🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#سیزده_موذن_ناآشنا...!🌷
🌷آخرین روزهای تابستان ۷۲ بود و دستهای جستجوگر بچههای «تفحص» به دنبال پیکر شهدا میگشت. مدتی بود که در منطقهی عملیاتی خیبر به عنوان خادم شهیدان انتخاب شده بودیم و با جان و دل در پی عاشقان ثارا… بودیم.
🌷سکوت سراسر جزیره را فرا گرفته بود، سکوتی که روح را دگرگونی میکرد. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک به خون مطهر شهید آغشته است. این جمله دریای سخن بود و معنی.
🌷نزدیک ظهر بود. بچهها با کمی آب که داشتند تجدید وضو کردند، ولی ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دست جمعی به گوش جانمان نشست. با خود گفتم هنوز که وقت نماز نیست، پس حتماً در این اذان به ظاهر ناگاه حکمتی نهفته است. از این رو، به طرف صدا که هر لحظه زیباتر و دلنشینتر میشد، پیش رفتیم. ناگهان....
🌷ناگهان در کنار نیزارها قایقی دیدیم که لبه آن از گل و لای کنار آب بیرون آمده بود. به سرعت به داخل نیزارها رفتیم و قایق را بیرون کشیدیم و سرانجام مؤذمان ناآشنا را یافتیم. درون قایق شکسته که بر موجهای آب شناور بود، پیکر ۱۳ شهید گمنام. ما را به غطبه واداشت....
#راوی: جانباز شهید معزز علیرضا غلامی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💢حکایت خیلی هاست ...
✍فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای خورد . تاریک بود ، فکر کرد طلاست . کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند . دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده گفت : چی را برای چی آتش زدم .و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم ، و خودمان هم خبر نداریم .
💥آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم ، و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بیمورد به خطر میاندازیم .
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌾🌳
گزنه یکی از پر خاصیت ترین گیاه هایی هست که به صورت خودرو تو شمال رشد میکنه و کلی خواص داره 😁 ما همیشه این فصل از سال که گزنه ها تازس باهاش آش درست میکنیم😌
تازه کلی هم امسال چیدیم که خشک کنیم برای دمنوش😉
دمنوش گزنه برای کاهش قند خون و همچنین کم شدن اشتها و لاغری خیلی خوبه🥰
❤️❤️
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
هنوزم فکر میکنین نمیشه ازدواج دانشجویی موفق داشت ؟!
ترکیب عرضه و جنم مرد و سازش و همدلی زن و توکل هر دو به خدا میتونه بنای یه زندگی رو مستحکم کنه.
کاش خانواده ها به جای بهونه تراشی و سخت گیری به این جمله اعتقاد داشتن!
اونوقت دیگه شاهد «نمیشه، زوده و درس میخونی و سخته» گفتنهای بیجاشون نبودیم.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌كالكباب مزه بهشتي گيلاني👌
يك پست قديمي گذاشتم كه ببينيد چند ساله كه اينجا خانواده شديم گذر زمان رو حس كردين با تصوير يانا؟؟؟؟
در واقع كله كباب به سبك آشپزي سبز😍کله به جایی که آتیش میکردن میگفتن
بادمجون كبابي
مغز گردو
سير
انار ترش يا آب انار
نمك و گلپر
گل سرسبد طعمش كه چوچاق
كالكباب يك چاشني و مزه كنار غذا كه البته يك غذاي كامل هم به حساب مياد
مثل زيتون پرورده در كنار غذاهاي محلي سرو ميشه به نظرم كه امتحان كن👌
همه رو ميتونيد تو دستگاه آسياب كنيد
❤️❤️
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا مامان تلفن که قطع کرد گفت خاک بر سر و بی آبرو شدیم ، گفتم چی شده مامان جان ؟ با ناراح
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
شب از نیمه گذشته بود همه با غصه یه یه وری نشسته بودن و تو فکر بودن ، هیچکس جرات نداشت سکوت خونه رو بشکنه تا این که سهراب گفت اینا یه کاسه ای زیر نیم کاسشون دارن ، مطمئن باشید یه زن و بچه ای هست .
عمه ثریا گفت خدا ازش نگذره یعنی واسه یه ماه که اینجا باشه اومده زن گرفته و دختر ما رو بی آبرو کرده ؟
سهراب گفت نه عمه جان لابد مجبورش کرده بودن ، اصلا پاشین برین دم خونشون تکلیف دخترتونو یه سره کنید .
عمو پاشد و گفت اگر دو تا مثل تو داشتیم سهراب وضعیت ما این نبود امان از دست عقل ناقص این زنا. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که هممون سوار چند تا ماشین شدیم و رفتیم خونه پدر شوهر بهار ، بهار با گریه تو ماشین نشسته بود که خانم جان گفت تو چرا گریه میکنی مادر ، الان میریم تکلیفتو مشخص میکنیم جوری گریه نکن که فکر کنن از غم بی شوهری به این وضع افتادی.
وارد خونه که شدیم تقریبا کسی نبود ، یه خونه خیلی بزرگ کلنگی با وسیله های اعیونی قدیمی ، پدر شوهرش اومد استقبالمون و خوش آمد گفت ، عمو با داد گفت چه خوش آمدی چه سلام و علیکی کو پسرتون که قرار بود غروب بیاریدش خونه ؟ کو اون بی وجدان؟
با وجود فحشا و توهینای عمو پدر شوهر بهار سرشو انداخته بود پایین و حرفی نمیزد، همش میگفت میارمش شما فرصت بدین . ولی عمو طاقت نداشت و صداشو برد بالا با داد و فریاد گفت اگر پسرتونو آوردین الان که هیچ وگرنه انقد داد و فریاد میکنیم که خبرش برسه به در و همسایه . ما ابرو داریم بریم به فامیل بگیم دخترمون یه ماه نشده شوهرش فراری شده ؟
عمو داد میزد و رضا میگفت گیرش بیارم خودم تیکه تیکش میکنم .
یهو مادر شوهرش از اتاق در اومد و گفت گیرش نمیاری که تیکه تیکش کنی خودتونو خسته نکنید اون برنمیگرده اگرم این آقا داره میگه برمیگردونمش دروغ میگه . همین دیروز قبل رفتن به من زنگ زد و قسمم داد حرفی نزنم ، زنش حاملس .
همین که اینو گفت بهار غش کرد و افتاد رو زمین . عمو پدر شوهرشو هل داد وگفت بی صفت پسرت زن داشته ؟
ناله های اون شب بهار دل سنگ آب میکرد ، فهمیدیم شوهرش تو خارج از ایران زن داشته و پدرش گفته اونو نمیخوایم اگر پول میخوای و مال و اموال میخوای باید از اینجا زن بگیری اونم از مجبوری اولین جایی که براش میان خواستگاری ازدواج میکنه وقتی مال و اموالشو میگیره میذاره و میره تو ماشین سر بهار رو شونه من بود و اشک میریخت آهسته گفت مهزاده من میدونم از مجبوری گذاشته رفته چون منو خیلی دوسم داشت
🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
اندر حکایات حاج آقا موسوی واعظ 😂
💵رزق بدون حساب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88