند كه به كردار خود، می‌نگریستند. آنان كه زبان‏‌هاى خود را می‌جوند، علما و خطبائى هستند كه گفتار آن‌ها با كردارشان مطابقت ندارد. آنان كه دست‏‌ها و پاهايشان بريده است، افرادى هستند كه همسايگان خود را آزار می‌دادند. ♦آنان‌كه به دارهاى آتشين آويخته شده‌اند، جاسوسانی هستند كه اخبار مردم را به نزد سلطان می‌برند؛ آنان كه بوى گندشان از جيفه و مردار بيشتر است، افرادى هستند كه از لذات و شهوات پيروى کرده و از اموال خود حق خدا را نمی‌دادند؛ و آنان‌كه لباس‌هایى مانند قيرِ چسبيده‏ به بدن دارند، آنان اهل و و تفاخر بودند. ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
۵ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
۵ دی ۱۴۰۳
دوستانه‌ها💞
#ثریا چارش مرگ منه وقتی میدونستین پسرتون یکی دیگه رو میخواد چرا منو به این خفت و خواری انداختین؟ ب
۵ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت توخونه فلاسک درست کن 🧐 خیلی راحت با یک شیشه فویل بطری🤗 . ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
۵ دی ۱۴۰۳
۵ دی ۱۴۰۳
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🔹آدم ها همیشه رو فرم نیستن…..    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
۵ دی ۱۴۰۳
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
۶ دی ۱۴۰۳
دوستانه‌ها💞
#ثریا دلم میخواست جون و جسم داشتم تا جواب اونم میدادم ولی جونی تو تنم باقی نمونده بود نادر به بابا
🍃🍃🍃🌸🍃 بعدشم گفت این شما و این زندگی که ساختید و گذاشت و از خونه بیرون رفت مامان رو به ناصر گفت خوب کردی حالا؟ درست شد اینجوری که زندگیشو خراب کردی ؟ناصر گفت غلط کرده مردیکه بزارید بره ،ثریا پاشو بیا بریم خونه خودم زندگی کنیم گفتم من خودم از پس خودم برمیام برو ناصر من جایی نمیام خونه خودم میمونم مامان با اخم گفت چشمم روشن باشه یه زن تنها حامله تو این خونه بمونی که چی بشه ؟گفتم که شوهرش بیاد و بگیرتش زیر مشت و لگد شاید خدا خواست و زیر دست و پاش مرد. عمو و زن عمو اصرار کردن که باید بیای خونه ما ولی من پتو رو روی سرم کشیدم و گفتم خونه خودم راحت ترم، مامان اون شب با راضیه موندن و از روزای بعد گهگاهی راضیه خونه من بود و گاهی بی‌بی میومد از رفتن محمدرضا دو ماه گذشته بود و انگار آب شده بود و رفته بود تو زمین گهگاهی دلتنگش میشدم ولی یادم که میفتاد باهام چیکار کرده آرزو میکردم دیگه هیچوقت برنگرده از دور وبر شنیده بودم که محمدحسین دوباره برگشته و یه مطب بزرگ تو مرکز شهر زده که همونجا تخت گذاشته و مریضا رو مداوا می‌کنه ،مدام با خودم فکر میکردم یعنی زندگی با محمدحسین چه رنگی میشد؟ خودمو دلداری میدادم و میگفتم اونم یکی میشد مثل شوهر خودم ولی روزی نبود که به بودنش کنارم فکر نکنم وقتی شیش ماهم شد کم کم شکمم بالا اومد ،ذوق میکردم واسه بچه ای که تو شکممه. آرزو میکردم دختر نباشه که مثل من سیاه بخت و ناچار نشه شیش ماه بودم که یه شب صدا از تو حیاط شنیدم ترسیده بودم بی‌بی رو صدا کردم و گفتم ببین کی تو حیاطه ،چادر رو سرش انداخت و رفت دیدم محمدرضا اومد داخل بهم سلام داد رومو ازش برگردوندم نشست جلوی پام و گفت ثریا ازم دلچرکی نباش بزار دوباره زندگی کنیم 🌼🌼🌼🌼🌼
۶ دی ۱۴۰۳