eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
.🍃🍃🌸 #ثریا مامان با دلخوری اومد نشست رو مبل و گفت کو اون شوهرت؟ سهراب با عصبانیت گفت یه لحظه آروم
🍃🍃🌸🍃 مهزاده هم نمی‌خواد چیزی بگه . سهراب با ناراحتی گفت پاشو وسیله هاتو جمع کن بریم تا باز امشب یه ماجرای جدید راه ننداختی رفتیم خونه و مامان بعد ناهار گفت که میره خونه زن عمو مهناز ، تو آشپزخونه داشتم قند می‌خوردم که تلفن زنگ خورد ، جواب که دادم مامان فرامرز بود ، از پشت تلفن صداش می‌لرزید با ناراحتی بدون سلام و علیکی گفت مهزاده جان مامانت خونس؟ گفتم نه چیزی شده؟ گفت نه دخترم داداشتم نیس؟ اشاره کردم به سهراب که بیاد و گوشی رو بگیره . سهراب بعد سلام علیک داشت گوش میداد و سرتکون میداد و قیافش توهم می‌رفت . بعدشم گفت منم میام تهران آشنا دارم و خدافظی کرد . گفتم سهراب چی شده ؟ پکر بود ، گفت هیچی من باید برم تهران میرم وسیله جمع کنم ، گفتم با تو ام سهراب میگم چی شده خبر زنگ زدنم رسیده به مامان فرامرز ؟ نکنه زن عمو رفته دم خونه اونا؟ سهراب گفت نه فرامرز رفته تهران از پله خونه خواهرش پاش پیچ خورده و افتاده ، الآنم مثل این که پاش بدجوری شکسته . اینو که شنیدم حس کردم دنیا داره دور سرم می‌چرخه ، میدونستم مامان فرامرز برای شکستن پا اینجوری کنترل خودشو از دست نمیده . تعادلم دست خودم نبود ، دستمو به طاقچه گرفتم و گفتم فرامرز مرده آره ؟ سهراب میخواست خودشو بیخیال نشون بده ولی نمیتونست ، گفت نه بابا زبونتو گاز بگیر این حرفا چیه من میرم خبر میارم که چیشده دیگه . گفتم منم میام ، سهراب گفت کجا بیای پنج شیش ساعت راهه ، هوا هم سرده تو هم حامله ، بمون همینجا فردا پس فردایی میایم هممون باهمدیگه ، با ناراحتی گفتم نمیخوام به خدا اگر اینجا بمونم میمیرم گریه میکردم و غصه‌ی تو دلم از حجم تمام شادیای زندگیم بیشتر بود . رو زمین نشسته بودم و با خودم تکرار میکردم منم با خودت ببر ، سهراب زنگ زد مامان و ماجرا رو تعریف کرد بعدشم گفت پاشو وسیله هاتو جمع کن زودتر راه بیفتیم و بریم ، تو اتاق بودم که مامان از راه رسید با ناراحتی گفت زن حامله کجا میخوای بری ؟ از کنارش رد شدم و گفتم همون جایی که شوهرم رفته . تو عرض کمتر از یک ساعت با سهراب و مامان راه افتادیم سمت تهران ، تمام مدت مسیر آهسته اشک میریختم و از خدا میخواستم فقط زنده باشه . خودمو مقصر این اتفاق میدونستم ، با خودم میگفتم اگر بچمو بی پدر بزرگ کنم به خاطر اینه بلد نبودم زن خوبی باشم . دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم فقط نفس بکشه ، به جون تو دیگه هیچوقت ناراحتش نمیکنم ، فقط نفس بکشه و بدونم قرار نیست بدون شوهر بچمو بزرگ کنم 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ⚠️ یکی از عواملی که باعث بی برکت منزل و کم شدن رزق و روزی انسان میشود .... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیه ٢۶ سوره مبارکه اعراف. 🔎 جستجوی سوره: 🕊🕊🕊🕊
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برات آرزو میکنم یکی رو پیدا کنی که باعث شه دوباره از ته دل بخندی، غذاتو با اشتها بخوری و همه چیز برات قشنگتر شه یکی که باعث شه دوباره دیوونه باشی و شادی رو زیر پوستت احساس کنی. یکی که باعث شه دوباره با زندگی آشتی کنی. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️ حتما بخونید خیلی قشنگه... مردی ثروتمند سفید پوست و در عین حال نژادپرست  وارد رستورانی شد نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت "تشکّر می‌کنم." مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت "این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا  به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت "سپاسگزارم." مرد از شدّت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید، "این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبّانی شود از من تشکّر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد." گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت خیر قربان او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. شاید کارهایی که به ظاهر بر علیه و ضرر ما انجام می شود، نادانسته به نفع ما باشد    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖داستان جوجه عقاب    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حق الناس...     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88