eitaa logo
⭐کانال ارتباط با خدا🙏 ⭐
1.5هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
101 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 کانالی برای خودسازی 👌 دوری از گناه👌 به لذت بندگی خدا رسیدن👌 به آرامش رسیدن 👌 شاد کردن دل امام زمان عج👌 جاتون اینجا خیلی خالیه منتظر حضور سبزتون هستیم به کانال ارتباط با خدا خوش آمدیدین ارتباط با مدیر کانال @azhure9
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت قاب عکس کج شد ، و در آستانه سقوط قرار گرفت اما نیفتاد. وحید دندان‌هایش را بر هم فشرد و تخته‌پاک‌کن را برداشت تا با پرتاب بعدی قاب را بیندازد؛ اما قبل از این که حرکتی بکند، در کلاس با ضرب باز شد و ناظم قدم به کلاس گذاشت. حالا وحید هم مثل بقیه بچه‌ها خشک شده بود؛ در همان حالت! ناظم با قدم‌های منظم به وحید نزدیک شد؛ انقدر آرام که حتی اتوی شلوارش به‌هم نخورد. همه می‌دانستند ناظم یک بمب ساعتی‌ست که فقط چند ثانیه تا انفجارش مانده؛ اما نمی‌دانستند وحید را نجات دهند یا پناه بگیرند تا از ترکش‌های این انفجار در امان بمانند؟ در چشم به‌هم زدنی دست ناظم بالا رفت، هوا را شکافت و دقیقا روی صورت وحید فرود آمد. وحید نتوانست تعادلش را حفظ کند ، و روی زمین افتاد؛ اما با سماجت و غروری که تازه در خودش یافته بود، سرش را بلند کرد و به چشمان ناظم خیره شد. غرورش حتی اجازه نداد خون گوشه لبش را پاک کند. ناظم که منتظر بود وحید به گریه و التماس بیفتد، وقتی با خیره‌سری وحید مواجه شد بیشتر به خشم آمد ، و یقه وحید را گرفت که بلندش کند. بعد گوش وحید را گرفت و او را دنبال خودش به حیاط کشاند. زنگ را زد تا دانش‌آموزان به حیاط بیایند؛ و بجز کلاس پنجمی‌ها که همکلاسی وحید بودند و می‌دانستند در کلاس چه اتفاقی افتاده، سایر دانش‌آموزان دلیل این صف گرفتن بی‌هنگام را نمی‌فهمیدند. ناظم دستور داد چوب و فلک را بیاورند و از آنجا به بعدش را، حسین نتوانست نگاه کند. فقط صدای ناله وحید را می‌شنید که میان فحش‌های ناجور و آبدار ناظم گم می‌شد. بعد از آن، وحید تا چند روز مدرسه نیامد و آخر کار، رحمش کردند که فقط پرونده‌اش را تحویل دادند تا برود پی زندگی‌اش و قید درس و مدرسه را بزند! از همان روز بود که حسین هم کم‌کم متوجه دور و برش شد؛ متوجه فقر و محرومیت، عقب‌ماندگی، ولنگاری و بی‌بند و باری... و همین‌ باعث شد ، رابطه پنهانی وحید و حسین روز به روز عمیق‌تر شود. وحید با این که از درس خواندن محروم شده و به شاگردی در تعمیرگاه ماشین روی آورده بود؛ اما با کمک حسین به کتاب خواندن ادامه داد. طبقه بالای خانه حسین ، محل خوبی بود برای این که بتوانند ساعت‌های زیادی را با هم بگذرانند؛ انقدر که گاه شب را هم همانجا صبح می‌کردند. پدر حسین روحانی بود ، و با دیدن اشتیاق حسین و وحید به مطالعه، کتاب‌هایش را در اختیارآن‌ها گذاشت؛ اما حسین گاه کتاب‌هایی غیر از کتاب‌های پدرش را هم در دست وحید می‌دید. وحید؛ اما دوست نداشت درباره کتاب‌ها حرفی به حسین بزند. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ @ckutr6
