eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.6هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا از دختر من و تو چند سال کوچیک تره . عمه گفت نمیدونم والا الان ما بگیم چرا میخوای عرو
.🍃🍃🍃🌸🍃 با بی حوصلگی گفتم بهار اسماعیل چند سال ازت بزرگتره؟ آذر جوری خندید که دندونای سفیدش دیده میشد و گفت فکر کنم دوازده سال بزرگتره گفتم آها پس یعنی شیش سال از من بزرگتره، بهار انگار که از حرف من ناراحت شده باشه گفت من کم سن و سال که نیستم شونزده سالمه همه دخترای هم سن و سال من عروس شدن به قول مامانم تقصیر من چیه که مامان تو هیچ خواستگاری رو تو خونه راه نمیده ‌. آذر بی تفاوت به حرفهای ما گفت بهار تا حالا باهاش حرفم زدی؟ بهار خندید و گفت آره چند روز پیش که اومده بودن خواستگاری ازم پرسید چند کلاس سواد دارم و چه هنرایی دارم بعدشم گفت من تا همین قدر سواد برام بسه دیگه دلم نمیخواد بیشتر بری مدرسه . بهار یهو منو محکم بغل کرد و گفت باورت نمیشه وقتی میبینمش صدای قلبمو می‌شنوم بس که تند تند میزنه آذر با حسرت به بهار نگاه کرد و گفت خوش به حالت که دوسش داری ، کاش یکی هم پیدا بشه ما رو بخواد اینجوری . بهار صاف رو تختش نشست و گفت مامانم میگه بخت دختر به مادرش میره، بعدشم چپ چپ به من نگاه کرد و گفت بابام همیشه هوای مامانمو داشته و مارو خواسته معلومه که یکی هم پیدا میشه مثل اسماعیل منو بخواد. سهراب در اتاق زد و گفت آذر بیا می‌خوام مامانتو و احسان برسونم خونه بعدشم آذر با ما خدافظی کرد و رفت . بهار رفت ببینه کسی پشت در اتاق یا نه بعدشم نشست کنارم و گفت میگم ها مهزاده تو هم شنیدی این دکتر که وسط بازار مطب داره یه روزی عاشق عمه ثریا بوده و به خاطر عمه ثریا به پای آقاجون خدابیامرز افتاده ؟ گفتم آره که چی؟ یکم مکث کرد و گفت من شنیدم عمه هم دلش پیش این طبیبه بوده با تعجب گفتم کی همچین حرفی زده؟ عمه رو دادن به پسرعموش و چون پسرش مرده حرف افتاده بین مردم و طلاقشو دادن بعدشم دایی هادی عمه رو دیده و عاشقش شده بهار گفت نمی‌دونم ولی حرفای مامان و بابامو شنیدم که میگفتن کی میاد دخترای فامیل ما رو بگیره که هرکدوم یه عیب و ایرادی رو پدر و مادرشونه؟ بعدشم مامانم به بابام گفت که ثریا تو جوونیش عاشق دکتر بوده و به عشق اون از شوهرش جدا شده . تمام شب ذهنم درگیر حرفای بهار بود که چرا عمه ثریا به خاطر دکتر از شوهرش جدا شده و بعدش این همه سال با دایی هادی زندگی کرده . صبح روز بعد با تکونای مامانم بیدار شدم پاشدم و گفتم چیشده؟ با ناراحتی نشست و گفت مهناز زنگم زد ناخوش احوال بود صبح علی الطلوع زنگ زدن و خواستگاری رو پس گرفتن و گفتن پشیمون شدن حالا مهناز میگه ابرومون رفته و با عمو ناصرت حرفشون شده 🌼🌼🌼🌼🌼
🔻یادتون باشه هرگز از بچه‌ها به عنوان ابزاری برای کنترل همسرتون استفاده نکنید...! 🎗 هر_دو_بدانید فکر نکنید که وقتی فرزند‌تان را برای جاسوسی همسرتان بسیج می‌کنید، او حس و حالتان را نمی‌فهمد و متوجه فاصله میانتان نمی‌شود. اگر شما به همسرتان شک دارید، حق پیگیری و حتی در موارد شدید‌تر تفتیش را دارید، اما حق ندارید در جریان این کار‌ها، از فرزندتان به عنوان یک ابزار استفاده کنید. لطفاً در هیچ شرایطی، بچه‌ها را وارد بازی خودتان نکنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📆تقویم نجومی  ✴️ دوشنبه 1 بهمن/ دلو 1403 19 رجب 1446 20 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر خوب است: ✅امور مقدماتی ازدواج مانند خواستگاری. ✅امور آموزشی و تعلیمی. ✅استخدام نیرو شاگرد و کارمند. ✅خرید وسیله سواری. ✅آغاز به نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه. ✅ارسال نامه و مکاتبات. ✅دیدار بزرگان. ✅شکار و صید و دام گزاری. ✅و جابجایی و بردن جهیزیه خوب است. 