eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
12.9هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کاشت ناخن مصنوعی در غسالخانه بعد از اینکه خانم های همراه رفتن بیرون گفتم بچه ها صفر تا صدمون رو باید برای این ج..نازه بزاریم تموم سعی مون باید کنیم کاشت ناخن ها رو در بیاریم. یکی از بچه ها گفت دیدی برای خانواده اش هیچ اهمیتی نداشت! گفتم ولشون کن غیبتشون نکنیم برای من و تو که مهمه ! پس به وظیفمون عمل کنیم کار به کسی نداشته باشیم روضه ی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه زیپ کاور رو کشیدم پایین سه نفری ج..نازه رو از اون کاور جدا کردیم دستشو گرفتم تو دستم تا لباسش رو دربیاریم، نگاه کردم به دستای کبود شده و کاشت های قرمز رنگش، چی شد؟ یهویی چطور کاشت ناخن باب شد؟ چرا از همون اول جلوی سالن های ارایشگاه رو نگرفتن که امروز دختر ما، جوون ما بدون بی اطلاعی از این کار به راحتی بره کاشت کنه! و تموم غسل های واجبش رو بزاره گردنش🙂 لباس رو که دراوردیم اروم دست های خشک شده مثل سنگش رو گذاشتم پایین، عورتش رو با یک تیکه از لباسش پوشونیدم چون نگاه کردن بهش حرامه، سوهان برقی رو زدیم به دستاش اما چون دستاش جمع شده بود به سختی میشد با دستگاه سوهان برقی استفاده کرد، هرکاری کردیم نشد در بیاد میدونستم باید باچی در بیارم ولی برای اطمینان همون لحظه زنگ زدم دفتر مرجع تقلیدم، شاید باورکردنی نباشه اما بالا سر ج..نازه من اینکارو کردم و گفتم موردم اینجوره! گفت حتی اگه هز...ینه بر باشه خانم باید کاشت در بیاد،‌اگه زمان بر باشه باید در بیاد، تا زمانی که اسیبی به م..یت وارد نشه دیه ی گردنتون نیاد کاشت رو دربیارید! گفتم خب با سوهان برقی ، استون هم نشد در بیارم گفت: با یک چیز نوک تیزی بزنید زیرش در میاد بازم جوابش رو میدونستم ولی برای اطمینان از کارم میخواستم جواب قطعی رو بگیرم... ناخن گیر بود لبه ی ناخن گیر رو گذاشتیم زیر ناخن مصنوعی و اروم اروم سعی کردیم ناخن مصنوعی در بیاد، زمان بر بود اذیت شدیم اما تا اخرین لحظه این کارو کردیم، خانواده پشت در هی میگفتن خانم ولش کنید بزارید کاشت بمونه‌چه سخت میگیرید شما☺️ حرفا تو دلم بود اما ترجیح دادم سکوت کنم و کارم رو انجام بدم.. شاید کلماتم درست چینش نداشته باشن ولی چیزی رو که درک کردم رو نوشتم میدونستید اگه غسلی به گردنتون باشه تا زمانی که قدم برمیدارید روی زمین مورد لعن قرار میگیرید؟ میدونستی رزق و روزی برکت رو از زندگیت میبرید؟ میدونستی با وجود کاشت ناخن اون فرد دائما در حیض وجنب باقی میمونه!