﷽ ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت *** چراغ اضطراری را روشن کرد ، و با بی‌حوصلگی به فندکش ور رفت. چندبار آن را روشن و خاموش کرد. این فندک تنها چیزی بود ، که او را به گذشته و روزهای نوجوانی‌اش وصل می‌کرد؛ فندک پدر که در روزهای کودکی برایش اسرارآمیز خارق‌العاده بود. وقت‌هایی که پدر از فشار اقتصادی و دخل و خرج خانواده خسته می‌شد، یک گوشه اتاق سه در چهارشان می‌نشست، با همین فندک سیگارش را روشن می‌کرد و پشت هم سیگار می‌کشید. پدرش... راستی حتما پدر و مادرش تا الان مرده بودند یا به بیان دقیق‌تر دق کرده بودند. هیچ تلاشی برای پیدا کردنشان نکرده بود؛ حتی خبر هم نگرفته بود از آن‌ها. با صدای سارا به خودش آمد: - رفتارت شبیه یه تیک عصبیه! بهزاد پوزخند تلخی زد: - از سر بیکاریه. داشتم اخبار می‌دیدم؛ ولی الان نمی‌شه. سارا تلویزیون خاموش نگاه کرد ، و بعد چشمش را به سمت ساعت مچی‌اش گرداند. فقط یک ربع دیگر تا مناظره مانده بود و سارا دلش نمی‌خواست آن را از دست بدهد. غرغر کرد: - پس برق کِی می‌آد؟ الان مناظره شروع می‌شه! بهزاد به سارا نگاه کرد. سارا درنظرش بچه‌ای لوس و نازپرورده بود که هیچ‌چیز از الفبای مبارزه نمی‌فهمید. گفت: - واقعا فکر می‌کنی این مناظره‌ها نتیجه انتخابات رو مشخص می‌کنه؟ یا فکر می‌کنی این مناظره‌ها و نتیجه انتخابات توی کاری که ما قراره بکنیم اثر داره؟ همانقدر که بهزاد، سارا را بچه می‌دید، سارا هم معتقد بود پیرمردی مثل بهزاد باید بازنشست شود و به درد مبارزه نمی‌خورد. لب پایینش را گزید و پوستش را کند. بعد گفت: - حرفایی که نامزدها توی مناظره می‌زنن، فردا می‌شه تیتر روزنامه‌ها و سایت‌ها، موضوع بحث مردم، نوشته روی پلاکاردها! همین حرفاست که موج درست می‌کنه و می‌شه روی اون موج سوار شد. بهزاد به بچگی سارا پوزخند زد: - هنوز خیلی ساده‌ای! هنوز اینو نفهمیدی که موج رو ما ایجاد می‌کنیم و روش سوار می‌شیم! تو فکر کردی واقعا قراره توی انتخابات تقلب بشه؟ کسی چه می‌دونه؟! اصلا مهم نیست واقعا چه اتفاقی می‌افته. مهم اینه که قراره مردم همونطوری فکر کنن که ما دوست داریم! سارا جواب نداد؛ چون نمی‌خواست باز هم حرفی بزند که مقابل این مبارز کهنه‌کار کم بیاورد. بهزاد ادامه داد: - هرکسی که از صندوق‌های رای دربیاد، برنامه ما برای آشوب عوض نمی‌شه! از خیلی وقت پیش قرار بوده چنین اتفاقی توی ایران بیفته و مردم رو بندازیم به جون هم. قراره خیابونای تهران و اصفهان و مشهد و همه شهرهای ایران بشه میدون جنگ، و خود مردم انقدر همدیگه رو بکشن که تا سال‌ها، دیگه رمقی برای بلند شدن نداشته باشن. سارا بالاخره حرفی که در ذهنش بود را به زبان آورد: - نتیجه انتخابات اون چیزی که ما حدس می‌زنیم نشه چی؟ چه بهونه‌ای داریم؟ بهزاد دوباره فندکش را روشن کرد. چند ثانیه به شعله‌اش خیره شد؛ انگار مسحور شعله شده بود. بعد دستش را از روی دکمه فندک برداشت؛ اما نگاهش هنوز روی فندک بود: -ماجرای پیراهن عثمان رو شنیدی؟ 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ @ckutr6
﷽ ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت - شنیدم ایرانیا گاهی به عنوان ضرب‌المثل ازش استفاده می‌کنن. بهزاد بازهم پوزخند زد: - وقتی نوجوون بودم زیاد پای مسجد و منبر می‌رفتم. یه روز شیخ مسجدمون گفت عثمان توی دوران حکومتش خیلی جاها زد توی خاکی؛ یه طوری که مردم ازش شاکی شدن. تا اون موقع، عثمان نماینده بنی‌امیه توی حکومت بود و حسابی به فک و فامیلش، از جمله معاویه حال میده؛ اما وقتی مردم از دستش شاکی شدن و علیه‌ش شورش کردن، تبدیل شد به مهره سوخته! علی خیلی تلاش کرد مردم عثمان رو نکُشن؛ اما بالاخره یه عده ریختن توی خونه عثمان و کشتنش! جذابیتش این‌جاست که هنوز یه روز از مرگش توی مدینه نگذشته بود که پیرهن خونیش توی شام دست معاویه بود و معاویه براش اشک تمساح می‌ریخت! سارا با بی‌صبری گفت: - خب این چه ربطی داره؟ بهزاد موذیانه لبخند زد: - وقتی این ماجرا رو از شیخ مسجدمون شنیدم، واقعاً به هوش معاویه غبطه خوردم. تا وقتی زنده‌ی عثمان به دردش می‌خورد نگهش داشت، وقتی تبدیل به یه مهره سوخته شد، از مُرده‌ش هم استفاده کرد. یه بهونه جور کرد تا هروقت خواست با کسی دربیفته، انگشت اتهام قتل عثمان رو ببره سمتش و به بهونه قصاص، مردم رو برای جنگیدن باهاش به صف کنه! حتی تا مدت‌ها بعدش، انگشت اتهام به سمت علی و بچه‌هاش بود و به این بهونه می‌تونستن علیه علی بجنگن، درحالی که علی مخالف سرسخت کشتن عثمان بود. می‌دونی، علی خوب فهمیده بود توی مغز معاویه چی می‌گذره که سعی کرد جلوش رو بگیره... سارا کم‌کم داشت معنای حرف‌های بهزاد را می‌فهمید. با تردید گفت: - یعنی اگه موسوی تبدیل به مهره سوخته بشه... بهزاد حرف سارا را تکمیل کرد: - می‌کشیمش و از مُرده‌ش هم استفاده می‌کنیم! مهم نیست اونو کی کشته! ما ازش یه شهید می‌سازیم. مردم برای یه شهید مظلوم در راه آزادی سر و دست می‌شکونن و به جون هم میوفتن! بالاخره هر جنبشی به خون نیاز داره! به همین سادگی! آخرش، برنده این بازی ماییم. برق آمد و روشن شدن ناگهانی چراغ‌ها باعث شد نور چشمان سارا و بهزاد را بزند. سارا درحالی که دستش را مقابل چشمانش گرفته بود گفت: - مگر این که یکی پیدا بشه و دستمون رو بخونه! بهزاد بلند شد ، و چراغ اضطراری را خاموش کرد. از حرف سارا یکه خورده بود؛ اما به روی خودش نیاورد: - همچین چیزی امکان نداره! 