هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌸 زن زندگی یعنی👸
وقتی میری جلو آینه #آرایش کنی💄👗
بچت بگه:هورااااااا بابا داره میاد😍😍!!
نه اینکه بگه مامان کجا میریم 😒❗️
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
فرهنگ غرب به گونه ای است که زمینه ارضای شهوت را برای مردان فراهم میکنند از اینرو جنبش های فمنیستی دفاع از حقوق زنان تشکیل شد تا ظلم کمتری به زنان روا شود اما هدف این گروهها از ابتدا به انحراف کشیده شد چرا که بجای اینکه از قرار گرفتن زنان در معرض دید عموم جلوگیری شود
شعار آزادی و برابری باعث شد تا زنان همپای مردان به کسب و کار مشغول شده و حتی از کار سخت در معادن هم ابایی نداشتند ...
هدایت شده از چادرانه🖤🇵🇸
❣💜❣
عمریـہ چادر تو
روے سرمـہ مادر😎
بال و پرمـہ مادر
مادر 💝
خوابشو دیدم هــر شب
توے حرم مادر😍
مادر...
#شڪر_یادت_نرہ
#عشق_یعنی_فاطمـہ
💞🍃چادرانہ،سبڪ زندگےڇادریها
~| @Chadorane 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
❣عاشق چادرم هستم...😍
از آن عاشق هایی 💓
که بدون معشوقش میمیرد...💔
از من دلیل میخواهی برای این عشق...😐
چادر مادرم (س) کافی نیست...😳
حرف های مولایم چطور؟🤔
وصیت نامه های شهدا را خوانده ای...😳
حرف های آن آمریکایی که میگفت...😒
چادر را که از سر زنانشان بکشیم..😱
جمهوری اسلامیشان خودش نابودمیشودراشنیده ای...
😱😰
فکر میکنم دلیل هایم برای عاشقی کافی باشد...😏
گلزار شهدا که بروی...🌷🕊
عکس هایشان را که ببینی...🕊😔
وصیت نامه هایشان را که بخوانی...📜
آن وقت میفهمی ارزش امانتشان را
یادت باشد ...☝️
رمزعملیات یا زهــ💓ـــرا(سلام الله علیها) بود.😍
🍃🌸🍃〰〰🕊🕊〰〰🍃🌸🍃
🆔 @Clad_girls 🕊
هدایت شده از 💫مشکات💫
اولـــین دورهمممــ❤ـییمون😍
یہ دورهمے عالی از
جنس #مشکات
زندگیمون نــــــــــــور لازم داره نورے از جنس مشکات ....💫
#دورهمی
#تو_دورهمی_ها_ی_بعد_
#منتظرتون_هستیم💕
@meshkatgroupp
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ پوزش بابت پخش فیلم🙁☝️
به نظرتون مردی که روی ناموسش غیرت نداره میتونه روی وطنش غیرت داشته باشه؟؟؟
📛 کپشن حتما مطالعه شود لطفا
👇👇👇
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
⛔️ پوزش بابت پخش فیلم🙁☝️ به نظرتون مردی که روی ناموسش غیرت نداره میتونه روی وطنش غیرت داشته باشه؟؟
غيرت حميد مير افضلي
.
آقا حمید قصه ی ما ابتدا با اون چیزی که شما شنیدید خیلی فرق میکرد.
جوون بود و با کله ای پر باد، لات های محله هم کلی ازش حساب می بردند،
خلاصه بزن بهادری بود برای خودش!
یه روز مادر این حمید جوون رو از خونه بیرون انداخت و گفت
برو دیگه پسر من نیستی ،خسته شدم از بس جواب کاراتو دادم... همه ی همسایه ها هم از دستش کلافه شده بودند....
روزی از روزها یک راننده ی کامیون که از قضا ،دوست حمید بود جلوی پای حمید ترمز می زنه،ازش می خواد بیاد باهاش بره،بهش می گه حمید تو نمی خوای آدم شی،؟؟
بیا با من بریم جبهه،حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه،راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش.... راه می افتند به طرف جبهه ؛
.
بین راه توجه حمید به یک وانت جلب می شه، پشت وانت زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود؛حمید تا به خودش می یاد می بینه زن، نوزاد رو از پشت وانت پرتاب می کنه بیرون؟؟؟؟!!!!!!.... .
حمید؛غیرتش به جوش می یاد .شروع می کنه به دویدن دنبال وانت ، همین که می رسه به ماشین، می پره بالا؛می پرسه:چی کار کردی با بچه ت زن....؟؟!!! .
زن سرش رو می اندازه پایین و مثل ابر بهار گریه می کنه و به حمید می گه .
