eitaa logo
دوستانه‌ها💞
2.9هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا مامان رو کرد به زن عمو و گفت ایندفعه خوب پرس و جو کن الان که سهراب من نرفته تهران آدر
.🍃🍃🍃🌸🍃 سهراب گفت چیکار کنیم خب به زور که نمیشه درو روش شکوند بزار گریه کنه آروم بشه میاد بیرون ، مامان با ناراحتی گفت بزار یه زنگ به مادرش بزنم دلواپس نباشه . مامان شروع کرد به زنگ زدن و با زن عمو حرف زدن ، مدام می‌گفت چی بگم مهناز جان این بچه ها که به فکر ما نیستن ولی بهارم گناه داره دلش راضی نیست ، به زور که نمیشه مهرشو به دلش بندازی . مامان مشغول حرف زدن بود که فرامرز گفت پاشو بریم بالا بهار خانم گناه داره باهاش حرف بزن بلکه آروم بشه .رفتیم پشت در و گفتم بهار درو باز کن باهم حرف بزنیم الآنم مامانم با مامانت حرف زد راضیش کرد که دیگه حرفی از شوهر نزنه این کارا چیه دیگه؟ بهار هق هق کرد و گفت شوهر اولم منو دوست داشت من می‌دونم برمیگرده مجبور شده که بره . فرامرز یه سری از تاسف تکون داد و گفت ببین بهار خانم من خودم مردم ، مردی که زنشو دوست داره هیچ جوره نمی‌ذاره زنشو و بره ، مانمیگیم شما بیا حتما شوهر کن ولی با خودت کنار بیا ، الان من اگر مهزاده رو ول کنم به خاطر یه زن دگ و برم خب حتما دوسش نداشتم دیگه .نمیدونم چرا وقتی حرفاشو شنیدم حالم بد شد ، فکر کردن به این که فرامرز منو ول کنه و بره سراغ یه زن دیگه واقعا دیوونه کننده بود .حرفی نزدم و بعد چند دقیقه بهار اومد از اتاق بیرون ، اشکاشو پاک کرد و به روی خودش نیاورد که چه اتفاقاتی افتاده به مامان گفت میشه من چند روزی اینجا بمونم ؟ مامان با خنده گفت اگر به من باشه که دلم میخواد کلا اینجا باشی ، سهراب که میره مهزاده هم سر خونه و زندگیشه ، من اینجا تنهام . بهار یه لبخند زد و با ما نشست سر سفره ، سهراب سعی می‌کرد ما رو بخندونه تا از جو دعوای بهار و زن عمو بیرون بیایم ولی من همه فکرم پیش فرامرز و حرفاش بود . شب وقتی خواستیم بریم خونمون مامان گفت کاش میموندین اینجا ، هم سهراب اومده دلم میخواد دور هم باشیم هم بهار گناه داره این چند روزی که اینجاست توهم باش تا حال و هواش عوض بشه . به فرامرز نگاه کردم تا ببینم نظرش چیه ،دلم میخواست برم خونه خودم تا پیش فرامرز باشم و بهش بگم دلم گرمه به این که هست و مثل شوهر بهار نامرد از آب در نیومده ولی فرامرز گفت هرجور خودت راحتی ، مامانم بدون این که راحتی منو در نظر بگیره گفت پس بشینید دور هم یه چایی بخوریم . چایی رو گذاشتم و به سهراب و فرامرز و بهار نگاه کردم که رو زمین نزدیک هم نشسته بودن و آروم میگفتن و میخندیدن و به مامان نگاه میکردن که انگار تو خواب و بیداری رو مبل خروپف میکرد‌ ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️😉 تنها دمنوشی که این روزا بهم آرامش میده 😁🙊 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 ‌‌‌‌‌‌‌‌