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ @ckutr6
﷽ ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ 🌟رمان جذاب و دلنشین جلد اول قسمت *** حسین از پشت پنجره اتاقش ، به میلاد نگاه می‌کرد که در محوطه راه می‌رفت و با موبایل صحبت می‌کرد. بخت یارشان بود که بعد از رفتن حانان، میلاد درخواست مرخصی داد و حسین توانست عباس را بجای میلاد بگذارد. حسین اصلا دلیل این مرخصی بی‌موقع میلاد را، آن هم در اوج کارشان درک نمی‌کرد؛ اما ترجیح می‌داد بد به دلش راه ندهد. مدتی بود که حس می‌کرد میلاد آشفته و نگران است؛ ولی وقت نشده بود دلیلش را بپرسد. صحبت کوتاه میلاد با تلفن تمام شد ، و موبایلش را تحویل داد. وارد اتاق که شد، حسین تصمیم گرفت ابهامی که در ذهنش بود را روشن کند. میلاد را کناری کشید و دلجویانه دستش را روی شانه میلاد فشرد: - فکر نکن حواسم بهت نیستا! چی شده پسر جان؟ چرا چند وقته به هم ریخته‌ای؟ میلاد کمی عرق کرده بود. دستی به پیشانی‌اش کشید و با صدایی که سعی داشت لرزشش را بگیرد گفت: - چی بگم حاج آقا... الان وسط این همه گرفتاری گفتنش دردی رو دوا نمی‌کنه! - چرا پسرم. بگو، شاید بتونم یه کاری بکنم برات. حتی کاری هم از دستم برنیاد، هم خودت سبک می‌شی، هم من بیشتر ملاحظه‌ت رو می‌کنم. میلاد نتوانست مستقیم به چشمان حسین نگاه کند. سرش را پایین انداخت: - بچه‌م از وقتی به دنیا اومده مشکل تنفسی داشته. الان دو ساله... نتوانست حرفش را ادامه بدهد. ترسید اگر کلمه‌ای اضافه بگوید بغضش بترکد. صورتش را با دستانش پوشاند و نفس عمیقی کشید. ادامه داد: - حالش بهتر که نشده هیچ، بدتر هم شده. دکترها گفتن توی ایران نمی‌شه کاری براش کرد، باید بریم خارج. شرایط منم که می‌دونید... به این راحتی نیست.با هزار التماس حفاظت رو راضی کردم فقط خانم و بچه‌م رو بذارن برن برای درمان... الانم که رفت مرخصی و اومدم، رفته بودم فرودگاه بدرقه‌شون. خیلی نگرانشونم. دعا کنید حاج آقا... باز هم بغض صدایش را خش زد. حسین میلاد را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت: - بسپارشون به خدا. ان‌شاءالله درست می‌شه. میلاد سرش را تکان داد و بغضش را خورد. حسین برگشت به طرف میزی که صابری و امید پشت آن نشسته بودند. یکی از صندلی‌ها را عقب کشید و نشست. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا ━━💠🇮🇷🌸🇮🇷💠━━ @ckutr6
