eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام_امام_زمانم 💖 ان_شاء_الله_بزودی خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه میعاد، به_امید_خدا منتقم می رسد و روز ظهورش حتما می شود فاطمه دلشاد به امید خدا 🍃🌸🍃
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با این معجون دیگه سردت نمیشه! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بنظر من کاملا درسته نظر شما چیه؟؟ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مدل شام رو امتحان کن 🤤 مواد لازم:مغز رون مرغ ۳ عدد ،نمک ۱ قاشق چای خوری ،فلفل قرمز ،پاپریکا ،پودر سیر ،آویشن(هرکدوم نصف قاشق چای خوری ) ،روغن زیتون ۲ قاشق ،کره ۲۰ گرم،جعفری ۲ قاشق ،پنیر پارمزان ۲ قاشق ،فلفل تند ۱ قاشق یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا بعدشم هر کی یه اخلاقی داره دیگه مثلا من دلم نمیخواد جلو جمع این مدلی با زنم رفتار کنم
🍃🍃🍃🌸🍃 عمه گفت کل بازار گشتم تا واسه عروسی اینو پیدا کردم مامان یه جور خاصی نگاه کرد و گفت ایشالا عروسی خودش ، البته اگر دعوت باشیم . عمه گفت وا شکر تورو نگم می‌خوام کیو بگم پس ؟ مامان با غصه گفت مادر شوهر دخترت هست دیگه ماشالا سیمزار با زبونش دل همتونو برده عمه گفت مادر شوهر دخترم کیه ؟ سیمزار چه میخواد این وسط ؟‌مامان که موقعیت مناسب دید شروع کرد به حزب زدن و تمام ماجرا رو گفت .عمه با عصبانیت گفت مهناز خیلی غلط کرده که همچین حرفی زده مگه من یادگارای هادی رو از سر راه آوردم که بدم دست این زنیکه که معلوم نیست چیکارس و و بچه هاش کین ، بعدشم گفت اگر اذر بفهمه بچم چه حالی میشه که این پسره رو بهش نسبت دادن . مامان گفت الان حرفی نزن ثریا بزار عروسی دخترشو بگیره بعد بگو اینجوری میگه حسودی کردن و خواستن روز عروسی دخترم ماجرا درست کنن. عمه ثریا یکم فکر کرد و گفت باشه شکر ولی فقط به خاطر تو سکوت میکنم ها . فرامرز از روز بعد بله برون بهار رفته بود تهران واسه کارش و آخر هفته برای عروسی میومد. روز عروسی بود و من لباسمو پوشیده بودم و به زور و بلا مامان راضی کرده بودم تا برم پیش زن ارایشگرمون که سرکوچه بود تا موهامو درست و کنه و صورتمو یه آرایشی کنه . وقتی برگشتم خونه مامان گفت فرامرز از تهران اومده و حاضر و آماده لباس پوشیده و تو اتاقت منتظر توئه رفتم تو اتاق که دیدم فرامرز رو تخت اتاقم دراز کشیده و دستش رو سرشه ، از رفتاراش عصبی میشدم جای این که بعد یک هفته که منو ندیده منتظرم باشه تا منو ببینه رو تخت دراز میکشید و می‌خوابید لباسمو پوشیدم یه پیرهن سبز بلند با، داشتم خودمو تو آینه می‌دیدم که فرامرز بیدار شد یه نگاه بهم انداخت و قبل این که حرفی بزنم ، گفت میدونستی انقد رفتی تو دل شوهرت که این یک هفته که ندیدمت اصلا نمیگذشت؟ با خجالت گفتم اینجوری نکن مامانم ببینه ناراحت میشه ،فرامرز رفت سراغ کیفش و یه گردنبند طلا انداخت تو گردنم ، با ذوق گفتم این واسه چیه ؟ گفت سفر که بدون سوغاتی نمیشه ، بعدشم چند تا جعبه کنار تخت نشون داد و گفت اینا واسه شماس . رفتم پایین و مامان گردنبندمو دید و ماجرا رو گفتم انقدی ذوق کرده بود که اشک تو چشماش جمع شد گفت خدا رو شکر که تو بختت مثل من نبود و سفید بخت شدی. شب عروسی بهار با بریز و بپاشای زیاد تموم شد ، زن عمو غرق تو شادی بود و مدام می‌گفت دخترم از همتون کوچیک تره ولی قسمت این شد قبل همتون بره خونه بخت .یکی دو هفته از عروسی بهار گذشته بود که زن عمو با گریه و زاری زنگ زد. 🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
وااای اینارو دیدی😂😂 دخترا بزنن روی تخم مرغ ها😝 🥚🥚🥚🥚🥚 🥚🥚🥚🥚🥚 🥚🥚🥚🥚🥚 پسرا بزنن روبستنی ها😜 🍦🍦🍦🍦🍦 🍦🍦🍦🍦🍦 🍦🍦🍦🍦🍦
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاید یه هفته هروز این ذکر رو بگیم☺️ یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir