eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️هر جا از زندگی خسته شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی، حتما فقط ۱۵ دقیقه پست های این کانال رو بخون ..😍 💎 برترین و مفیدترین سخنان" دکتر انوشه روانشناس برترکشور💎 💙کانالی که زندگی هزاران نفررو نجات داده👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4103602930Cbe642b14a0 🙏❤️ اعضا سریع بر میدارم ❌
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
همسر👸 دوک انگلیس🤴🏻، زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات 💰سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود، را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد تا شوهرش مالیات رو کم کند ولی شوهرش از این کار سرباز می‌زد.☠️  بالاخره شوهرش یک شرط گذاشت. گفت: «اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می‌کنم...🙈 گودیوا قبول کرد. خبرش در شهر پیچد...🙊 🦋مشاهده ادامه داستان🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبی را در هر چیز پیدا کن! در هر اتفاق ، در هر لحظه که آنکس که خوبی را در هر چیز می بیند خوبی های بی شماری را به زندگی اش دعوت میکند. ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
هدایت شده از حتما حتما بخوانید:
ضعف در فن‌بیان کم رویی و خجالت ترس از صحبت در جمع 🔎برای حل این مشکلات🚨 لمس بشه👇هرگز از دست ندید https://eitaa.com/joinchat/3348103341Cf166305d69 🗣فن‌بیان قدرتمند🗣 💬 و میخکوب‌کردن دیگران💬
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
. ثروت میلیاردی امام علی که هرگز نمی‌خواهند، بدانید😳 ثروت ایشان به پول الان، چندمیلیارد است؟ جواب امام چه رازی به امام‌حسن گفت که ایشان را ثروتمندترین مردعرب، کرد؟ 💶 جواب تمام جذب "پول" از امام علی👇🏻 در سنجاق این کانال📌 https://eitaa.com/joinchat/3281387703C40eb599328 💶 اگر ندونی، باختی❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگویند زمان آدمها را عوض میکند اشتباه نکن ... زمان حقیقت آدمها را روشن می‌سازد زمان قیمت رفاقت ها را معلوم میکند زمان عشق را از هوس جدا می‌سازد و راستی را از دروغ‌‌👌 ‌‌ ❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
بسم الله الرحمن الرحیم با استعانت از درگاه الهی، در آستانه خجسته زادروز مبارک امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام، کانال «رواق میقات» به منظور ارائه محتوای آموزشی و فرهنگی متقن و مستند و همچنین اطلاع‌رسانی صحیح و دقیق به عموم مخاطبان و به ویژه ضیوف‌الرحمان، زائران گرامی حج تمتع، عمره مفرده و زیارت مراقد شریف و مطهر در سرزمین وحی و عتبات عالیات عراق و سوریه، با عنایت نماینده محترم ولی فقیه در امور حج و زیارت، توسط مدیریت امور آموزشی و فرهنگی معاونت فرهنگی بعثه مقام معظم رهبری، راه‌اندازی می‌شود. ✅ این کانال در بستر پیام‌رسان‌های ایتا و بله فعالیت خواهد کرد. ✅ استفاده و بهره‌برداری از مطالب و محتوای منتشرشده در این کانال، با ذکر منبع مجاز و بلامانع است. ✅ عضویت در کانال رواق میقات: @ravaghemighat https://eitaa.com/ravaghemighat
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا نادر گفت محترمه منتها زیادی محترمه ، شکر گلوشو صاف کرد و گفت ایل و طایفه ما همشون زی
🍃🍃🍃🌸🍃 عروسی میگیریم و کل شهر خبر میکنیم ، اصلا خدا بزرگه شاید تا یکی دو ماه دیگه خونه خودم کامل شد و عروسی رو اونجا گرفتیم.نادر گفت مگه خودمون خونه زندگی نداریم که تو خونه تو عروسی بگیریم ؟ شکر قاشق ماستو با آرامش خورد و گفت دارین منتها عروسی رو خونه داماد میگیرن و ما صلاح دونستیم تو عمارت من بگیریم میدونستم پشت این شکر محکم یه زن شکست خورده و غمگین نشسته ، میدونستم چه زخمهایی که از زندگی نخورده ولی اینم میدونستم که بخاطر بچه هاش سر پا مونده ‌.آخر شب شکر اومد تو اتاقم و گفت ثریا دلت با این وصلت هست؟ خندیدم و خجالت کشیدم رومو بوسید و گفت هادی خیلی خاطرتو میخواد ،روزای اول فکر کردم لابد تو رو دیده و خوشش اومده و دو روز دیگه فراموش می‌کنه.ولی وقتی بعد یکی دو سال فکر و ذکرش تویی واقعا خاطرتو میخواد ثریا من میدونم شما باهم خوشبخت میشین باورم نمیشد یک شبه نظرم نسبت به هادی عوض شده ، دو سه روزی رد شده بود و خاله و اسما سادات اومده بودن خونمون ، اسماسادات بغلم کرد و گفت چه عجب عروس خانم چشممون به جمال شما روشن شد .خاله قیافش توهم بود و گفت ثریا تو از همون اول بختت بلند بود ، مامان گفت خواهر حرفا میزنیا بچم دلش آب شد داغ پسرشو دید حالا میخواد شوهر کنه خیلی بختش بلنده؟ اون روز اسماسادات باهام بهتر شده بود و مدام می‌خندید ، می‌گفت اگر سرمو بزارم زمین حداقل خیالم از بابت هادی راحته گرچه تو این دور و زمونه به فامیلم نمیشه اطمینان کرد . روز بعد هادی اومده بود دنبال شکر دلم میخواست بگم من می‌خوام برم بیرون و با هادی رو در رو بشم ولی بهونه ای نداشتم آخرش چادرمو سرم کردم و گفتم خانم جان من میرم نخ بخرم برای گلدوزی ، مامان با تعجب نگام کرد و گفت آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ به شکر نگاه میکردم که کم کم داشت آماده میشد سریع چادرمو سرم کردم و رفت تو حیاط ، دم در هادی وایستاده بود تا نگاهش به من افتاد خندیدم و روبندمو انداختم رو صورتم و رفتم سلام کردم هادی با خوشحالی نگام کرد و سلام داد خواستم از در بیام بیرون که گفت ثریا خانم ؟ نگاش کردم و گفت اسماسادات گفته که اجازه دادین برای این هفته خدمت برسیم ، شما دفعه قبل گفتی دلتون با این وصلت نیست الآنم حرفتون همونه ؟ با خجالت به هادی نگاه کردم و سرمو پایین انداختم ، هادی گفت پس اگر اجازه می‌دین من امروز غروب برم حجره اقاجانتون و از ایشونم اجازه بگیرم . سرمو انداختم پایین و گفتم آقاجون غروب حجره نمیره ، اگر میخواین برین قبل غروب برین 🌼🌼🌼🌼🌼