من نزدیک یازده ماه اسیر عراقی ها بودم این بچه مال عراقی هاست، .
حمید می افته روی زانوهاش،با دست می کوبه به سرش!!هی مدام گریه می کنه ،با اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید برگردم رفسنجان ؛یک کار کوچیکی دارم...
.
سید حمید ما بر میگرده رفسنجان، اولین جا هم میره پیش دوستاش که سر کوچه بودن!! می گه بچه ها من دارم میرم جبهه!!شماها هم بیائید!!می گه بچه ها خاک بر سر من و شماها ؛پاشیم بریم ناموسمون در خطره....!! .
اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت... به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید می گفت: اینجا جایی که خون شهدامون ریخته شده ؛حرمت داره.... و معروف شد به سید پا برهنه.... اونقدر موند تا آخر با شهید همت دو تایی سوار موتور، هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء...(عملیات خیبر-سال 62)
.
پ.ن: طرف داره خودكشي
ميكنه كه تو مشهد دارن
ناموس ايراني رو ميدن عراقيا
كه تازه فقط يه چيزي شنيده
.
بعد ناموس خودشو
بدون روسري و ...
مياره تو خيابون پيش همه
نمايش ميده...
برادر،پسر، پدر، مرد ايراني
باغيرت... كدوم حرفتو باوركنيم؟؟؟
فيلم فرستادنت براي مسيح
با ناموس مردم جلوي چشم هزار نفر برقصي رو
يا همكلاسياتو اينجوري نمايش بدي
يا رگ غيرتت براي مشهد؟؟؟
.
بعد تو ميخاي براي وطنت بجنگي؟؟؟
حتما ميجنگي...
#پیج_اینستا_شهید_حمید_باکری
🌸🍃🌸🍃🌸
❣ #دختــران_چــادری
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
امروز برنامه #بدون_توقف
از کم کاریِ(بخوانید بی کاریِ) #دولتها
در بحث #حجاب میگفت
راست می گفت
من #دولتی را می شناسم
که برای رای آوردنِ دور دوم ،
ستاد انتخاباتیِ شان
#بی_حجابی را #نهی که هیچ
#امر هم میکـرد
با کمی #قر_و_فر ....
#آقای_کاف
@clad_girls 🕊🍃
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم_ڪوتاہ👇👇
{ #تخفیف_ویژہ❗}
🔴👈وقتے یہ آقا فروشندہ لوازم آرایشے یا پوشاڪ زنان باشہ، اینجورے میشه‼️
#التماس_اندڪے_تأمل⚠️
#حتما_ببینید_و_نشر_بدید✔️
🆔 @Clad_girls 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ "معجزه"
🔆 ویژه بانوان قهرمان با حجاب کشور
📍لینک باکیفیت بالا
▶️ http://yon.ir/0B3Ve
💎 تولید شده در سایت جامع شهید آوینی
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
هدایت شده از کتابخونه
دخترشینا7.mp3
8.7M
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌺 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
بانو..
چـــ😇ــادری که شدی..
مرامت هم چادری باشد
#چادر که گذاشتی
وظایفت بیشترمیشود😊
گرچه من می گویم عشق❤ است
ولے
مراقب
👀️چشم هایت
🎼صدایت
👣قدم هایت
باش
باید پاک بمانی
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
ما علوم "دوست اجتماعی" را
سال های ابتدایی خواندیم!
برای جاذبه ی دو قطب آهنربا کافی بود:
<همجواری> دو قطب مثبت و منفی
مغناطیسم <ناخوداگاهش>
<کشش و جذب>
و بعد <جدا کردن> دو قطب مخالف
به هزار و یک <بدبختی>!
#موجز_نویس | #علوم_رابطه
#میم_اصانلو |
@clad_girls
هدایت شده از چادرانه🖤🇵🇸
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دم غروبه......
آی #رفقا خسته شدم 😭😭😭😭
شماآخر #معرفت بودین
جان #حضرت زهرا(س) فقط یه نگاه
اونایی که دلشون گرفته ببینن -_-
💞🍃چادرانہ،سبڪ زندگےڇادریها
~| @Chadorane 🍃🌸
هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
#آزادی اجتماعی بدون آزادی #معنوی ❓❗️
#عکس باز شود ☝️
#رسانه_باشید📲
@clad_girls 🕊🍃
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
دسته #شیعه خانجان ... 👇👇👇
#دست_شیعه_ی_خانجان ❤️
خانجان عقیده داشت؛ روز هجدهم ذی الحجه، چادر گلدار خاص خودش را می طلبد. قرار بود برای من هم یک چادر غدیرانه ترتیب ببیند که حاشیه اش با گل های ریز سبز، طور دوزی شده و نشانه های سادات بودن از گوشه هایش سر ریز شود. بالاخره ابرهای تیره به آسمان تشریف فرما شدند. خانجان طبق قول و قرارش به سراغ چرخ خیاطی آمد و در یک چشم بر هم زدن چادر را برش و دور دوزی کرد. حالا فقط مانده بود، طور های سبز دست دوز. بی صبرانه منتظر فرود آمد اولین سوزن بر دل پارچه ی چادری شدم. دقایقی دیگر می توانستم با چادر گلدار سبزم دور حوض فیروزه چرخی بزنم و هنر خانجانم را به رخ ماهی ها بکشم.