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 بعضیا سعی دارن هر طور شده بهت بفهمونن که تو خوش نیستی و همیشه یه چیزی کم داری مثلا همسرت برات هدیه میگیره در حد توانش یکی میاد میگه خوشگله‌هااا اما ندیدی فلانی برا همسرش چی گرفته!لباس نو میخری میاد میگه قشنگه‌ها اما ندیدی فلانی لباسش چه خوشگله البته گرونترم هست(نمیدونه که سلیقه‌ها فرق میکنه!)تو امتحان نمره بالایی میگیری همون شخص میاد بهت میگه خیلی خوبه مشخصه با هوشی اما فلانی باهوش تره مسافرت میری میاد میگه؛حتما خوش گذشته اما خب چرا جای بهتری نرفتی!وسیله برا خونت میگیری میاد میگه آره خیلی خوبه اما باز خیلی چیزا کم داری که تو این گرونی فکر نمی‌کنم توان خریدشو داشته باشی (عزیز دلم تو از کجا میدونی من توانشو ندارم!!!) ما هم می‌تونیم به حرف‌هاشون گوش کنیم و متأثر بشیم در عین حال می‌تونیم از حرف‌هاشون بگذریم و اونا رو بذاریم به حساب "بی‌شعوری" آدم فقط و فقط خودش میدونه در چه سطحی از توانایی هست و میتونه چه کارا بکنه و از پس چه کارایی بر نمیاد پس بخودت ایمان داشته باش و بذار بقیه هرچی میخوان بگن. و در نهایت یادت باشه حتی اگه چیزی کم داشتی به کسی نگو چون فقط خودت میتونی نداشته‌هاتو به داشته تبدیل کنی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣 ارسالی اعضاتایید میکنید؟🤣🤣🤣 •بفرست برا خواهرت😂🙌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم با تمام زیبایی و اقتدارش برای رسیدن به "مقصود" فرو میریزد گاهی باید درخود شکستن را تجربه کرد، تا به دریای معرفت رسیـد . ‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا شما یادتون نمیاد ننه هامون، اینجوری مارو می شستن!   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این متن فوق العادس ...👌 وقتی یکی خیلی براتون ارزش قائل میشه معنیش این نیست که شما خیلی دوست داشتنی هستین ! اون چشماشو روی بدی های شما بسته ! پس قدراونو بدونید ...‌‌ 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرزند پروری... 🍃🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرزند پروری... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ‍ چه حد سخت گیر باشیم؟ ✅والدین نباید در مورد تنبیه کودکشان خیلی سهل انگار یا خیلی خشن عمل کنند. هر دو عملکرد نتایج ناخوشایندی خواهد داشت. اگر کودکی بدون آنکه فرصت کافی برای تصمیم گیری داشته باشد، جواب منفی بشنود هرگز قادر نخواهد بود که برای خود تصمیم بگیرد یا نظر بدهد. بهترین راه برای مهار کودکی که بر سر مسئله ای پافشاری می کند، اجرای سه راه حل زیر است: ✅ اول: آرام اما محکم و قاطع به فرزندتان بگویید که به رفتارش خاتمه دهد و دوست ندارید که این کار تکرار شود چون به هیچ وجه آن را نمی پذیرند. ✅دوم: اگر از کار خود دست برنداشت به کودکتان بگویید اگر به کارش ادامه دهد، تنبیه خواهد شد. اخطار و آگاهی دادن از مراحل مهمی بشمار می رود. ✅ سوم: در آخرین مرحله اگر کودک به خواسته شما عمل نکرد باید تنبیه شود. اما بهتره در مورد چگونگی تنبیه هم اطلاعاتی کسب کنید که خود جای بحث دارد. کنترل همیشگی از سوی والدین شخصیت کودک را ضعیف می کند. از سوی دیگر اگر کودک به حال خود رها شود یا به ندرت از سوی والدینش راهنمایی شود و همیشه راه خودش را برود نتیجه آن کودکی خواهد بود غیرقابل کنترل، که حرف والدینش هیچ تاثیری بر او ندارد. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃💞🍃 تــــــــــــღــــــــرنجـ٨ـﮩـ۸ـﮩ ..... 🍃🍃💞🍃
دوستانه‌ها💞
#ترنج - باشه. فقط ترنج گفت امروز نوبت حموم ثامره. خودت می بریش یا صبر می کنی ترنج برگرده؟ از چیز