🚘مسافرت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد مبارک و شایسته است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️خواستگاری. ✳️آغاز به درمان و معالجات. ✳️خوردن نوشیدنی های دارویی. ✳️و فروش و تعویض جواهرات نیک است. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب : فرزند سخاوتمند و بخشنده و دل رحم است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز باعث توانگری می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث رفع درد بدن می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است. فالقاها فاذا هی حیه تسعی... و از معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی شود بدون دوست داشتن کسی زنده ماند تجربه کهنه ام را باور کنید... شب بخیر 💫 🪵🌻 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
327.4K
. 🙋‍♀باورم نمیشه این همه تغییر فقط تو ۴۰ روز 😍 کانال طبیب مشهدی رو میزارم معتل نکن خودت بیاببین 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/436470263Cbda50791f2
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
.🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا با بی حوصلگی گفتم بهار اسماعیل چند سال ازت بزرگتره؟ آذر جوری خندید که دندونای سفیدش
🍃🍃🍃🌸🍃 با تعجب به مامان نگاه کردم و گفتم خب ما چیکار کنیم ؟ مامان یکم تو فکر رفت و گفتم چه می‌دونم والا مگه من تو این خونه هم زبون دیگه ای جز تو دارم ، بعدشم رو کرد بهم و گفت پاشو قربون چشات صبحونتو بخور سهرابم بیاد بریم تا خونه عموت ببینیم چه خبره. با سهراب و مامان راه افتادیم سمت خونه عمو ناصر ، وقتی رسیدیم قبل ما عمه و اذرم اونجا بودن . همینکه رسیدیم پشت سر ما خانم جانم اومد داخل خونه ، زن عمو مهناز نشسته بود رو مبل و اخماش توهم بود . آهسته گفتم بهار کجاست ؟ صدای امیر اومد که گفت رفته کز کرده تو اتاقش حالا انگار شوهر قحطی اومده . زن عمو گفت اینجوری که بابای شما سروصدا راه میندازه و دعوا میکنه انگاری که شوهر قحطی اومده دیگه . خانم جان گفت وا چرا ناصر سر و صدا راه بندازه ؟زن عمو یه چشم و ابرویی اومد و چیزی نگفت من و آذر رفتیم تو اتاق پیش بهار ، بهار پتو رو کشیده بود رو سرش و از زیر پتو مشخص بود داره گریه میکنه . آذر با دلسوزی به بهار نگاه میکرد و گفت بهار چرا گریه می‌کنی حالا چیزی هم که نشده اصلا همون بهتر که بهم خورد این پسره اصلا به درد نمی‌خورد کلی هم که ازت بزرگتر بود ، یهو بهار مثل جن زده ها پتو رو کنار زد و گفت خیلی هم خوب بود هم سنش خوب بود هم مال و اموالش منتها شماها چشم زدین که اینجوری شد.آذر با تعجب به بهار نگاه کرد و گفت ما چشم زدیم ؟ اصلا به ما چه پسره تو رو نخواسته .بهار بلند شد و داد زد که مامانم راست میگه خواستگارم شماها رو دیده و پشیمون شده طرف آدم حسابیه مگه مثل شماهاست . یهو امیر اومد داخل و گفت آروم تر بهار ، بابا برگشته خونه بشنوه باز شر درست میشه . هنوز امیر داشت حرف میزد که از تو خونه صدای عمو ناصر بلند شد با عصبانیت داد زد صد بار بهش گفتم مهناز نکن ،کی تو خواستگاری کسی رو دعوت میکنه گفت دختر من یکی یه دونس اله و بله مگه به خرجش رفت . ما هراسون رفتیم تو پذیرایی و به زن عمو و عمو نگاه میکردیم . زن عمو رو کرد به عمو و گفت نذار دهن من باز بشه که بخاطر چی دخترمونو نخواستن .عمه ثریا با تعجب گفت واسه چی نخواستن مهناز ؟ زن عمو چیزی نگفت و زیر لب گفت خوبه که خودتونو به ندونستن میزنید عمه ثریا گفت الآنم که چیزی نشده نه نشونی آوردن نه صیغه ای خونده شده ، دوباره عمو گفت این مهناز گفتم از کوچیک و بزرگ فامیل کی تو خواستگاری دعوت کرده آخه، الآنم بیخود و بی جهت اسممون افتاد تو دهن مردم 🌼🌼🌼🌼
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٧٨ و ٧٩ سوره مبارکه نساء. 🔎 جستجوی سوره: 🕊🕊🕊🕊🕊🕊