AUD-20220227-WA0003.
489.8K
﷽ 2️⃣ ⃢⃢⃢⃢🧎🏻نمازِ 🟩 امام‌موسی‌کاظم عليه‌السّلام ⓶ ركـعـت است به نیّتِ نمازِ امام موسیٰ کاظم علیه‌السّلام 🔸درهرركعت: 🧎🏻⇇ حمـد ‌‌✙🧮 دوازده مـرتبه توحید⇉ و 🤲🏼 دعای بعدازنمازِ حضرت ♥️ اِلـٰهـیٖ ✨خَـشَـعَـتِ ٱلْـاَصْـوٰاتُ لَـکَ ◌ وَ ضَـلَّـتِ ٱلْـاَحْـلٰامُ فـیٖـکَ 🍃وَ وَجِـلَ كُـلُّ شَـیْءِِ مِـنْـکَ ◌ وَ هَـرَبَ كُـلُّ شَـیْءِِ اِلَـیْـکَ 🌻وَ ضـٰاقَـتِ ٱلْـاَشْـيـٰاءُ دُونَـکَ ◌ وَ مَلَـاَ کُـلَ‏ّ شَـیْءِِ نُـورُکَ 🍃فَـاَنْـتَ ٱݪـرَّفـيٖـعُ فـیٖ جَـلٰالِـکَ ◌ وَ اَنْـتَ ٱلْـبَـهـیُّٖ فـیٖ جَـمـٰالِـکَ 🌻وَ اَنْـتَ ٱلْـعَـظـيٖـمُ فـیٖ قُـدْرَتِـکَ ◌ وَ اَنْـتَ ٱݪّـَذیٖ لٰا يَـؤُدُکَ شَـیْءٌ 🍃يـٰا مُـنْـزِلَ نِـعْـمَـتـیٖ ◌ يـٰا مُـفَـرِّجَ كُـرْبَـتـیٖ ◌ وَ يـٰا قـٰاضـیَٖ حـٰاجَـتـیٖ 🌻 اَعْـطِـنـیٖ مَـسْـئَـلَـتـیٖ بِـلٰا اِلـٰهَ اِلّٰا اَنْـتَ ◌ آمَـنْـتُ بِـکَ مُـخْـلِـصـََٱ لَـکَ دیٖـنـیٖ 🍃 اَصْـبَـحْـتُ عَـلـیٰ عَـهْـدِکَ وَ وَعْـدِکَ مَـٱ ٱسْـتَـطَـعْـتُ ◌ اَبُـوءُ لَـکَ بِـٱݪــنّـِعْـمَـةِ 🌻 وَ اَسْـتَـغْـفِـرُکَ مِـنْ ٱݪـذُّنُـوبِ ٱݪّـَتـیٖ◌ لٰا يَـغْـفِـرُهـٰا غَـيْـرُکَ 🍃 يـٰا مَـنْ هُـوَ فـیٖ عُـلُـوِّهۦٓ ✦ دٰانِِ وَ فـیٖ دُنُـوِّهۦٓ ✦ 🌻 عـٰالِِ وَ فـیٖ اِشْـرٰاقِــٖهۦٓ ✦ مُـنـیٖـرٌ ◌ وَ فـیٖ سُـلْـطـٰانِــٖهۦٓ ✦ قَـویٌّٖ ◌ صَـلِ‏ّ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ آلِــٖهۦٓ ✦ 🎁 به روحِ امام کاظم علیه‌السّلام هـدیه می‌کنـی. و 🪞سپس حاجت خـود را می‌طلبـی وبه حول وقوه الهـی و به برکت باب‌الحوائج ان‌شـاءالله حاجت‌روا می‌شوی. 🕰 ۲:۰۲ ₪₪₪₪₪₪₪ @ckutr6
🇮﷽🇮 🌀 بسته معنویِ ◄ شامل دو نمازِ 🟩 امام موسیٰ کاظم علیه‌السّلام 🟡نکته:: به نیّت نمازها و معنی دقت کنید. ₪₪₪₪₪₪₪ 1️⃣ ـ🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻 ⃢⃢⃢⃢🧎🏻نمازِ توسّـل به امام موسیٰ كاظم علیه‌السّلام ـ🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻   به جهتِ برآمدنِ حاجت نماز حضرت‌موسی بن جعفر(ع) که به ایشان باب‌الحوائج نیز گفته می شود، را با توسل به ایشان به نحو زیر می‌خوانیم: °🔹⓶ ركـعـت است به نـیّـتِ تـوسّـل به امام موسی کاظم علیه‌السّلام °🔸در هـر ركعت : 🧎🏻⇇ حمـد ‌‌✙🧮 دوازده مـرتبـه توحیـد ⇉ قرائت می‌شود. ✨بعد از نماز : 🧮 صد مـرتبه صلوات بفرستید و بعد به سجده بروید و 🧮 دوازده مـرتبـه بگوئید: 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨اِنّـیٖ اَسْـئَـلُـکَ بِـحَـقِ‏ّ ٱلْـمَـحْـبُـوسِ فـیٖ سِـجْـنِ هـٰارُونَ اَنْ تَـقْـضـیَٖ حـٰاجَـتـیٖ و سپس حاجات خود را از ♥️خـداوندمتعال