دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا برای ظهر اش بزارم ، فرامرز که بیدار شد رفت دستشویی تا صورتشو بسوزه ، رفتم پشت در و ح
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
تو یه لحظه حس کردم رو تمام تنم عرق نشسته ، قطره های عرق دونه دونه از رو کمرم سر میخورد و پایین میومد فرامرز از کجا میدونست که بهار نرفته خونشون، از کجا میدونست سه نفر خونه مامانم اینان . زل زده بودم به فرامرز و بهاری که باهم خوش و بش میکردن ، ثانیه ها اصلا رد نمیشدن ، انگار هر لحظش هزار سال برام رد میشد ، توی دلم آشوب بود . حس میکردم زمین و زمان توی دلم میچرخه و من از خودم اختیاری ندارم ، اونجا بود که فهمیدم چقدر شوهرمو و زندگیمو دوست دارم . با خودم گفتم وایستم مثل مامان سکوت کنم تا یه زن دیگه زندگیشو ببره و یه عمر گریه کنم و حسرت بخورم ، نفهمیدم چقدر رد شد که فرامرز در ماشین باز کرد و نشست داخل . حالم بد بود به زور نفس میکشیدم ، فرامرز شاد و شنگول بود و گفت کاش میرفتیم یه سر داخل اینجوری زیاد جالب نبود از پشت در کاسه رو بدیم و بیایم .وقتی رسیدیم خونه رفتم تو دستشویی و یه آبی به سر و صورتم زدم ، دوباره گرمم شده بود و تمام تنم میسوخت رفتم لب پنجره و قطره های آب از روی صورتم و موهام میریخت روی لباسم ، فرامرز گفت چی از اون پنجره میخوای؟ آخرش سرما میخوری ها ، زیر لب زمزمه کردم از کجا میدونستی بهار خونه مامانم ایناس؟ فرامرز حرفمو نشنید و گفت چی میگی مهزاده؟برگشتم و زل زدم تو چشاشو و گفتم از کجا میدونستی بهار خونه مامانم ایناس؟فرامرز یه نگاه بهم انداخت و گفت حالت خوبه مهزاده؟ یعنی چی که از کجا میدونستم ، خب وقتی اونجا بودیم بهارم اونجا بود دیگه . صدامو بردم بالا و داد زدم اگر اونجا بود چرا من نمیدونستم ؟ اون برگشته بود خونه خودشون تو از کجا از حال و روز اون دختره خبر داری؟ خدا لعنتش کنه ، خدا جفتتونو لعنت کنه ، داد میزدم و یه بغضی به گلوم چنگ مینداخت ، فرامرز تا اون لحظه ساکت بود ولی بعدش یه سر به نشونه تاسف تکون داد و گفت فکر کردی منم مثل فک و فامیل تو ام؟که زنشونو ول کنن و دنبال یکی دیگه بیفتن؟ با این حرفش حس کردم تمام قلبم سوخت ، میدونستم منظورش به بابامه . میخواستم جوابشو بدم که گفت من اگرم بخوام دنبال کسی بیفتم دنبال فک و فامیل تو نمیفتم مزه یکیشونو دیدم برای هفت پشتم کافیه .اینا رو گفت و درو محکم بهم زد و رفت بیرون ، سرجام نشستم و اشک ریختم به حال خودم و خانوادم . فرامرز چیزی رو نشونه گرفت که من نمیتونستم تغییرش بدم ، خانوادمو . انقد سرجام گریه کردم که حالم بد شد و به سرفه افتادم رفتم تو دستشویی و سرمو زیر آب سرد گرفتم که یکم از حرارت بدنم کم بشه ولی بدتر شدم ، گریه هام از یه سمت و سرفه ها از سمت دیگه . داشتم نفس کم میاوردم که صدای در خونه اومد.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
❄️ روزتون پراز خیروبرکت ❄️
☔️ امروز شعبان
☀️ ۱۳ بهمن ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۲ شعبان ۱۴۴۶ قمر
🎄 ۱ فوریه ۲۰۲۵ میلادی
💯ذکر_روز
⛄️❄️یا رب العالمین❄️☃️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
داستان کوتاه✍
همیشه دلم کفش قرمز پاپیونی میخواست
یه روز برا خرید عید با مادرم به بازار رفتم
مادرم هی گشت منم باهاش بودم مردم همه خرید میکردن ..
مادرم میگشت تاشاید ارزون ترین چیزارو بخره
منمبهش میگفتم برامنم کفش بگیر اونم میگفت باشه مادرمیگریم
منم هی گیرداده بودم کفش بگیر ماهی قرمز بگیر..
مادرم هی میگشت اخرشم یه خورده برنج گوشت مرغ خرید بامیوه سبزی
یه لباس برا داداشم
یه شلوار برا پدرم
یه دامن برامن
هیچی برا خودش نخرید..
