دوستانهها💞
عمو تسبیحش را تو دستش مشت کرد و گفت: -یعنی ممکنه؟ مامان مستاصل جواب داد: - نمی دونم ولی ترنج یه چ
#ترنج
- مدرسه دیگه تعطیله. هستم فعلاً مامانم یه کم ناخوش احواله. اومدم کمکشون کنم.
- خدا بد نده. چی شده؟ آهی کشید و گفت:
- گفتن آرتوروز گردنه. میزنه به دستاش و امونش رو می بره. حالا چند تا دکتر خوب میبرمش.
حرفم را سبک و سنگین کردم.
- پول مول لازم داشتی میگی بهم دیگه؟ مگه نه؟ نکنه واسش کم بذاری. لبخند غمگینی زد و گفت:
- تو با این مهربونیت چطور داری تنهایی سر می کنی؟ نمی خواستم وارد مسائل احساسی شوم. همین مهربانی کار دستم داده بود.
- میگی بهم؟
- لازم بشه میگم. درسته تو ما رو ترک کردی ولی من به جز تو کسی رو ندارم.
بغض گلویم را خراشید.
- تو رو که ترک نکردم. کردم؟ لب برچید.
- کردی. همه رو ول کردی و رفتی. گناهکار و بی گناه رو به یه آتیش سوزندی. به خدا از لحظه ای که پا گذاشتم توی این خونه قلبم داره منفجر ميشه. شبا از وحشت این که بلایی سرت بیاد دیگه نبینمت یا همین تماس تلفنی هم قطع شه» تا صبح کابوس می بینم.
پلک که زدم اشک من هم سرازیر شد. آخر نتوانستم جلوی ترکیدن بغضم را بگیرم.
- فکر کردی من خوبم؟ راحت می خوابم؟ کابوس نمی بینم؟ ولی چی کار کنم؟ مگه دیگه جایی واسه موندن دارم؟ آجر به آجر اون خونه دروغه لیلا. آدماش همه دروغن. اگه پین و کیو بودن الان دماغشون به کره ماه رسیده بود. مامانم، مامان خودم, نگران بود سندها دست من باشن. می خواست بیاد اتاقمو بگرده و سندها رو از چنگم در بیاره. یه عمر کنار گوشم خوند که بابام سکته کرده و مرده. می دونی فرق بین سکته و خودسوزی از کجا تا کجاست؟ چطور ميشه اینقدر راحت تو چشم یه آدم نگاه کرد و بیست و دو سال بهش دروغ گفت؟ همینا باعث شدن بابام خودش رو بکشه. اینا بابامو کشتن..
- خب با فرار کردن چی درست ميشه عشقم؟ بیا حساب بپرس. دعوا کن. داد بزن. بشکن, خراب کن ولی فرار نکن. شاید اونا هم یه حرفی واسه گفتن داشته باشن.
هی خدا!
- نمی پرسم لیلا. آدم دروغگو دروغ رو با دروغ ماست مالی می کنه. من دیگه باورشون ندارم. حتی اگه راست بگن راستشونم ارزشی نداره. دیگه واسه من ارزشی ندارن. حتی اونقدر که بخوام ازشون حساب پس بگیرم. نه، من دیگه نه به اون خونه. نه به آدماش برنمی گردم. به جایی که توش دروغ می شنوم به جایی که توش تهدید میشم به جایی که توش پر از خیانت و نیرنگه به جایی که توش احساس آرامش و امنیت ندارم دیگه برنمی گردم. با ناله گفت:
_ترنج...
اشکم را پاک کردم.
- برنمی گردم لیلا. تو به خاطر این که یاسین دلت رو شکسته بود از خونه رفتی. من چی بگم که همه دلم رو تیکه پاره کردن. من چه جوری برگردم؟ او هم اشک هایش را پاک کرد.
- قربون دلت برم. من فقط نگرانتم. خیلی نگرانم ترنج. توی یه دختر جوون و تنهایی. یه طعمهی خوب واسه آدمای مریضی. می ترسم بلایی سرت بیاد. درد من فقط همینه.