درخواست نمائید. برای این نماز در مفاتیح الجنان و سایر کتب شیعه، آثار و برکات فراوانـی آورده شده است. ₪₪₪₪₪₪₪ 2️⃣ ـ🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻 ⃢⃢⃢⃢🧎🏻نمازِ امام موسیٰ كاظم عليه‌السّلام ـ🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻🧎🏼‍♂️🧎🏻 °🔹⓶ ركـعـت است به نیّتِ نمازِ امام موسی کاظم علیه‌السّلام 🔸در هـر ركعت: 🧎🏻⇇ حمـد ‌‌🧮 دوازده مـرتبـه توحیـد ⇉ و 🤲🏼 دعـایِ بعد ازنمازِ آن حضـرت ♥️ اِلـٰهـیٖ خَـشَـعَـتِ ٱلْـاَصْـوٰاتُ لَـکَ ◌وَ ضَـلَّـتِ ٱلْـاَحْـلٰامُ فـیٖـکَ خـدایا آواز‌ها نزد تو با خشوع است و عقول نزد تو حیران 🍃وَ وَجِـلَ كُـلُّ شَـیْءِِ مِـنْـکَ ◌ وَ هَـرَبَ كُـلُّ شَـیْءِِ اِلَـیْـکَ و هـر موجودى از تو ترسان و هـر ترسانـى بسوى تو گریزان است ┄┄┄┄┄┄┄ 🌻وَ ضـٰاقَـتِ ٱلْـاَشْـيـٰاءُ دُونَـکَ ◌ وَ مَلَـاَ کُـلَ‏ّ شَـیْءِِ نُـورُکَ و هـر چیز جـز تو (جز به یاد تو) در تنگـى است و نور تو همه موجودات را پر کرده است 🍃فَـاَنْـتَ ٱݪـرَّفـيٖـعُ فـیٖ جَـلٰالِـکَ ◌ وَ اَنْـتَ ٱلْـبَـهـیُّٖ فـیٖ جَـمـٰالِـکَ پس تنها تو بلند مرتبه‏ اى در بزرگوارى و نور و زیبا و پُربهایـى در حُسن و جمال ┄┄┄┄┄┄┄ 🌻وَ اَنْـتَ ٱلْـعَـظـيٖـمُ فـیٖ قُـدْرَتِـکَ ◌ وَ اَنْـتَ ٱݪّـَذیٖ لٰا يَـؤُدُکَ شَـیْءٌ و تو بزرگـى در مقام قدرت و تویـى که هیچ چیز تو را خسته و درمانده نمی‌سازد 🍃يـٰا مُـنْـزِلَ نِـعْـمَـتـیٖ ◌ يـٰا مُـفَـرِّجَ كُـرْبَـتـیٖ ◌ وَ يـٰا قـٰاضـیَٖ حـٰاجَـتـیٖ اى نعمت‌بخش من اى‌دلگشاى من از هـرغم و دلتنگـى ، اى برآرنده حاجت من ┄┄┄┄┄┄┄ 🌻 اَعْـطِـنـیٖ مَـسْـئَـلَـتـیٖ بِـلٰا اِلـٰهَ اِلّٰا اَنْـتَ ◌ آمَـنْـتُ بِـکَ مُـخْـلِـصـََٱ لَـکَ دیٖـنـیٖ درخواست مـرا عطافرما به حق یکتایـى خود من به تو ایمان آورده‌ام با اخلاص در دینم 🍃 اَصْـبَـحْـتُ عَـلـیٰ عَـهْـدِکَ وَ وَعْـدِکَ مَـٱ ٱسْـتَـطَـعْـتُ ◌ اَبُـوءُ لَـکَ بِـٱݪــنّـِعْـمَـةِ بر پيمان و وعده‌ات صبح كردم تا توان دارم صبح کردم در حالى که تا بتوانم بر عهد و پیمان و وعده تو استوار باشم و به نعمت سوى تو رجوع کنم ┄┄┄┄┄┄┄ 🌻 وَ اَسْـتَـغْـفِـرُکَ مِـنْ ٱݪـذُّنُـوبِ ٱݪّـَتـیٖ◌ لٰا يَـغْـفِـرُهـٰا غَـيْـرُکَ و از گناهان بدرگاه تو استغفار کنم که غیرتو کسـى گناهان را نتواند بخشید 🍃 يـٰا مَـنْ هُـوَ فـیٖ عُـلُـوِّهۦٓ ✦ دٰانِِ وَ فـیٖ دُنُـوِّهۦٓ ✦ عـٰالِِ اى خـدایـى که در نهایت بلندى مقام نزدیک است و در عین نزدیکى بلند مرتبه‌ای ┄┄┄┄┄┄┄ 🌻وَ فـیٖ اِشْـرٰاقِــٖهۦٓ ✦ مُـنـیٖـرٌ ◌ وَ فـیٖ سُـلْـطـٰانِــٖهۦٓ ✦ قَـویٌّٖ ◌ صَـلِ‏ّ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ آلِــٖهۦٓ ✦ و اشراق