می خواستم بروم دست پسرم را بگیرم و قبل از این که دوباره خشمم فوران کند و فاجعه به بار بیاورد بروم اما صدایش متوقفم کرد. - صبح همین حرفا رو به ترنج زدم. همین سوال رو ازش پرسیدم. اونم مشابه همین جواب رو داد. اونم انکار کرد. عشق رو انکار کرد و همه چیز رو به ثامر ربط داد. اما دلیل ترنج واسه انکار فرق داره. اون می ترسه همین رابطه‌ی نصفه و نیمه‌ای که ساختین خراب شه. می ترسه همین قدرش رو هم از دست بده. تو رو نمی دونم. شاید راست بگی. شاید از نظر تو نقطه عطفتون ثامر باشه. شاید قبلا ترنج هم همین احساس رو داشت. شاید ترجیح می داد فکر کنه که اين جوریه اما یه مدته که همه چی عوض شده. شکل احساس ترنج فرق کرده. دستم را به چهارچوب در گرفتم. دلم نمی خواست بشنوم اما نیرویی وادارم کرد بمانم. - ترنج درگیرت شده. قبلاً فقط ثامر بود, اما الان جفتتون توی دلش ريشه کردین. هرچقدرم به چشمام زل بزنه و بگه نه، من باز سر حرفم هستم. توی یه ورطه‌ای افتاده که نمی دونه چه جوری باید خودش رو نجات بده. اگه بفهمه اینا رو بهت گفتم دیگه توی صورتم نگاه نمی کنه اما منم مثل دخترم به جز تو هیچ کس رو پیدا نکردم که بهش پناه ببرم و اعتماد کنم چون توی این خونه به جز تو کسی نیست که بتونه گره از مشکل کسی باز کنه. من مادرم. هرچقدرم من رو به خاطر این که ترنج از همه واسم مهم تره سرزنش کنی مهم نیست چون می دونم ته دلت بهم حق میدی. چون تو خودتم بچه داری. بهم بگو این دفعه قراره چه بلایی سر دختر مهربون و احساساتی من بیاد؟ طوری انگشتانم را روی چهارچوب فلزی فشار داده بودم که خون از دستم رفته و اعصابش بی حس شده بودند. - ترنج هیچ وقت از تو دست نکشید حتی توی اوج دلخوری. الان چطور می تونه دست بکشه؟ واقعاً نمی خواستم اذیتش کنم. نمی خواستم نیش بزنم اما از این که همه چشمشان به من بود و از من توقع داشتند مثل شاه کلید تمام قفل ها را باز کنم خسته شده بودم. به همین خاطر در چشمان ترش زل زدم و گفتم: - ای کاش نصف این حواس جمع رو میذاشتین واسه اون موقع که توی بچگی و از سر خامی و بی عقلی عاشق شده بود. اونم اون قدر کورکورانه که هم به خودش آسیب زد و هم به ما. شما توی حساس ترین سن دخترتون حواستون بهش نبود. از یه طرف اون قدر بهش اعتماد کردین که به خودش اجازه داد پسر بیاره توی خونه از یه طرف اون قدر بهش باور نداشتین که درمورد اموالش بهش توضیح بدین يا علت واقعی مرگ عمو رو واسش تعریف کنین که اون جوری دچار سوءتفاهم نشه. اون موقع که موریانه افتاده بود به جون زندگیتون شم مادرانه نداشتین؟ تازه الان چشمتون باز شده و فهمیدین چه خطرهایی تهدیدش می کنه؟ یه کم دیر نیست به نظرتون؟ اینقدر شبا قرص خواب می خورین که اصلاً متوجه نیستین بغل گوشتون چه خبره. بمب هم منفجر بشه شما خبردار نمی شین. شرایط بیماری های جسمی و روحیتون رو درک می کنم اما اونی که باید ازش بترسین من نیستم. من به کسی آسیب نمی زنم. همان طور که ثامر را در آغوش داشتم بوسه های یاسین را جواب دادم و گفتم: - بابا کجاست؟ - داخل کتابخونه. سری تکان دادم و به اتاق خودم رفتم و حضور یاسین را هم پشت سرم احساس کردم. پتو را روی پاهای ثامر کشیدم و گفتم: - تموم شد؟ صدایش گرفته بود. - آره ولی به نظرم کار درستی نبود. بدون اجازه‌ی بابا بدون اطلاع دادن به ترنج, اگه.. زیر بازویش را گرفتم و گفتم: - در مورد ثامر من تصمیم می گیرم. نیازی به اجازه گرفتن و اطلاع دادن ندارم. برو بیارش. آهی کشید و به اتاق رفت و چند دقیقه بعد برگشت و پاکتی را به دستم داد. - کاش حداقل به ترنج می گفتیم. به اندازه‌ی صد تا مادر واسه ثامر زحمت می کشه. وقتی بفهمه بدجوری داغون ميشه. حقش بود بدونه. واسه تو شاید مهم نباشه اما من طاقت دلخوری و قهرش رو ندارم. محتویات پاکت را بررسی کردم و در حالی که سعی می کردم عصبیت خودم را مدیریت کنم گفتم: - نگران نباش. بزن بریم. دوش به دوش یکدیگر وارد کتابخانه شدیم. پدر به محض دیدن من کتاب قطوری را که در دست داشت بست و عینکش را برداشت و با لبخند بازوانش را برایم گشود. صبر کردم هرچقدر می خواهد مرا در بغل بگیرد و سپس گفتم: - خوبی بابا؟ صبحونه خوردی؟ دستانش را روی میز پیش رویش قلاب کرد و گفت: - آره. البته دیگه مثل قبل بهم نمی چسبه. از وقتی ترنج تبدیل به یه مادر شاغل شده از صبحونه‌های زیر درخت گیلاس خبری نیست. پدر هم کنایه می زد. به همین خاطر قبل از این که بیشتر از اين ناراحتم کند. به حرف آمدم. - بابا یه چیزی هست که می خوام بدونی. چشمان یاسین مضطرب شده بود اما من با خونسردی پاکت را به پدر دادم و گفتم: ادامه دارد ... ❤️❤️