فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زیبا گفت 👇👇
✅ هنگام وضو گرفتن جوان باش هنگام نماز خواندن پیرمرد و هنگام دعا کردن مانند کودک باش
▫️ #استوری
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
۱۰ بهمن
🔴 چگونه یار امام زمان باشیم؟
🔹 امام جعفر صادق علیه السلام:
🔺 مَن سَرَّهُ أنْ یَکونَ مِن أصحابِ القائِمِ فَلیَنتَظِر وَ لْیَعَمل بِالوَرَعِ
🟢 هر کس خوش دارد از یاران امام مهدی علیهالسلام باشد، باید منتظر باشد و پارسایی پیشه کند.
📚 الغیبة، نعمانی ص ۲۰۰
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا کم کم داشتم به زندگیم عادت میکردم ، سهراب میرفت تهران و یکی دو ماهی یک بار میومد و به
🍃🍃🍃🌸🍃
انگار رگای بدنش متورم بود ،حس میکردم هر لحظه ممکنه که سکته بزنه ، اینا رو گفت و رفت بیرون . آخر شب بود که اومد خونه من رو تخت دراز بودم و با اومدنش بغضم ترکید و آهسته اشک میریختم . فرامرز اومد برق اتاق روشن نکرد و با همون لباساش رو تخت خوابید . حس میکردم بدنم درد میکنه و دلم میخواد فرامرز محبتم کنه ، هر چی باشه شوهرم بود و با همه اینا تنها کسی بود که داشتمش . فرامرز خوابید و من تا نزدیک صبح آهسته اشک ریختم صبح وقتی بیدار شدم فرامرز قبل من بیدار بود و چشاش باز بود ، بهم خندید و گفت چقدر خوابیدی دختر . انقدی دلم خالی از محبت بود که با هر حرف و تلنگری خوشحال میشدم ، فرامرزگفت مهزاده من از بچگی فقط از مامانم محبت دیدم ، بابام تا جایی که یادمه کتکمون میزد منو میزد مامانمو میزد خواهرمو و برادرامو میزد . مامانم گریه میکرد و داد میزد و بعدش که بابام ولش میکرد میومد ما رو بغل میکرد و میگفت دردم نگرفته .فرامرز نگام کرد و گفت مهزاده من میترسم از این که مثل بابام باشم ، میترسم از این که دل تو به بچه هام گرم باشه نه به من ، من بلد نیستم شوهر خوبی باشم همیشه فکر میکردم قراره زنم بهم محبت کنه ، از بیرون که میام کتمو از دستم بگیره و بهم خسته نباشید بگه ولی زندگی واقعی فرق داره مهزاده . من بلد نیستم ولی دلمم نمیخواد آدم بدی باشم .بعدشم خندید و گفت اگر تو بچه میخوای اشکال نداره بچه دار میشیم ولی دیگه بهم نگو دلت به من گرم نیست دلم نمیخواد مثل بابام بشم . با ناراحتی بهش نگاه کردم و گفتم بابات چرا میزد ؟ فرامرز قیافش توهم رفت و گفت دیوونه بود هنوزم هست ، وقتایی که میرفت ماموریت از ته دلمون شاد بودیم ولی همین که برمیگشت ما رو کتک میزد ، مامانمو تا صبح کتک میزد و میگفت وقتی من نیستم مردای غریبه رو خونه راه میدی . دلم برای فرامرز سوخت برای چشایی که قرمز شده بودن سوخت . میخواستم دلداریش بدم ولی بلد نبودم ، گفت مامان من از برگ گلم پاک تر بود مهزاده ، ولی بابام دیوونه بود ، حتی خواهرمو میزد و میگفت با مردای غریبه حرف میزنی ، ما رو کتک میزد و میگفت باهاشون همدستی میکنید . الآنم پیر و علیل شده رو ویلچر میشینه و با زخم زبوناش همه رو ازار میده برای همینه که دلم نمیخواد زیاد ببینیش .فرامرز پاشد و روتخت نشست و گفت تا حالا اینا رو واسه کسی نگفته بودم ولی تو هر کسی نیستی مهزاده تو زن منی .اون روز تا وقت ناهار هیچکدوم حرف نزدیم ، انگار که جفتمون داشتیم تو ذهنمون زندگیمونو و روزای رفته رو کنار هم میذاشتیم
🌼🌼🌼🌼🌼
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
#تازه_مسلمانان #اروپا #حجاب
❇️ رهیافتهای که به خاطر حضرت زهرا
سلاماللهعلیها حجاب را برگزید
🔹رهیافته مریم بالی به خاطر حضرت زهرا سلاماللهعلیها حجاب را انتخاب کرده و میگوید که اگر ایشان که دختر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده و اینچنین اهمیت ویژهای به حجاب میداده، ما چگونه میتوانیم حجاب را نادیده بگیریم؟!
