دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا قدمامو تند کردم تا اسماعیل منو نبینه که یهو صدام کرد قلبم داشت وامیستاد با تعجب برگش
🍃🍃🍃🌼🍃
#ثریا
تا منو دید گفت خیر باشه ، کارت به جایی رسیده واسه من تو کوچه قول و قرار میذاری ؟ خیره سر شدی ؟
گفتم کی چی گفته مامان جان با کی قول و قرار گذاشتم ؟ مامان پاشد و گفت خواهر این مرتیکه اینجا بود ، گفتم اسماعیل ؟ با داد گفت اسماعیل و زهر مار چرا نگفتی تو کوچه جلوتو گرفته ؟ گفتم مامان جان مگه شما میذاری که بگم تازه از راه رسیدم کی باید بهتون میگفتم ؟ مامان که خیالش راحت شده بود نشست و گفت اومده میگه ما میخواهیم بدونیم واسه چی داداش ما رو جواب کردین ؟ منم گفتم مزدی که دلش به چشمش باشه فردا که دختر من چار تا چین و چروک افتاد رو پیشونیش چشمش میره سمت یکی دیگه . قانع نشد و گفت آقا اسماعیل با دخترتون صحبت کرده و متوجه شده دخترتون همچین ناراضی هم نیست منم گفتم آقا اسماعیل غلط کرده که صحبت کرده .
گفتم دروغ میگه مامان جان اومد تو کوچه جلو منو گرفت منم گفتم دفعه اخرتون باشه میاین تو محله آبرو ریزی میکنید .
بعدشم با ناراحتی آن خانم جان نگاه کردم و رفتم سمت اتاقم ، خانم جان چند دقیقه بعد با دو تا لیوان چایی و یه بشقاب خرما اومد و گفت برات چایی با خرما آوردم میدونم خرما با چایی دوست داری ، بعدشم نگام کرد و گفت میدونم دخترم از حرف مادرش بیرون نمیره ولی خب با خودم هزارجور فکر میکنم اصلا این پسره اسماعیل به دلم ننشسته من به مهناز و دخترش کاری ندارم ها ولی اینا هم کم بی ش...رف نبودن که چون تو از اون بهتری خواستگاری رو پس فرستادن .
دستشو گذاشت رو پاش و یکم حرفشو مزه مزه کرد و گفت این پسره که عمت معرفی کرده ، من فکر میکردم بازاریه ، نگو طرف دانشگاه رفته و درس خوندس مهندس نمیدونم چی چیه، ماشالا خیلی پسر قابلیه . انقد تو کارش وارده که تو ماه یه بارم میره تهران و برمیگرده واسه اونجا هم میخوانش بقیه روزا هم تو همین شهر خودمونه ، حالا اجازه خواستن بیان تو رو ببینن ، مادرش انقدی قشنگ حرف میزد که من از پشت گوشی هم پسندیدمش مشخص بود اصل و نسب دارن .
گرم صحبت بودیم که سهراب اومد داخل و مامان صدا زد ، بعدشم منو که دید گفت مهزاده این پسره رو شستم پهن کردم تا دیگه تو در و خیابون ه..و.وس نکنه با ناموس مردم اختلاط کنه .
مامان که از اتاق بیرون رفت سهراب در بست و به من نگاه کرد و گفت بزرگ شدی ها ، خواستگار واست میره و میاد . مامان گفت میخواد بگه پس فردا مادر این پسره فرامرز بیاد خونه ، فکر نکن همینجوری اجازه دادم بیان خودم رفتم دنبال و پرس وجو کردم پسر خوب و مطمئنیه
🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١٢ تا ١۴ سوره مبارکه انفال.
🔎 جستجوی سوره: #انفال
#مصحففارسی
🌼🕊
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔘خدایا چنین کن سرانجام کار
که تو خشنود باشی و ما رستگار🌷❤
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام علی آل یاسین😔
سلام مولای غریبمان 😔
#زیارت_آل_یاسین_صوتی_با_صدای_دلنشین_علی_فانی
التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏
#آل_یاسین
#امام_زمان
#مهدی
#یاس
❤️❤️❤️❤️❤️
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴🪴🪴
🍮 مربای بِه در طبیعت
🍋مواد لازم:
🍭یک کیلو بِه
🍭یک کیلو شکر
🍭۴ لیوان آب
🍭یک قاشق آب لیموترش
🍓نکته ۱: میتونی برای اینکه مربات شکرک نزنه بهش آب لیمو اضافه کنی (من اضافه نکردم چون بِه من محلی و ترش بود)
🍓نکته ۲: برای اینکه مربای خوشرنگتری داشته باشی، در قابلمه رو ببند و بذار مربات با در بسته بجوشه تا آماده بشه
🌼مربای بِه خیلی خوش طعمه و هنگام سرو با اضافه کردن کمی گردو یه ترکیب بهشتی رو میسازه، نوش جان😋👍
#مربا_به #مربا #دسر
#آشپزی_روستایی
#آشپزی_در_طبیعت
🪴🪴🪴
.
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حکایتی زیبا و خواندنی
💢دزدان قاجار
✍️شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می گذراند
پیرمرد یک گاو ۸ راس گوسفند و ۴۰ اصله درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود. روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار ازدست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید
دزد به پیرمرد گفت :
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم
پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی در شهر می خرد و ثروتمند زندگی می کند قبول کرد.
از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند روزها تا دیروقت سخت کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم
پس هر روز حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می کرد
حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد. طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی .
به دزد گفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی.
دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خودرا از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های طلا بار دارد آسیب نزند
پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز ازروی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده .
دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود و اتفاق افتاد وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنهای تنها ماند
وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن
پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت شدم تنهای تنهای تنها.......
🔻ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد.
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍏دمنوش گیاهی به لیمو
ترکیبات: به لیمو ۱قاشق غذاخوری.
#خواص: این چای آرام بخش، طبیعتی گرم دارد و مناسب برای درمان بی خوابی های شبانه، میگرن، سردرد، طپش قلب و آسم بوده؛ ضمن تقویت معده و آثار ضد نفخ، حافظه را نیز بهبود می بخشد.
.
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787