از این که در ملا عام گریه می کردم خجالت می کشیدم. برای اين که اشک ریختن فراموشم شود پرسیدم:
- یاسر چطوره؟ دیدیش چیزی نگفت؟
چیزی نپرسید؟
سرش را بالا انداخت.
- جواب سلامم رو هم به زور داد. چه برسه به حرف زدن و پرسیدن. فکر کنم داشت می رفت بیرون. ولی مامان میگه خیلی بد شده. قبلاً فقط بداخلاق بود الان ترسناک شده. هیچ کس جرات نداره طرفش بره.
برای من چیز عجیب و تازه ای نبود.
- ثامر چی؟ اونو ندیدی؟ آهی کشید و گفت:
- نه. ندیدم.
تایم حرکت نزدیک می شد. من هم دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. تماس را قطع کردم و از طریق اینترنت سوییتی را در کیش به اجاره گرفتم.
**هفت_ماه_قبل؛
حیران و سرگشته به بلوایی که برپا شده بود می نگریستم. یاشار مرده بود. اتفاقی که یاسر پیش بینی کرده بود افتاده و یاشار مرده بود. برای من فرقی نمی کرد که خودکشی کرده یا اعدام شده یا به قتل رسیده یاشار مرده بود. منا بیوه شده بود. بچه هایش یتیم شده بودند و یاسر مرا مقصر می دانست. نمی دانم چرا، اما مرا مقصر می دانست. نمی دانم چرا، اما خودم هم خودم را مقصر می دانستم. شاید اگر میلاد را به خانه راه نداد بودم؛ یاسر راهی برای نجات یاشار پیدا می کرد. شاید می توانست نجاتش دهد يا برایش تخفیف بگیرد. خودش گفته بود که رشته هایش را پنبه کردم. گفته بود فراموش نکنم و من هرگز فراموش نمی کردم. حس کسی را داشتم که زنده به گور شده زنده به گور که نه کسی که خوابیده و وقتی بیدار شده دیده که دفنش کرده اند. زنده دفنش کرده اند و او مانده و ظلمات وحشتناک یک قبر! و می داند که قرار است در آن فضای تاریک و تنگ, دست و پا پزند و در نهایت از بی اکسیژنی جان بدهد. می توانی این حس را تجسم کنی؟ ده برابرش را من تحمل می کردم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
🍃🍃🌺🌺
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زناشویی
🔰مهمترین عامل تنفر و جدایی بین زن و شوهر چیست؟
🔻حجت الاسلام هدایت روایت میکند
📺 سحر نشینی قبل از اذان صبح از شبکه دوسیما
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
ghorbani kon_mixdown.mp3
45.88M
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🙏
این پادکست تقدیم شما 🌹
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
یه وقتایی دلت میگیره
یه وقتایی دلت میشکنه
یه وقتایی دلت تنگ میشه
امان از روزی که هر سه تاش
با هم اتفاق بیفته....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حق
من فکر میکنم آخر عاقبت همه ی ماهایی که هیشکی رو نمیپسندیم همینجوری میشه که تهش زن یکی مثل سلمان میشیم😁
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🗓تقویم نجومی اسلامی جمعه 👈24 فروردین / حمل 1403
👈3 شوال 1445 👈 12 آوریل 2024
🏛مناسبت های اسلامی و دینی.
🔵 امور دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛امور شراکتی و مشارکت.
📛و امور ازدواجی خوب نیست.
👶 مناسب زایمان و نوزاد روزی دار خواهد بود.
👩❤️👨 مباشرت امروز :
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحبابی خاص دارد و فرزند حاصل دانشمندی معروف و شهرتش جهانی گردد و برای سلامتی نیز مفید است.
🚘مسافرت :سفر همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓امروز قمر در برج جوزا و برای امور زیر مناسب است:
✳️خرید کالا و ملک.
✳️دیدار مسولین.
✳️مبادله سند و قولنامه.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️شروع به نگارش کتاب و مقاله و پایان نامه.