در همین افکار بودم که خانجان گفت:«آخ!» و نوک انگشتش را به دهان گرفت. پریدم به سمتش و هراسان پرسیدم: «چی شد؟» خون از میان انگشتش بیرون زده بود اما با اشاره ی سر خیالم را راحت کرد و گفت: «پرنسس مولا! ادامه اش بماند برای صبح، عیبی ندارد؟» شقیقه اش را که با چند موی خاکستری تزئین شده بود، بوسیدم و گفتم: «قربانت بروم، تو فقط خوب باش!»
خانجان کف دست هایش را باز کرد و و گفت: «باز دستِ شیعه ام عجله کرد!» گیج نگاهش کردم پس خودش درصدد توضیح برآمد: «من اسم دستِ راستم را گذاشته ام، دست شیعه و دست چپ را هم، دستِ سنی. هر وقت این دوتا، دست همدیگر را بگیرند، من هم توانم کاری بکنم کارستان اما خدا نکند یکی بدقلقی بکند!» صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «این رمزی بود که من برای زندگی با آقابزرگ گذاشتم!» حالا دیگر تعجب من چند برابر شده بود. به دست های لرزانش خیره شدم و گفتم: «به خاطر آقابزرگ چه راز و رمزهایی داشتی خانجان!» توجهی به من نداشت.هنوز هم چشم دوخته بود به دست هایش.آب دهانش را به سختی قورت داد، گویی استخوانی در گلویش مانع حرف زدن می شد: «اگر سوزن... اگر سوزن را به گوشت دست چپ فرو نمی کردم، الان چادرِ غدیرانه ات...!»
دیگر چیزی نگفت و به سراغ جعبه کمک های اولیه رفت. یک باند و نوار چسب آورد و با احتیاط مشغول بستن انگشت سبابه شد. لحظه ای، زیر چشمی نگاهم کرد و بدون سوالی از جانب من، پاسخ داد: «پرنسس جان! هیچ وقت نگذار دستِ شیعه ات تند برود. گرچه بنظر دستِ سنی را زخمی می کند اما تو باید تمام حواست به کار ناتمام مولا...» پریدم میان کلامش.چین و شکنج ابروهایم هرلحظه بیشتر می شد. اعتراض کردم: «خانجان! خلفای اهل تسنن در حق مولا جفا کردند، چطور می شود لال مانی گرفت؟»
او لختی اندیشید. نخ و سوزن را به دست راستم داد و گفت: «این که کاری ندارد دخترم، کافیست نوک سوزن را فرو کنی به دل پارچه نه دست چپ! مولا در جنگ صفین می دانی چه گفت؟ اذکروا معایب افعالهم; پس سوزن اول را بزن بر کارهای خلفا و طرحی بکش با طور سبز.» دوباره تن صدایش رو به پایین نزول کرد: «من با آقابزرگ بارها راجب کارهای خلفا حرف زدم،دلیل و مدرک هم آوردم اما فحش و ناسزا به شخصیت ها در مکتب علی(ع) جای ندارد!» آن وقت انگشت هایم را نوازش کرد و کف دست راستم را اندکی فشار داد و گفت: «پرنسس مولا! به دستِ شیعه ات، <خیاطی أَحسن> را یاد بده. اگر حواست باشد که سوزن را به کجا وارد کند، هم چادر غدیرانه ات دوخته می شود و هم حقیقت و زیبایی اش مثل روز روشن...!» با جمله ی آخر خانجان، سرم را تا زانو خم کردم. کاشتن بوسه ای حوالی دستِ شیعه اش، واجب بود.
#میم_اصانلو
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@clad_girls
هدایت شده از مسجد جامع غدیر خم
آیت الله صدیقی 01.mp3
11.98M
🔊|فایل صوتی
👤| حجت الاسلام صدیقی
🔹|موضوع :اطعام و روزه عید غدیر خم فضیلت دارد.
🗓| ۶ شهریور ماه ۱۳۹۷
🌷مسجد جامع غدیر خم
@masjed_ghadirkhom