🔸اینگونه برخیها مسیر صد ساله را یک شبه میروند و به این درجه از معرفت میرسند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
۱۰ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حس خوب
پیشنهاد دانلود
واکنش نوزاد به اولین بوسه مادر🥺😍❤
ازین لحظه های فوق العاده برا همه خانومای کانالمون آرزو میکنم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
۱۰ بهمن
دوستانهها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 انگار رگای بدنش متورم بود ،حس میکردم هر لحظه ممکنه که سکته بزنه ، اینا رو گفت و رفت بیرون
🍃🍃🍃🌸🍃
#ثریا
مشغول ناهار پختن بودن که فرامرز اومد تو آشپزخونه و گفت میگم مهراده تو جدی دلت میخواد من همیشه کنارت باشم؟ یعنی نرم دیگه تهران ؟ گفتم آره مکه من غیر این گفتم . گفت پی چرا نمیای تهران تو این مدت هی بهت میگن بیا باهم بریم ولی تو نمیای الآنم که داداشت اونجاست بیا بریم دیگه . ملاقه رو تو ظرف خورش انداختم و گفتم ببین فرامرز من تهران بیا نیستم اگر تو این فکری که بریم تهران زندگی کنیم من از اول گفتم نمیام ، روز اولم از این خبرا نبود . فرامرز از رو مجبوری گفت باشه ببینم چیکار میشه کرد شاید بتونم کاری کنم از چند ماهه دیگه تهران نرم .با خوشحالی گفتم جدی میشه کاری کرد یعنی ؟ فرامرز گفت آره ولی اینجوری حقوقم خیلی کنار میشه ، با ذوب گفتم عیب نداره مامانم انقد به من میده که اصلا نیازی نیست به اون پول . فرامرز قیافش توهم رفت ولی چیزی نگفت . خوشحال بودم از این که قرار بود دیگه فرامرز تهران نره ، از رفتن و اومدن به خونه مامان خسته شده بودم . سهراب قرار بود عصری از تهران بیاد و شب خونه مامان شام دعوت بودیم ، وقتی رفتم سهراب اومده بود با شوق و ذوق بغلم کرد و کلی حرف زدیم باهم ، بعدشم رفت تو اتاقش و چند دقیقه بعد بیرون نیومد ، رفتم سمت اتاقش دیدم داره به یه عکس تو دستش نگاه میکنه ، درو باز کردم و سهراب از جا پرید ، هنوز میخواست عکس تو دستشو قایم کنه که از دستش کش رفتم . عکس یه دختر با دامن کوتاه و موهای سشوار خورده بود ، رژ لب زده بود و رو صندلی نشسته بود . با ذوق گفتم چه اعیونیه، کیه این دختره ؟ سهراب عکسو ازم گرفت و گفت هیشکی نبینم باز کل شهر پر کردی ها . با ناراحتی گفتم بگو کیه دیگه ، جون سهراب به مامان حرفی نمیزنم . جوری خندیدم که دندونام دیده شدن ، گفتم دوسش داری؟ اینم دکتره ؟ چه جراتی داره که عکسشو داده دست تو .نمیگه مردم براش حرف دربیارن؟ سهراب کلافه گفت خبر نداره عکسش دست منه ، با تعجب گفتم پس دست تو چیکار میکنه ؟ خندید و گفت دزدیدم ازش . گفتم حالا کی هست ؟ دکتره؟ گفت نه پرستاره ولی همونجائیه که من درس میخونم . با خوشحالی گفتم یعنی میخوای بری خواستگاریش ؟ سهراب با ناراحتی گفت نه بابا خواستگاری کجا بوده مگه اینو میدن به من ؟ با اخم نگاهش کردم و گفتم مگه تو چی کم داری ، خوشگلی خوشتیپی ، تازه دکترم هستی و از مال و منالم چیزی کم نداریم . سهراب با ناراحتی گفت همه اینا درست ولی بازم به ما نمیدن آخه تهرانیه ، همین یه دونه بچس و خیلی خانوادش آدم حسابین.
🌼🌼🌼🌼🌼
۱۰ بهمن