جمال تو روشنـى بخش عالم است و پادشاهى تو در مُنتهاى قدرت است درود فرست بر محمّد و آل او 🎁 به روحِ امام کاظم علیه‌السّلام هـدیه می‌کنـی. و 🪞سپس حاجت خـود را می‌طلبـی وبه حول وقوه الهـی و به برکت باب‌الحوائج ان‌شـاءالله حاجت‌روا می‌شوی. ┄┄┄┄┄┄┄ 📿 برایِ این دو نماز آثار و برکات فراوانـی است. ان‌شـاءالله حاجت روا باشید. ما را از بی‌بهره نگذارید. 🌻 🍃🌻 🌻🍃🌻🍃 ₪₪₪₪₪₪₪ @ckutr6
109515232.mp3
1.42M
💠💮💠💮💠 💠چهار قل💠👆 بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🌹 اللَّهُ الصَّمَدُ 🌹 لمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ 🌹 ولَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ 🌹 💠💮💠 بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ 🌹 من شَرِّ مَا خَلَقَ 🌹 ومِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ 🌹 ومِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ 🌹 ومِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ 🌹 💠💮💠 بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ 🌹 لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ 🌹 ولَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ 🌹 ولَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ 🌹 ولَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ 🌹 لكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ 🌹 💠💮💠 بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ 🌹 ملِكِ النَّاسِ 🌹 إلَهِ النَّاسِ 🌹 من شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ 🌹 الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ 🌹 منَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ 🌹 @ckutr6 💠💮💠💮💠
🕋 امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید 🔺مَنْ قَرَأَ الْمُسَبِّحَاتِ کُلَّهَا قَبْلَ أَنْ یَنَامَ لَمْ یَمُتْ حَتَّی یُدْرِکَ الْقَائِمَ وَ إِنْ مَاتَ کَانَ فِی جِوَارِ مُحَمَّدٍ النَّبِی (صلی الله علیه و آله). 🔻هرکس مسبّحات (سوره‌هایی که با «سبّح» شروع می‌شود) را قبل از خواب بخواند، تا زمانی‌که امام زمان (علیه السلام) را درک نکند، از دنیا نخواهد رفت و اگر بمیرد، در جوار پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواهدبود 📚✍🏻تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج ۱۶، ص ۲۹۲ و الکافی، ج ۲، ص ۶۲۰/ نورالثقلین / البرهان ➖➖➖➖➖➖➖➖ پنج سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن ✅👈صوتی سوره مبارکه حدید👈صوتی سوره مبارکه حشر ✅👈صوتی سوره مبارکه صف👈صوتی سوره مبارکه جمعه ✅👈صوتی سوره مبارکه تغابن التماس دعای فرج 🌹 @ckutr6