eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یه مدت بود،همش بد بیاری می‌آوردیم👩🏻‍🦯 درامدمون خوب بود ولی برکت نداشت تا میومد صفر میشد😔 همش توی چشم بودیم و حس میکردم زندگیمونو طلسم کردن💐 حال روحیم خوب نبود و آرامش نداشتم😢 ولی از وقتی کانال آقا سید رو از همین ایتا پیدا کردم ،و حرز کبیر امام جواد علیه السلام رو به پیشنهادشون تهیه کردم ،حالم روز به روز بهتر شد🥲🌸 اگر شماهم وضعیت من رو دارید به کانال آقا سید سر بزنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1304821888C52e7b5f103
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
تخفیف شب یلدا رو از دست ندید روی حرز کلیک کن تا هم اطلاعاتت بالا بره هم جای مناسبی برای تهیه داشته باشی👇 🔴 🟢 🔴 🔴 🟢 🔴 🔴🟢🔴🟢🔴 🟢 🟢 🔴 🔴 با داشتن این حرز میتونی خودت رو از بلاهای زمینی و آسمانی حفظ کنی😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🍂شب زیبای پاییزیتون 💫متبرک به 🍂گرمی نگاه خدا 💫الــهی 🍂دلخوشی‌هاتون افزون 💫دلاتون مملو از شادی 🍂و جمع خانواده‌تون 💫پراز دلگرمی و عشق و لبخند‌ شبتون بخیر🍂💫    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از  ملکـــــــღــــه
شوهرم اسرار داشت با همسایه ی طبقه ی بالا که زنی تنها بود و یک دختر شانزده ساله داشت رفت و آمد داشته باشیم. ولی من ازش خوشم نمیومد... بارها سر این مسئله از شرهرم کتک خورده بودم به من میگفت تو عقب اوفتاده و بد بینی . یه روز که از همه جا بی خبر تو خونه نشسته بودم با صدای داد و فریاد همسایه ها از خونه دویدم بیرون ولی با دیدن دختر شهین تو اون حال خشکم زد خانوم همسایه.... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🅾 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😱☝️کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید یا بزنی؟😭🪒 ✅دوست داری کمتر از ۴دقیقه 😳 بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟ بدون ضرر 🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57 🔴 ۴۵ هزار نفر عضو این کانال هستن تو هم بیا و اصول مراقبت پوستی رو یادبگیر👆
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
🌸 تصور کن... یه روز صبح از خواب پا میشی، دست می‌کشی روی پوستت، نرم‌تر از همیشه😍! دیگه خبری از موهای زائد آزاردهنده نیست، دیگه نیازی به تیغ یا لیزر گرون نداری! 🤔 می‌خوای بدونی چطوری؟ ✅️همین حالا روی لینک زیر کلیک کن و راز این معجزه رو کشف کن! https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
#ثریا یعنی شما به منی که راز دارتم اعتماد نداری؟ تورو خدا با من اینجوری نکنید آبرومو تو این خونه ن
بغض کرده بودم انگار تو گلوم سنگ بود که با آب خوردن پایین نمی‌رفت مدام یاد لبخندای محمدحسین میفتادم که سرشو مینداخت پایین ،یاد این که منتظر بود دست منو بگیره و ببره نشون مادرش بده مامان گفت هروقت خودتون صلاح میدونید بیاین برای اینکه حرفامونو بزنیم ،عمو گفت پس انشالله آخر هفته بیایم و حرفامونو بزنیم تو تمام مدت محمدرضا اخم داشت و حتی یه کلمه هم حرف نمی‌زد مشخص بود ناراحته و راضی به این ازدواج نیست حرفایی که تو دهن مردم بود و میگفتن عاشق دخترخالشه بیخود نبوده پس عمو اینا که رفتن کلافه بودم باید هرجوری بود فردا میرفتم پیش محمدحسین و همه چیو بهش میگفتم رفتم به مامان گفتم من فردا میرم بازار گفت بیخود چیه هی چادر سر می‌کنی میری بازار پشتت حرف درمیارن الآنم که دیگه می‌خوان بیان و ببرنت وایستا زنش شدی از شوهرت اجازه بگیر هرجا خواستی برو ،ناصر خندید و گفت چرا خواهرمونو انقد اذیت میکنی؟ مامان گفت لازم نکرده تو فضولی کنی گفتم واسه آخر هفته هیچی ندارم بپوشم باید که یه دست لباس نو داشته باشم ،مامان یکم فکر کرد و گفت باشه برو ولی زیاد تو بازار نچرخی خوبیت نداره شب دورهم نشسته بودیم که نادر گفت این محمدرضا چش بود چرا تو خودشه؟ بابا گفت مثل این که مادرش خیالاتی براش داشته که بره دختر خواهرشو بگیره زیر پای این پسره هم نشسته و هواییش کرده ، داداش ما هم گفته هنوز انقد بی غیرت نشدم اسم رو ناموس ما باشه و بیفته سرزبونا بعد خودمون بی ابروش کنیم گفته اگر دختر خواهرتو میخوای جمع کن و برو خونه خواهرت پسرتم ببر یه پول سیاهم بهتون نمیرسه مامان گفت خوبه والا انگار دختر خواهرش چی هست که میخواد دختر مارو بدنام کنه از خداشونم باشه بابا گفت حالا که خدا رو شکر سرعقل اومدن و خودشون پا پیش گذاشتن نادر گفت پس سریع تر ماجرا رو جمع کنید تا یه وقت حرفش تو مردم نپیچه بابا گفت عروسی ثریا و محمدرضا رو جلوتر بندازیم پشت بندش عروسی ناصر بگیریم ناصر خندید و بابا زد رو شونش و گفت سفید بخت بشی بابا جان رفتم تو اتاقم فکرم کار نمی‌کرد با خودم گفتم باید به محمدحسین بگم تا اون پاپیش بزاره سرمو گرفته بودم تو دستام و رو تخت نشسته بودم که ناصر اومد داخل گفت چطوری ثریا؟ گفتم خوبم ،گفت باورم نمیشه داری عروس میشی با بغض نگاهش کردم گفتم حالا که محمدرضا منو نمی‌خواد کاش ما بگیم نه ناصر اخم کرد و گفت نادر واسه همه ایل و تبارمون بس بود بعدشم اون محمدرضا که مردِ گفته چشم و رو حرف باباش حرفی نزده ما بگیم نه که چی بشه ؟ 🌼🌼🌼🌼🌼
ظرفشوییم بسکه آب رفته بود از بغل مَغَلاش تمام زنگ زده بود !😑😩 نه از پشت چسبه دیوار بود! از بغلام که کلا آب میپاچید رو گازم😢 مدام دستمال بدست بودم خواهرشوهرم اومد دید گفت بیا برو میده اینجا کُشتی خودتو 😑😅👇 https://eitaa.com/joinchat/456786458C0d7ec41a6a الان همچین شده همه فکر میکنن کارِ نصّابه😍😂
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)