فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند #خانه_داری
با این ترفندا نه خورشتات زیاد میشه نه برنجت هدر میره😊
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_زنانه
سعی کنید کارهایی که معمولاً زنها انجام نمیدند و به عبارتی تو فرهنگ ما کار مردونه جا افتادند برای همه رو ...بههیچعنوان انجام ندهید یا برعهده نگیرید!😐🙊
👇👇👇
چون آقایون رقیب قدرتی نمیخوان!❌
اگر گاهی مجبور شدید یک کار قدرتی مردانه به دلیل اینکه ایشون نبود یا ضروری بود انجام بدید، حتما با یک بازی قدرتی، قدرت رو به شیر جنگل تون برگردونید!
👇👇👇
برای مثال بنزین زدن، نون خریدن، عمده خریدهای منزل، ماشین شستن، تعمیر وسایل خانه، خرج کردن برای خانه و… انجام ندید، حتی اگر استادش هستید! 😉
یا وقتی دارند این کارها رو انجام میدن آقایون، نگید برو کنار خودم انجام میدم.😐
یا مسخره ش نکنید که چه قدر طولش میدی! خودم انجامش میدم! وای... این جمله ها شیرجنگل شما رو عصبانی و پرخاشگر میکنه، یه جا در کمین میشینه تا قدرتی از شما پس بگیره! 😱😱😱
قدرت پس گرفتن از شما این طوریه که مثلا الکی ایرادی می گیره، با خانواده تون می جنگه و شما رو از کارهای مورد علاقه تون محدود میکنه یا به ظاهرتون گیر میده!🙊😡
👇👇👇
دیگه اگه قدرت رو ازش بگیرید زخمی و گرسنه حتما به زودی جایی از روح شما رو می درد!
🌱تجربه شو داشتید؟
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خدا همیشه آنلاینه…
کافیه…
دلت رو به روز رسانی کنی…
اون موقع می بینی که در تک تک لحظات کنارت بوده
و هست و خواهد بود…
اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد،
از پسورد ” خدایا پناهم بده ” استفاده کن…
خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده!
گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده!
مشکل از مخاطب نیست
دل ما ویروس گرفته…
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
AUD-20220721-WA0047.mp3
1.13M
❤️❤️
پنج شنبه است یادی کنیم از رفتگانمون از رگ وریشه هایمان 🙏پدر منم با ذکر صلواتی یاد کنید🙏😔
🔻سوره مبارکه یس
هدیه به پیشگاه مقدس اهل بیت علیهمالسلام و برای سلامتی و تعجیل در امر فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نکات_آشپزی
تا حالا شده قیمه ای که میخورین بهتون نچسبه؟
مزه روغن بده یا یا یا…
.
اگه این نکته هایی که گفتم بهتون رو اگه رعایت کنین قول میدم قیمه بهتری داشته باشین🫶🏼
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
دوستانهها💞
#ترنج اما این ترس روانی از بچگی در وجودم نهادینه شده بود. ترسی که گاهی همراه با خشم بود گاهی نفر
#ترنج
شدم صدای هن هن ثامر را شنیدم. این پا و آن پا کردم و در نهایت در را گشودم. ثامر روی کمر پدرش نشسته بود و گوش هایش را می کشید. یاسر همچنان در همان پوزیشن شب قبلش مانده بود و به شیطنت های ثامر واکنش نشان نمی داد. تا من به تخت برسم ثامر گاز محکمی از کتف پدرش گرفت و بالاخره صدایش را درآورد.
- نکن بابا جان. مگه آزار داری؟
خندیدم. مگر این نیم وجبی می توانست انتقام مرا از یاسر بگیرد. نزدیک تر که رفتم هر دو نفر حضورم را حس کردند. ثامر با لبخند گل و گشادش به من خوشامد گفت اما یاسر بی رمق و مخمور نالید.
- ميشه ببریش بیرون؟ پدرمو درآورد.
نمیذاره بخوابم.
به خنده ام عمق دادم و دستم را به سمت ثامر دراز کردم و گفتم:
- پنبهی من، تپل خاله، قربون اون پنجولا و دندونای طلاییت برم که حق مظلوم رو از ظالم می گیره بیا ما بریم صبحونه بخوریم و بعدشم بریم با خرگوشت بازی کنیم تا بابا یه کم استراحت کنه و بیاد پیشت. باشه؟ یاسر با بدخلقی از لای پلک هایش نگاهم کرد و چیزی نگفت. اما ثامر به شوق بازی با خرگوش رام شد و از تخت پایین پرید و قبل از من از اتاق بیرون دوید. تا من دست و رویش را شستم و صبحانه اش را دادم مادر هم از راه رسید و با هیجان گفت:
- یاسر اومده؟
پیشبند را از دور گردن ثامر با زکردم و گفتم:
- آره. تو اتاق من خوابه. چهرهی مادر
مثل گل شکفت.
- وای خدا رو صد هزار مرتبه شکر. حالش خوبه؟ زخمی نشده؟
شانه ای بالا انداختم و گفتم:
- ظاهرش که سالمه. فقط از شدت خستگی نمی تونست راه بره. فکر کنم ثامر هم نذاشته راحت بخوابه. به نظرم بریم خونهی عمو اینا که اینجا ساکت باشه و بتونه استراحت کنه. مادر با بستن دوبارهی دکمه های پالتویش موافقتش را اعلام کرد.
- بریم بریم. طفل معصوم معلوم نیست چی کشیده توی این چند وقت. بریم که یه دل سیر بخوابه,
برای برداشتن کاپشن خودم و ثامر باید به اتاق برمی گشتم.
