دوستانهها💞
#ترنج - مدرسه دیگه تعطیله. هستم فعلاً مامانم یه کم ناخوش احواله. اومدم کمکشون کنم. - خدا بد نده.
#ترج
یاسین و یاسر زیر بغل عمو را گرفتند و مادر به زحمت منا را از زمین بلند کرد و همه با هم به سمت ساختمان عمو رفتند. شیونشان آسمان را به لرزه در می آورد. تازه هنوز خبر به گوش مادربزرگ و پدربزرگم نرسیده بود. افتان و خیزان به اتاق بازگشتم. چرخی دور خودم زدم و سریع کوله ام را از کمد بیرون کشیدم. اسناد را به همراه پاسپورت و شناسنامه و طلاهایم داخلش جاسازی کردم. چند تکه لباس و وسایل ضروری برداشتم و پالتویم را پوشیدم و با عجله از ساختمان بیرون رفتم. منا بی وقفه جیغ می زد. دلم می خواست می توانستم دلداری اش بدهم يا کمکش کنم، اما دیگر جایی در این خانه نداشتم. من در این فضای پر از دروغ و تهدید. در این چهار دیواری پر از نیرنگ و فریب نمی توانستم بمانم. حتی درخت های قشنگ گیلاسم هم پای رفتنم را کند نکردند. من دیگر اختیاری بر رفتارم نداشتم. گنجشکی شکسته بال و شکسته دل بودم که باید برای نجات خودم از دست شکارچیان سر پناهی می یافتم. رفتم اما همین که در را پشت سرم بستم تازه فهمیدم چقدر تنها و غریبم. تا سر کوچه دویدم. می ترسیدم دستگیر شوم و مجبورم کنند که برگردم. با وجودی که مغزم کار نمی کرد اما می دانستم نباید از آژانس محله استفاده کنم. بنابراین دربست گرفتم و به کرج رفتم. فیروزه تنها نقطهی امیدم حداقل به مدت چند روز بود. چون هیچ کس آدرس جدیدش را نمی دانست.
- ترنج؟
نمی دانم در صورتم چه دید که آن طور ناگهانی رنگش پرید. دستم را به چهارچوب در گرفتم و گفتم:
- ميشه بدون این که چیزی ازم بپرسی دو سه شب اینجا بمونم؟ وحشتزده دست زیر بازویم انداخت و مرا به داخل کشید.
- چطور چیزی نپرسم؟ این وقت شب با این حال و روز؛ چه بلایی سرت اومده؟
دهانم پر از آب می شد و هرچه بزاقم را قورت می دادم فایده ای نداشت.
- نپرس فیروزه نپرس،پدر و مادر و دو برادر کوچکش به استقبالم آمدند. تا خواستم دهان باز کنم هرچه در دستگاه گوارشم داشتم به دهانم بازگشت. دستشویی را بلد نبودم به حیاط دویدم و بالا آوردم. نه فقط محتویات معده ام را ،بلکه عشق را ،احساس را، وابستگی را، باور و اعتماد را، و خانه باغ بن بست هفده را!
***
اینقدر در خیالاتم غرق بودم که نفهمیدم کی از بندر چارک به کیش رسیدیم. نه از دریا لذت بردم و نه از کشتی سواری. چیزی که هميشه دیوانه ام می کرد دیگر هیچ لذتی برایم نداشت. هوا به شدت گرم و شرجی بود. دلم می خواست زودتر به مکانی امن برسم. با شماره ای که داشتم تماس گرفتم. آدرس دقیق را برایم فرستاد. سوار تاکسی شدم و به محض اين که آدرس را گفتم چشمانم را روی هم گذاشتم. کمبود خواب داشتم بدتر از کمبود خواب بد خوابیدن بیچاره ام کرده بود.
- خانوم رسیدیم.
پیاده شدم. دوباره با صاحبخانه تماس گرفتم. با تاپ و شلوارک,مقابلم ظاهر شد. پول سه شب نقدی حساب کردم. نگاه پدی به سرتاپایم انداخت و گفت:
- خودتون یه نفرین؟
تلخی منظورش را نادیده گرفتم.
- بله تنهام.
- یعنی قرار نیست کسی اضافه شه؟
تند نگاهش کردم.
- میگم تنهام. کمی خودش را جمع و جور کرد.
- آخه ما خونه به برنامه کُن و این
جور آدما نمی دیم.
حوصله دردسر نداریم. پوفی از سر
عصبانیت کردم و گفتم:
- قیافه من به برنامه کُن می خوره جناب؟ لبخند کریهی زد و گفت:
- اختیار دارین. البته تنهایی هم فقط مختص خداست. اراده کنین شب رو در خدمتون هستیم. اينم پولتون. لازم نیست اجاره بدین. تا هر وقت بخواین می تونین اینجا تشریف داشته باشین.
همزمان که من با غیظ پول را از دستش بیرون کشیدم مشتی هم بر صورتش نشست که به جای او من از شدت درد چهره در هم کشیدم. سریع پول را توی جیبم گذاشتم و با وحشت به چهرهی سرخ و عصبی مردی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم و ابروهایم را تا جایی که می توانستم بالا فرستادم. پس سمند سیاه توهم نبود!
بند کوله ام را توی مشتم فشردم و خم شدم و ساکم را که روی زمین گذاشته بودم برداشتم. سونامی در کنارم ایستاده بود و هر لحظه امکان داشت بر سرم خراب شود. نگاهی به لب پارهی صاحبخانه انداختم و با افسوس سری تکان دادم و رفتم اما بازویم را محکم گرفت و مانع ادامهی حرکتم شد.
- وایسا ببینم.
ایستادم. یک نگاه به دستش کردم و یک نگاه به چشمان خشمگینش و پرسیدم:
- شما؟ تقلا کردم ولی دستم را رها نکرد. احساس می کردم زبانم دارد تغییر شکل می دهد و به مار تبدیل می شود.
- شماها که خیلی باید به این چیزا مقید باشین. همچنان با خشم به من زل زده بود. پوزخند زدم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
🍃🍃🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگی
قربونت برم امام رضا...
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
بی تو از هم، همچو اوراقِ خزان پاشیدهام
ای بهارِ زندگی، این نسخه را شیرازه کن..!
❤️❤️
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
اما باید این مطالب رو از کودکی میآموختند
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#شوهر_باکلاس
❌لطفا از گفتن این کلمات به خانمها بشدت بپرهیزید❗️
▫️ واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟
▫️برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر!
▫️تو تقصیر نداری همه زنها یک دنده شان کم است!
▫️ راه بازه و جاده دراز، بفرمایید...
▫️ تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانواده ات را!
▫️ جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری!
▫️ از قدیم گفتن: عقل زن کمتر از مردِ!
▫️ دستپخت تو مرا یاد دوران سربازی ام می اندازه!
▫️ چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟
▫️ تو اگر خرج خانه را می دادی چی می شد؟
▫️ همه زن دارن ما هم زن داریم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پندانه 🙏🤍
خود را کاملا به " او " بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است...
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن.
نباید شنا کنی،
فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد.
دریا بسیار نزدیک است.
دریای او در جان ماست.
اما فقط برای کسانی که شناورند.
نه برای کسانی که شنا میکنند.
از غرق شدن نترس.
زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن.
زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن.
همواره به یاد داشته باش، زمانی که قایق زندگی ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زندگی،
خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهاییست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
زندگی زمزمه پاک حیات است
میان دو سکوت....
❤️❤️❤️
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده_همسر #ازدواج
🔸دکتر سعید عزیزی از تفاوت میان عروس و داماد با فرزندان خود آدم میگوید
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
👌"دکتر انوشه"
یه جمله ی خیلی قشنگ داره که میگه؛
مهم نیست یه مار چندبار پوست میندازه
مهم اینه از اول تا آخر همون ماره ...
کسی که ذاتش رو بهت نشون داد
و بهت بدی کرد
شک نکن بازم میکنه ...!🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده_همسر #ازدواج
🔸دکتر سعید عزیزی از تفاوت میان عروس و داماد با فرزندان خود آدم میگوید
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ...
ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ.
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 یک داستان یک پند
با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195) و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