eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.8هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
💞💞💞 به قلم هر موقع این آهنگ پخش میشه من پرت می‌شم به ۳ سال پیش همون موقع‌ها که محمد می‌گفت عاشق زنی به اسم یاس شده یادش بخیر چقدر من ساده بهش دلداری می‌دادم که باید با یاس خانم صحبت کنه و از احساسش بگه چقدر براش آرزوی خوشبختی می‌کردم داشتم می‌رفتم موهامو سشوار بکشم که با صدای ناهنجاری ترسیدم و از جا پریدم اسباب بازی آیدین زیر پام بود و با اون صدای جیغ جیغش منو ترسوند خم شدم و اسباب بازی رو برداشتم خندیدم و گفتم ____ مثل باباشه پرشور و شر اسباب بازی رو برداشتم با خودم به طبقه دوم رفتم اسباب بازی رو تو اتاق مشترک آیسو و آیدین گذاشتم با اینکه خونمون اتاق خالی داره ولی ترجیح میدم آیسو و آیدین توی یک اتاق باشن یه بار تو تلویزیون از کارشناس شنیدم که بهتره بچه‌ها توی یک اتاق باشند شاید دعواشون بشه و مثل منو آیناز گیس و گیس کشی بشه ولی همین دعواها در آینده خاطرات بامزه‌شون می‌شه که می‌شینن با هم تعریف می‌کنن و می‌خندن در واقع همین دعواها کشمکش‌ها و شریک شدن‌ها زورکی در آینده باعث صمیمیت بینشون می‌شه هرچند آیدین به زور به اتاقش میره ولی با همکاری آیسو دارم عادتش میدم که اینجا اتاقش هستش اتاق کمی به هم ریخته هست از وقتی که آیسو کلاس اول میره کمی شلخته شده هرچند دقیقاً مثل خاله‌اش به تیپ و مد و قیافه‌اش می‌رسه ولی در رابطه با نظم اتاقش زیاد اهمیت نمیده وارد اتاق خودم شدم روی تخت نشستم سشوارو به پریز پایین تخت زدم و بدون نگاه کردن به آینه شروع به خشک کردن موهام کردم به کمک این شامپوهای درست و حسابی و ماسک‌موها موهام حسابی ابریشمی و خوشبو شده خودم از دست کشیدن به موهام لذت می‌برم فاطمه اصرار داره موهامو دکلره کنه ولی محمد مخالفه میگه دوست دارم همینجوری که هستی بمونی گاهی فاطمه محمد رو حاج محمد صدا می‌زنه میگه انگار نه انگار که جوون امروزی هستش اخلاقش خیلی خاصه یه خاص دوست داشتنی که من می‌میرم براش به روز می‌پوشه به روز می‌خوره به روز می‌گرده ولی مثل قدیمیا میگه دوست دارم خانومم همینجوری که هست طبیعی بمونه میگه دوس دارم زنم تو خونه باشه برام چایی دم کنه دم بغلم بشینه میگه رنگ و لعاب‌ها چیه می‌مالن به سرشون عینهو جوجه تیغی محمد عاشق بچه است با یادآوری بچه می‌خندم درست از جشن تولد یک سالگی آیدین صرار داره دوباره بچه‌دار بشیم هرچی میگم جفتمون جوره بزار بچه‌ها بزرگ بشن ما هم بریم بگردیم مسافرت بریم میگه نه دوست دارم دختر زیاد داشته باشم محمد عاشق دختره اسمشم پیدا کرده ولی به من نمیگه میگه هر وقت مشتلق بارداریتو بهم دادی هر وقت فهمیدیم دختره اسمشو بهت میگم موهامو با کش آبی رنگی دم اسبی می‌بندم یه تاپ و شلوارک آبی آسمونی تنم کردم و به طبقه پایین رفتم میانه‌های پله‌ها بودم که صدای زنگ در اومد سرعتمو بیشتر کردم و قفل در رو زدم از پنجره آشپزخونه دیدم که محمد در حالی که دست آیسو و آیدین رو در دستش گرفته مثل بچه‌ها می‌خنده و گاهی مثل آیدین بالا و پایین می‌پره وارد حیاط شدند به پیشوازشون رفتم و با خنده گفتم __می‌بینم که بازم این آقا فسقلی مجبورت کرده بستنی پیچی بخری محمد خندید و گفت _ایلای خدا شاهده من انقدر سمج نبودم این بچه به کی رفته آخه تو هم اینجوری نیستی از سر فروشگاه تا خود خونه مجبورم کرده لی لی کنان بیام خونه و باز با خنده گفت _آبروم پیش در و همسایه رفت یکیشون این دوربین‌های مداربسته در خونشون رو چک کنه فرداش کلیپ لی لی بازی بنده تو استوری همه مشتریای کارخانه هستش آیسو با هیجان گفت __مامان خاله زنگ نزده گفته کی راه می‌افتن؟؟؟ دستمو روی سرش گذاشتم کمی ماساژ گونه کشیدم و گفتم ____چرا زنگ زد امشب راه میافتن فردا صبح میرسن تهران آیسو به عادت بچگی بالا و پایین پرید و گفت آخ جون خاله آینازم داره میاد..... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ ❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️ لینک دوستانه ها https://eitaa.com/chslesh1402 لینک کانال https://eitaa.com/Mgbaely 🌺 🍃🌺🍂 🍂🍃🌺🍂🍃🌺 ❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺
پارت داستان فصل دوم ایل آی تقدیم نگاه مهربونتون مرسی که هستین🙏🌺❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 با دو کس جدال مکن: با شخص عاقل بردبار، و با شخص نادان و کم عقل. زیرا اولی بر تو چیره می شود و دومی تو را می آزارد. 📚 جامع السعادات 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋ 🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸 🌹 امروز پنجشنبـه ☀️ ۲۳ فروردین ۱۴۰۳خورشیدی 🌙 ۲ شـوال ۱۴۴۵ قمری 🌲 ۱۱ آوریل ۲۰۲۴ میلادی ۱٠٠ 🌺🌿لا الا الا الله الملک الحق المبین🌿🌺     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
دوستانه‌ها💞
#چکاوک -چکاوک! حالت خوبه؟ -آره خوبم .خدا رو شکر سرگیجه ام رفع شد!و او هنوز نگران بود.کنارم ایس
ملاحت گریان گفت: - تو رو خدا صبر کنین! مگه چی شده؟ چیزی نشده که!براتون توضیح میدم !ما فقط..فقط... اومدیم قدم بزنیم و با همدیگه صحبت کنیم. همین! ضیاءالدین ایستاده بود و چشمان عصبانی و قرمز و بینهایت خشمگینش را به آن دو دوخته بود. دستانش را مشت میکرد و باز مشت هایش را باز میکرد و دو مرتبه این حرکت را تکرار میکرد. نمیدانم داشت خشم خودش را اینگونه کنترل میکرد یا خودش را برای برپایی یک جهنم بی بدیل آماده میساخت !میترسیدم ! میترسیدم نتواند عصبانیتش را کنترل کند!داریوش با لحنی پرخاشگرانه به ملاحت گفت: -قدم بزنین؟! بچه گول میزنی؟! خودتی عزیز دلم! صبح یک کیلو رژ لب صورتی زده بودی.الان نمی بینمش!بعد رو به کمیل کرد و گفت: -اما مثل اینکه ایشون خیلی علاقه داره به رژ لب صورتی! کمیل پریشان احوال پشت دستش را روی لبهایش کشید تا آثار به جا مانده از رژ لب را از روی لبهایش پاک کند !وای خدای من !چه جسارتی کرده بود این پسر! بر خلاف تمام نقش ها و سیاست های ماهرانه و دقیقش، این بار چه گندی بالا آورده بود و چه بیگدار به آب زده بود! البته ما فقط ظاهر قضیه را میدیدیم .هیچ بعید نبود این هم بخشی از نقشه ی ماهرانه اش باشد. ضیاءالدین یک قدم به جلو برداشت. کمیل بی توجه به داریوش و عصبانیت و توپ و تشرش، به سمت ضیاءالدین به راه افتاد ودر مقابلش ایستاد!داریوش به وضوح خنده ای عصبی کرد و ملاحت دستانش را روی دهانش گذاشت و هین بلندی کشید و چند قلم جلو آمد ! - خواهش میکنم دایی ضیاءالدین! ما..ما کاری نکردیم !