❤️🍃 از نویسنده‌ای پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه‌ای درباره امید بنویسی، چه می‌نویسی؟ گفت ۹۹ صفحه رو خالی میذارم صفحه آخر، سطر آخر می نویسم: یادت باشه دنیا گرد است، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی. زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن... منتظرنباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد... . 🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️

اینم یک کلیپ برای کسانی که قالب شیرینی در دسترس ندارن😊👆 #ترفند_خانوم_خونه ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787

#معجزه_بندگی 🌱 می‌گفت: غم دنیا میاد و میره تو باهاش نرو. خودت رو مشغول خـــدا کن، سرت رو گرم رشد کردنت کن، توی غم فرو نرو. فرو که بری، یهو میبنی اون غم رفته تو هنوز موندی توش #تلنگر 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88

پنیر کوکو(پنیر،برنج پخته،تخم مرغ،پیاز اب گرفته،ادویه) به نظرم به شدت خوشمزست به خصوص با گوجه سرخ شده 🤤. طرز تهیه پنیر(شیر که گرم شد مایه پنیر و با کمی اب و نمک مخلوط میکنیم به شیر اضافه میکنیم بهم میزنیم بعد که دلمه دلمه شد میریزیم داخل پارچه تا ابش خارج بشه . ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787

خوراک گوشت کوزه ای ... 🌧تجربه حس خوب آشپزی ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787

.

🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا عمه تعریف میکرد و من همراهش زندگی میکردم از شب عروسی گفت و من به جای عمه غرورم خورد شد .از کارای بابا با مامان گفت و هر لحظه بیشتر از خودم بدم میومد که چقدر این همه سال با مامان بد بودم .وقتی رسید به مرگ شهاب عمه انقدی گریه کرد که پشت سرهم سرفه میکرد ،رنگش قرمز شد و نفسش بالا نمیومد ‌اذرو صدا کردم و برای عمه آب آورد ، غروب شده بود و عمه اصرار داشت باید زندگیشو برام تعریف کنه .وقتی از روزی گفت که قرار بوده با محمدحسین ازدواج کنه و ماجرای راضیه رو شنیده تو لحنش حسرت بود .گفتم عمه پشیمونی؟ عمه گفت مهزاده زندگی بعضیا با حسرت همراهه ، اگر با محمدحسین ازدواج میکردم یه عمر حسرت اینو می‌خوردم که اگر محمدحسین بهم خ یانت نمی‌کرد و منو دوست داشت چی میشد ؟حالا هم که باهاش ازدواج نکردم ‌‌...گفتم حالا که ازدواج نکردین چی؟عمه گفت محمدحسین از روزی که منو دید تا روزی که فهمیدم خی انت کرده امید زندگی من بود ، حسرت این که آدم میتونست انقد عاشق باشه و الان نیست تو زندگی آدم برای یه عمر باقی میمونه دستمو فشار داد و گفت زندگی همینه اگر الان به شوهرت ایمان داری باید تا آخر عمر پای حرفت بمونی حتی اگر شوهرت با بهار بوده باشه ، نمیدونم چرا وقتی این حرفو از دهن کسی می‌شنیدم دوست داشتم داد بزنم و بگم شوهر من مقصر نیست و کاری نکرده ، از ته دلم به فرامرز ایمان داشتم . آخر شب وقتی میخواستم بخوابم عمه گفت مهزاده نمیدونی که این حرفا چند سال رو دلم تلنبار شده بود ، خدا می‌دونه چند بار تو ذهنم تصور کردم اگر اون شب محمدحسین اومده بود زندگیم الان چی بود ، یا اگر راضیه و محمدحسین باهم نبودن الان چی میشد .گفتم محمدحسین هنوز مجرده ، میدونستین؟ خندید و گفت آره چند سال پیش که آذر مریض بود از سر مجبوری بردمش پیشش ، اونجا منو دید و احوالمو پرسید . گفتم چرا ازدواج نکردی گفت یاد تو نمی‌ذاره ، شاید اگر الآنم بشه که بهت برسم نخوامت ولی خاطره ای که از گذشته آدما داریم همیشه خواستنیه . عمه پاشد و گفت من دیگه برم بخوابم ، شاید یه روزی توهم خاطره ها و حرفای نگفتتو برای بچه سهراب تعریف کردی ، مثل من که تا قبل این فقط خودم میدونستم و راضیه و محمدحسین که میخواستم اون شب زندگی رو پشت سرم بزارم و از خونه فرار کنم ولی الان توهم میدونی . شب انگار با خیال راحت تری خوابیدم ، گفتم هرچقدر طول بکشه آخرش فرامرز حالش خوب میشه و من به زندگیم برمی‌گردم . صبح وقتی چشامو باز کردم صدای حرف زدن بابا و عمه میومد ، بابا با تعجب گفت یعنی دیشب مهزاده اینجا بوده و شکر نیومده دنبالش؟ این زن انگار وجدان نداره 👇👇👇 💝

🪴 کار خوب به خود ما برمیگرده! ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼 ـ🌼🤍🌼🤍🌼 چند روز پیش تو خیابون یه گروهی داشتن گل میدادن به مردم که این رو بدین به کسی که دوستش دارین و بگین دقت کنین در رانندگی درست .سبدهای بزرگ گلهای مختلف بود و میگفتن انتخاب کنین هر گلی رو دوست دارین. من یه گل سفید که خیلی دوست دارم گرفتم و اومدم محل کار .اونجا یه خانم عراقی رو دیدم که گاهی میاد برای تمیزکاری ،گفتم خسته نباشی و گل رو بهش دادم .کلی خوشحال شد . اومدم سر کلاس ، یه ربع بعد یکی از بچه ها اومد و گفت خانم!من داشتم میومدم کالج ،منتها جایی بودم کار داشتم و داشتن اون حوالی گل میدادن به مردم، این گل رو گرفتم و گفتم برای شما بیارم و بگم خیلی ممنونم ... گل رو بهم داد ودقیقا عین گلی بود که من هدیه داده بودم، مهربونی عین یه زنجیر حلقه های بهم وصله همیشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 ‌‌‌‌‌‌