5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_زنانه
❌️ این ۴ تا سیاست باعث میشه در خانواده همسرت محبوب بشی ❌️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
چکار کنیم فرزندمون باهوش بشه؟
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فک کرد شلوارش جر خورد😆😂
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالا رفتن سخته
اما منظره ی اون بالا
ارزش تحمل سختی ها رو داره....
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🍂
🕊در نبودت به کسی باج ندادم هرگز
کاروان نیست که "دل" هر که به جایت آید...!
#مهدی_کمانگر
@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دم نقاش گرم😂
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
دوستانهها💞
#ترنج - ولی بابام گریه نمی کنه. تمام تنم گوش شد برای پاسخ ترنج. جوابش خیلی چیزها را برایم مشخص م
#ترنج
کنارش دراز کشیدم و آغ...وشم را به رویش گشودم. بلافاصله گ....را بوسید و سرش را روی سینه ام گذاشت و گفت:
- دلم خیلی برات تنگ شده یاسر. خیلی کم می بینمت. پا نیستی يا وقتی میای اونقدر خستهای که فقط می خوابی. پس من کی باهات حرف بزنم؟ کی قراره به من برسی؟
گلایهاش مرا به فکر فرو برد. اگر به دوست داشتنم شک می کرد کارم ساخته بود. از فرم نوازشش فهمیدم چه می خواهد. ب...وسهای به موهایش زدم و گفتم:
- حق با توئه. معذرت میخوام. سرش را بلند کرد.
- بعضی وقتا احساس می کنم مثل اون اوائل واست جذاب نیستم. یه مرد چقدر می تونه از زنش جدا باشه و هیچی ازش نخواد؟ هميشه من پیشقدم میشم. چرا یاسر؟ رک بگو بهم. منو نمیخوای؟
پای کسی وسطه؟
لعنتی! هزار بار گفتم من برای این کار مناسب نیستم. حالا بیا و درستش کن. دست بردم و او را دوباره به فضای بین بازوانم برگرداندم و گفتم:
- تو که از شرایط کاری من خبر داری خانوم غرغروم. اونقدر هلاکم که تموم حسام یادم رفته. حتی گرسنه هم نمیشم. تنها چیزی که واسم مونده اینه که تو رو ب...قل کنم و این بوی خوشت رو بشنوم و بدبختیام یادم بره. زن دیگه رو از کجا آوردی آخه؟ توجه ناگهانی و حرف های عاشقانهای که به من نمی آمد هم می توانست خطرناک باشد. باید جانب احتیاط را رعایت می کردم. سکوتش که طولانی شده بیشتر ب...وس...یدمش و گفتم:
- قهر نکن. بگو چی کار کنم که جبران شه؟ یک چیزهایی نمی توانست فیلم باشد مثل این حسرت توی صدایش. مثل حسی که از سر انگشتانش به تنم منتقل می شد.
- بیا از این خونه بریم یاسر. یه جایی که فقط من باشم و تو. مستقل زندگی کنیم خودمون دو تا. ما حتی ماه عسلم نرفتیم. هیچ وقت نتونستیم با هم تنها باشیم. من یه خونه می خوام واسه خودم. تا کی قراره اینجا بمونیم؟
به مغزم سپردم که حرف هایش را به سرعت آنالیز کند. طبیعتاً نباید همچین چیزی را درخواست می کرد. تمام هدف آنها نزدیک نگه داشتن من به خودشان بود. تیم شنود چیزی از این موضوع به من نگفته بود. چه نقشهای برایم کشیده بودند؟ کی و کجا این نقشه را کشیده بودند که از چشم بچه ها دور مانده بود؟ آچمز شدم. حتی نمی دانستم عکس العمل درست کدام است. موافقت يا مخالفت؟ بالاخره دل به دریا زدم و گفتم:
- نمیشه. حرفشم نزن. من یه ماه یه ماه میرم ماموریت. تو رو تک و تنها کجا ولت کنم؟ اونم تو کشوری که هیچ جاش رو نمی شناسی. از من فاصله گرفت و گفت:
- خب اگه دیگه تنها نباشم چی؟
در باهوش بودن ثمر شکی نداشتم اما یک چیزی لنگ می زد. ثمر، ثمر همیشگی نبود. مدتی بود که حس می کردم عوض شده، اما امشب عجیب بود. نگاهش، صدایش، حرف ها و خواستههایش. ترسی موهوم در دلم نشست و با دقت حرکات دستش را دنبال کردم. کشوی پاتختی را بیرون کشید و کاغذی را درآورد. ترس بزرگ و بزرگ تر شد و همه جا را پوشاند.
-اگه دیگه نتونی یه ماه یه ماه بری و من رو تنها بذاری چی؟
کاغذ تا شده را باز کردم. معنی خطوط را نمی فهمیدم. هر زبانی که بلد بودم از
ذهنم پرید حتی زبان مادری!
-اين چیه؟ کنکاشگرانه به صورتم زل زده بود.
- نمی بینی؟
می دیدم. جواب یک چیزی مثبت بود. چیزی که نمی خواستم بپذیرمش. در برابرش مقاومت می کردم و نمی دیدمش.
- من ح...امله م یاسر. خیلی دلم می خواست واسه گفتنش یه شرایط خاص و رمانتیک ایجاد کنم اما واسه آدمی مثل تو
نمیشه چون هیچ وقت نیستی.
گلوله, گلولهست. به هر جا اصابت کند یک .حفرهی بزرگ در بدن می سازد. شریانها و رگ های اصلی را قطع و ماهیچه ها را سوراخ می کند و انرژی آزاد شدهاش باعث میشود احساس کنی که آتش گرفتهای. گلوله گلولهست اما فرق بسیار است بین گلولهای که به قلب شلیک میشود با گلوله ای که به ریه میخورد. هر دو میکشند. اولی سریع و بدون زجر کارت را میسازد اما دومی برای مردن به التماس وادارت میکند و من با گلولههایی که در قلب و ریهام داشتم باید وسط میدان می ایستادم و میخندیدم و م.یرقص...یدم.
***
- با لیلا حرف زدی؟ دست ثامر را رها کرد و اجازه داد به همراه خرگوشش بدود.
- اوهوم خیلی ولی میگه امنیت و آرامش رو به عشق ترجیح میده. منم به عنوان کسی که گند زدن به عاشقیش, خیلی خوب درکش میکنم و بهش حق میدم. دست هایم را پشتم گذاشتم.
- پس تصمیمش رو گرفته. نگاه کردن به آسمان و در و دیوار و درخت ها برایش جذاب تر از من بود.
- فکر کنم گرفته. پسره آدم حسابیه. مثل یاسین سر به هوا و بی خیال نیست. معلومه که یه دختر عاقلی مثل لیلا. یه همچین کسی رو انتخاب میکنه. خدا بگم یاسین رو چه کار کنه با این حماقتاش.
شانهای بالا انداختم و گفتم:
- اما به نظر من لیلا اشتباه میکنه. یه چیزایی رو باید تجربه کرد. حتی اگه خودت بدونی و عالم و آدم هم بهت بگن که کارت اشتباهه. بالاخره نگاهم کرد. آن هم به خاطر حیرتی که گریبانش را گرفته بود. لالهی گوشم را خاراندم و به چشمان گردش لبخند زدم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🕊و من گاهی
نه صورتت
نه چشمانت
که دلم میخواهد
صدایت را ببینم!
#ناظم_حکمت
@Chakavak110🕊