- اونقدرم که میگی طفل معصوم نیست مادر من. هنوز از راه نرسیده دو سه تا پاتک اساسی زد و بعد خوابید. با من اینه وای به حال دشمن. لبخند مادر کمی غمگین بود.
- ولی همین که اومده اینجا تو خونهی ما رو تخت تو خوابیده کلی پیشرفته. قبلاً واسه شام و ناهارم که دعوتش می کردیم نمی اومد. انگار یه کم نرم شده. کلاً بعد از تصادف تو خیلی تغییر کرد. خودت احساس نمی کنی؟
آهی کشیدم و گفتم:
- چی بگم والا این کینهی شتری که من دیدم بعیده به این راحتیا از بین بره. ولی همین که سالمه و سایه ش رو سر ثامره: کافیه. انتظار دیگه ای ندارم. من یاسر رو همین جوری که هست قبول کردم دیگه. پاورچین به اتاق برگشتم. این بار طاق باز خوابیده و ساعدش را روی پیشانی اش گذاشته بود. پلک هایش حرکت نمی کردند اما نمی توانستم خواب و بیدار بودنش را تشخیص دهم. در کمال احتیاط لباس ها را برداشتم و بیرون رفتم و با چهرهی برافروخته و عصبانی عمو رو در رو شدم. حساب کار دستم آمد. سریع در را بستم و دستم را روی سینهی عمو گذاشتم و با صدایی پایین گفتم:
- عمو جون خوابه. می دونم چی به روزت اومد. اما الان وقت دعوا و داد و بیداد نیست. بیدار که شد خستگیش که در رفت با هم حرف می زنین. باشه؟ عمو دستم را پس زد. بازویش را گرفتم.
- به روح زن عمو قسمت میدم بذار بخوابه. تا الان ندیده بودم یاسر از خستگی نتونه راه بره. الان وقت خوبی نیست. بیا بریم و خونه رو خلوت کنیم. جون من، جون یاسین. بیا بریم. عمو نگاهش را بین من و مادر چرخاند و دستش را زیر لبش گذاشت و در حالی که صدایش می لرزید گفت:
- به اینجام رسیده. دیشب دندون رو جیگر گذاشتم و نیومدم که استراحت کنه. ولی دیگه نمی تونم. به مرگ خودم راضی شدم به خدا.
مادر هم واسطه شد.
- ترنج راست میگه رضا خان. الان وقت خوبی واسه حرف زدن نیست. اون خسته شما عصبانی خدای نکرده یه چیزی به هم میگین حرمت ها میشکنه.
عمو کلافه و عصبی چشم هایش را بست و گفت:
- باشه. فقط نگاش میکنم. دلم آروم نداره.
- ببند این رو. اثنی عشرت داره بهم چشمک می زنه. چند بار پشت هم پلک زد و گفت:
- باورم نميشه ترنج. انگار دارم یکی از داستانای آگاتا کریستی رو می خونم. این چیزی که تو تعریف کردی بیشتر شبیه فیلمای ترسناک هالیووده. پوزخند زدم. نسیم دستانش را به هم کوفت.
- از این داستانای مهیج و فیلمایی که خواب از چشم آدم می گیره و شخصیت بدش از همه جذاب تره. الانم دلم من داره غش میره واسه میلاد و یاسر. واقعاً همین قدر که تعریف کردی جذابن؟
سرزنشگرانه نگاهش کردم.
- هوم آره. خیلی جذابن. جذابیتشون توی گلوی آدم گیر می کنه. چشمانش می درخشید.
- یاسر همونه که اون روز باهات دیدمش؟ آره؟ میلادم قد و هیکلش مثل اونه؟ همین جوری جدی و خشنه؟
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺
لینک کانالمون بفرس برا دوستات جمعمون جمع بشه😍
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
🍃🍃🌺🌺
کرامات آیت الله شیخ علی اکبر الهیان(ره)
🔻استاد هیچ کاری را بدون استخاره اقدام نمی کرد و حتی اگر به مهمانی دعوت می شد و غذاهای متنوع تهیه دیده بودند، استاد با استخاره فقط از یک نوع خورشت استفاده می کرد. اگر می خواستند به مسافرت بروند استخاره می کردند. حتی اگر مریض بودند و اراتمندانش می خواستند او را به بیمارستان انتقال دهند، استخاره می کردند. همه استخاره ها با تسبیح انجام می گرفت. من با چشم خود دیدم که بعضی افراد از راه های دور مانند لاهیجان ، رشت و قزوین برای استخاره به خدمت ایشان می آمدند. روزی خدمت ایشان عرض کردم که چرا با قرآن استخاره نمی کنید تا از آیات شریفه قرآن بتوانید به صواب و ناصواب بودن نیت استخاره خواه حکم کنید؟
ایشان لبخندی زدند و فرمودند: در قزوین وقتی برای استخاره پیش من می آمدند ، من با قرآن استخاره می کردم. وقتی قرآن را باز می کردم و چشمم به آیات اولیه آن می افتاد از نیت استخاره خواه و حتی به کجا خواهید انجامید مطلع می شدم و شمه ای از آن را برایش توضیح می دادم؛ اما چیزی نگذشت که مردم شهر با خبر شدند و گروه گروه برای استخاره به در حجره ام در مدرسه جمع می شدند؛ به حدی که تمام اوقات من برای استخاره کردن تلف می شد و من فرصت کارهای خودم و یا تدریس طلاب را پیدا نمی کردم ، ناچار قرآن را بستم و گفتم بعد از این برای خودم هم با قرآن استخاره نمی کنم. این است که خود را ملزم می دانم تا با تسبیح استخاره کنم.
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