کمیل گناهی نداره! من گفتم بیایم اینجا! خواهش میکنم! ضیاءالدین انگشت اشاره اش را در مقابل ملاحت گرفت؛آن چشمان برزخیِ به خون نشسته را به او دوخت و با خشمی بینهایت نهایت گفت: - ساکت باش! حتی یک کلمه حرف ازت نشنوم! به موقعش حساب تو رو هم میرسم ملاحت! ساکت باش و هیچی نگو که به سختی دارم خودمو کنترل میکنم دست روت بلند نکنم! ملاحت ترسید و یک گام به عقب برداشت.اما همچنان گریه میکرد.ضیاءالدین دو مرتبه کمیل را نگاه کرد .کمیل دوباره قد راست کرده بود و با جسارت در مقابلش ایستاده بود !در نهایت از میان دندان های چفت شده از عصبانیتش گفت: -شما هر چقدر که بخواین میتونین منو بزنین و مورد عنایت خودتون قرار بدین ! اما آقای دریا سالار! من کاری نکردم که بابتش شرمنده باشم ! من ملاحت رو با تمام وجودم دوست دارم و برای به دست آوردن اون هر کاری میکنم !و هر کاری میکنم تا نظر مساعد شما را جلب کنم! میدونم نباید دو نفری از مهمونی میزدیم بیرون! اصلا عاقلانه نبود! اما شما مطمئنا عاشق شدین! شور و شیدایی عاشقا رو درک میکنین! مطمئنا میتونین ما رو درک کنین که تا چه اندازه دلمون برای هم میره و مشتاق و شیدای همدیگه هستیم ! ضیاءالدین اما با شنیدن این حرف ها آنقدر عصبانی شده بود که حد نداشت .این حرف ها نمیتوانست آب روی آتش درونش باشد ! او در یک حرکت ناگهانی ،تمام یقه کمیل را در میان انگشتانش چپاند. آنقدر شدید و ناگهانی که نزدیک بود پیراهن کمیل را در تنش پاره کند !هیبتش سنگین بود .ترس داشت! وهم داشت! و کمیل باید فاتحه خود را میخواند! اما همچنان با جسارت در چشم های ضیاءالدین چشم دوخته بود -درک اهمیت این مسئله که تو وارد خانواده دریاسالار شدی و روی دختر این خانواده نظر پیدا کردی؛ اینقدر نباید برات سخت باشه! اگر یک ذره عقل داشته باشی و شعور رو چاشنیش بکنی؛ میفهمی که دست روی کم آدمی نذاشتی که حالا بخوای اینجوری قایمکی از حضورش در کنار خودت، بهره ببری!ببین مرد ناحسابی! خوب به حرفم گوش کن! اونقدر از دستت عصبانیم که حتی امکانش هست همین جا بکشمت و توی همین زمین چالت کنم تا دیگه اثری ازت توی این دنیا نمونه !اما فقط و فقط بخاطر گریه های ملاحت دارم مراعاتتو میکنم ! پس خوب گوشاتو باز کن! اگر یک بار دیگه ،فقط یک بار دیگه ببینم همچین جسارتی کردی و به خودت اجازه دادی همچین بی حرمتی ای به دختر این خانواده بکنی؛ جوری میکشمت که دیگه اثری ازت روی زمین نمونه و کسی یادش نیاد کمیل منصوری هم وجود داشت. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺 لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375 🍃🍃🌺🌺
قوڸ دادم ‌و سر قول خودم مے‌مانم مطمئڹ باش شما دلبرتاڹ محجوب است شهر بےهمقدمے مثل تو خیلی ســ❄️ــرد است صبر در راه تو آقاےبسیـــجے خوب است . ❤️❤️❤️
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
والدین از دید فرزندان خود چه شکلین؟؟!🤪 فرزندی که مادر خودش رو عصبی میبینه ، که در آینده همیشه یک والد عصبی در ذهن کورک می ماند. در آینده فرزندی می شود که باج می دهد تا محیط اطرافش در آرامش باشد. ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمتر کسی اینا رو بلده.... یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
تو بیوش نوشته بود: «درد حِرمان نکشیدی که بدانی چی کشیدم.» حرمان یعنی کسی که بالاترین سطح از غصه و ناامیدی رو تجربه کرده و بعد رهاش کرده :)♥ ❤️❤️❤️