منم عصبی بودم میگفتم چرا کفش نمیگیری
چرا ماهی قرمز نمیگیری ..
اونم هی میگفت مامان جان بعدا میگیریم
هنوز که عید نشده ..
منم هی گریه میکردم
اومدیم خونه بدون ماهی قرمز کفش قرمز.
اون روز ازمادرم بدم میومد
تا مدتها باهاش حرف نمیزدم.
عید شد بابام یه دونه ماهی قرمز اوردکه زود مرد به سفره هفت سسین نکشید منم کفش قرمز پاپیونی نگرفتم ..
سال ها گذشت ..
من بزرگ شدم مادرم به شدت بیمار شد ..
قبل مرگش بهم گفت توصندوقچه یه دفتر هست دوتا النگو که ازمادرش بهش ارث رسیده.
گفت دنیا دخترم اونا رو برات گذاشتم ..
مادرم مارو تنها گذاشت رفت پیش خدا
وقتی اومدم خونه بدمراسم رفتم سراغ صندوق چه دیدم مادرم یه جفت کفش قرمز پاپیونی خرید
یه دفتر که توش نوشته دنیا دخترم میدونم که عاشق کفش هستی شرمندتم که پول نداشتم
اون روز توخیلی ناراحت بودی من درکت میکردم ولی تونمیدونستی که اون پول رو دایی منصور بهمون داده بود که برامادر بزرگ خرید کنیم ..
منفقط توان اون لباس اون شلوار اون دامن داشتیم
توبزرگ شدی ولی نفهمیدی که ارزوی من این بود برات کفش بگیرم
با صدای گریه هام کل خانواده جمع شده بودن
که چرا هیچ وقت نفهمیدم مادرم چقد باسختی زندگی کرده ..
واون کفشارو گرفته که یادم بمونه مادرم همیشه به یادمن هست مثل اون کفشا نبود ولی فقط مادرم برا دل خودش گرفته بود.چونمن بزرگ بودم دیگه اون کفش اندازه نبود..):😔😔😢
سلامتی همه مادرا❣😢
روح مادران آسمانی شاد❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
راز آب کردن چربی شکم و پهلو توسط دکتر کیوانی ("14"روزه)
مشاهده
شکم تخت میخوای بیا اینجا
^_^ @.Laghari_Rahtak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢💐به آدمای ساده رحم کنید!✨
آدمای ساده مثه پروانه ان
بیخیالتون نمیشن تا وقتی که بسوزن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
┄┄┄┄┄⚘꫶ꪳ݊🌹⃟ 🦋
💕داستان کوتاه
فردی در هنگام رانندگی درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبور شد، همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت از روی مهرههای چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهرهها را برد.
مرد حيران مانده بود که چکار کند، تصميم گرفت که ماشينش را همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود.
در اين حين يکی از ديوانهها که از پشت نردههای حياط تيمارستان نظارهگر اين ماجرا بود او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد ديد راست میگويد و بهتر است همين کار را بکند، پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: خيلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانهام ولی احمق که نيستم.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
1- چگونه از یک آب خوردن ساده در طول روز برای سلامتی و ثروت استفاده کنیم؟
2- چگونه با غُر زدن، برکت و نعمت را از خود دور می کنیم؟
3- رازی که با انجامش دعاهای ما سریعتر مستجاب می شود، چیست؟
4- کدام سنت الهی باعث افزایش مال و فرزند و باران رحمت بی حسابش می گردد؟!! (روش استفاده ساده و انرژیکی آن)
5- می خواهی با 5 دقیقه تمرین روزانه هر روز جوان و جوان تر شوی؟
6- چرا چشم چرانی باعث ایجاد فقر می شود؟ (انرژیکی و غیرمذهبی)
7- راهکار تضمینی خداوند برای عبور از مشکلات مالی و ورشکستگی های امروز زندگی مان چیست؟
و 33 ویدیوی دیگر با موضوعات عالی در کانال زیر👇13-11-1403
https://eitaa.com/raaze4fasl/2263
┄┄┄┄┄⚘꫶ꪳ݊🌹⃟ 🦋
📖حکایت
زني شوهرش مُرد براي اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد
شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد
و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد
طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا مي رساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد
تا اينكه شبي كاسه صبرش لبريز شد
و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد
آن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت :
تنها غذای امشب به من رسيد .
زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادي ؟
من ديشب پدرت را خواب ديدم كه مي گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است .طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا مي بردم ، ولي ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم .
زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد
و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
#نمد✂️
با نمد کیک شیک درست کنین و در مناسبت های مختلف استفاده کنین یا بچه ها موقع خالهبازی ازشون استفاده کنن😉
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️
#باسلیقه_باشیم 🌼
داخل تنگ رو چند لایه شن رنگی بریزید و روش سنگ های کوچیک رودخانه ای بزارید توش رو گیاه مصنوعی یا طبیعی بکارید 🌱🌱
.
🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️