✳️و شروع امور آموزشی نیک است.
🔵نگارش ادعیه و حرز و نماز و بستن حرز خوب است.
💑مباشرت امشب شب شنبه:سندی مبنی بر استحباب یا کراهت ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) باعث طول عمر می شود.
💉حجامت.
خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا حجامت ،باعث ضعف مغز می شود.
حجامت هنگام ظهر جمعه بیشتر کراهت دارد.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 4 سوره مبارکه "نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد. و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب.
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
⭐خدایا هر کی این شبها
🌺گرفتار ناخوشی شده،
⭐گره های زندگیشو باز کن
🌺خدایا بیا و گذشته بد مارا
⭐به یک آینده خوب تبدیل کن...
🌺بیا کمی با هم دعا کنیم
⭐بیا برای حالِ خوبِ جهانمان دعا کنیم
🌺که خدا آماده است برای شنیدن
⭐بیا دعا کنیم خداوند متعال
🌺بیماری را از زندگی همه دور کند
⭐بیا دعا کنیم هیچکس مریض نشود
🌺و کسی مریض دار نباشد...
⭐خدایا همه را در آرامش قرارده
🌺شبتون آرام و در پناه خدا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃
قبلاز اینکه برم توی بسترم چار قدم رو باز کردم و شروع کردم به شونه زدن موهای بلندم. بلندیشون تا روی کمرم میرسید. همونطور که از دیدن تارتار موهای ابریشمی که ریخته بود روی شونه هام لذت میبردم حس کردم صدای پایی اومد. سیاهچادر ما با بقیه چادرها فاصله داشت. کمی ترسیدم اما گفتم لابد صدای پای حیوونی چیزی بوده. شونهای بالا انداختم و شروع به بافتن موهام کردم که پر چادر بالا داده شد...جرأت بلند کردن سرم رو نداشتم. قلبم به شدت میکوبید. با خودم گفتم شاید احمده فهمیده مهر بانو نیست و از موقعیت استفاده کرده و اومده اینجا..سربلند کردم اما وحشت تمام وجودم رو فراگرفت و از دیدن غریبهای که داشت وارد چادر میشد دستم همینجوری بین موهام خشکشده بود. زبونم بند اومد اما اون خونسرد داشت پیش میومد مرد جوونی بود که لباسهای خوشپوشی به تن داشت و حسابی به خودش رسیده بود.از آدمای ایل نبود اینو مطمئن بودم.جذابیت خاصی داشت با چشمای مشکی و تیزش بهم خیره شد به خودم اومدم و از جام بلند شدم
_ و گفتم تو... تو کی هستی؟؟ چرا اومدی توی چادر ما؟؟برو بيرون ..الان داد ميزنم همه رو خبر ميكنم ..بي توجه به تهديدام نگاهی به سرتا پام انداخت. از طرز نگاهش لرز به جونم افتاد. لبخندی زد.و گفت فکر نمیکردم دختری که تنها داخل این چادر شد اینقدر خوشگل باشه.
گلوی خشکیدهم رو بهزور تر کردم.
_منظورت چیه؟
_ از غروب داشتم نگات میکردم البته دور بودم فهمیدم که تنهایی منم این دوروبر حوصلهم سر رفته بود گفتم بیام با هم یه صفایی بگیریم. قول میدم بهت خوش بگذره.از حرفش وحشت كردم و بهش گفتم یک قدم دیگه جلو بیای انقدر جیغ میزنم که همه بریزن سرت و نزارن زنده از این چادر بری بیرون.نگاهش خشمگین شد دست برد و از زیر کتش تفنگ کمری و کوچکی بیرون کشید. با چشاى وحشيش تو چشمام زل زد و گفت:
_جرات داری صدات دربیاد همینجا خلاصت میکنم.برام كاري نداره كشتنت....
ادامه دارد
اگه مشتاقی این داستان بسیار زیبا و خواندنی رو بخونی بزن رو لینک زیر که روزی ۳پارت داریم😍😍😍
👇👇👇👇
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787