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃 👌✅ 👌 ⚠️هشدار رئیس پلیس پیشگیری پایتخت تلفن همراه خود را به هیج عنوان به دیگران جهت تماس ندهید به این چند درخواست نه بگوئید وگرنه تا پای اعدام جلو می‌روید! ‼️ حتماً ببینید و در اختیار عزیزانتان هم قرار دهید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت ثریا..... 🍃🍂🍃
دوستانه‌ها💞
.🍃🍃🍃🌸🍃 #ثریا سهراب گفت چیکار کنیم خب به زور که نمیشه درو روش شکوند بزار گریه کنه آروم بشه میاد بی
🍃🍃🍃🌸🍃 رفتم نشستم کنار فرامرز ، فرامرز با تعجب بهم نگاه کرد و چیزی نگفت یکم که گرم حرف زدن شدیم سهراب گفت یکی یه زمانی قرار بود برامون چایی بیاره بعدشم به من نگاه کرد و گفت همین جوری تو خونت دست شوهرت نون و آب میدی؟ هنوز میخواستم پاشم چایی بیارم که بهار بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و فوری با یه سینی چای اومد داخل، قندون گذاشت وسط و یه پیاله پولکی گذاشت جلوی فرامرز و گفت مهزاده گفته بود چایی رو با پولکی می‌خورید ‌.فرامرز خندیدو گفت والا یه زمانی میخوردیم بس که قند به خورد ما داد دیگه این عادت از سرم افتاده.سهراب چایی پرید تو گلوش و زد زیر خنده و گفت برو خدا رو شکر کن که چایی بهت میده خونه خودمون که بود یه لیوان آب دست لشکر امام حسین نمی‌داد.سهراب نتونسته با حرفاش و شوخیاش بیشتر حال منو بد میکرد .شب وقتی رفتیم بخوابیم پنجره ها رو باز کردم و گفتم هوا انگار گرمه ،فرامرز با تعجب بهم نگاه کرد و گفت تو این سرما تو گرمته؟ با ناراحتی گفتم چیکار کنم خب مگه دست خودمه؟فرامرز بهم نگاه کرد و گفت چرا ناراحت میشی حالا من که چیزی نگفتم . خوابیدیم و من تا صبح از فکر و خیال خوابم نمی‌برد روی فرامرز و بهار خیلی حساس شده بودم مامانم همیشه می‌گفت همون موقعی که شوهرت داره بهت محبت می‌کنه و فکر می‌کنی اوضاع زندگیت خوبه بدون همونجا یه جای کار میلنگه . تو بد وضعیتی بودم از همه طرف روم فشار بود با خودم گفتم صبح که بیدار شدیم صبحونه نخورده به فرامرز میگم که بریم خونه خودمون . صبح از خواب که بیدار شدم دیدم فرامرز کنارم نیست ، رفتم جلوی آینه خواستم موهامو شونه بزنم که با خودم گفتم بزار ببینم کجاس ، رفتم تو آشپزخونه و دیدم با سهراب و بهار مشغول صبحونه خوردنن . عصبی بودم رفتارام دست خودم نبود ، وقتی دیدم بهار پیاله مربا رو گذاشت جلوی فرامرز با عصبانیت گفتم فرامرز بیا تو اتاق کارت دارم ، سهراب نگاهش اومد سمت من و گفت مهزاده خوبی ؟ چرا انقد پریشونی؟ با ناراحتی از آشپزخونه بیرون اومدم و فرامرزم پشت سرم اومد داخل اتاق ، گفت چیه چی شده مهزاده؟ گفتم هیچی نشده بپوش بریم خونه، با بی‌خیالی رفت سمت در و گفت حالا بزار صبحونه رو بخوریم میریم دیگه روز جمعه ای بزار دور هم باشیم .صدامو بردم بالا و گفتم یه نگاه به خودت بنداز، روز جمعه ای میخوای دور کی باشی؟ فرامرز نگام کرد و گفت تو یه نگاه به سر و وضع خودت بکن ❤️❤️❤️❤️