eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
162.9هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
16.8هزار ویدیو
275 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم ما را میبینی ؟! 😭 ما همان هایی هستیم که تا گره ای به زندگیمان می افتد کنار پنجره فولادت دخیل می بندیم 😢 ما همان هایی هستیم که پناهگاهمان کنجی از صحن گوهر شاد توست که کز کنیم و هاهای دردهایمان را گریه کنیم 😭😭 آقاجان ما همان هایی هستیم که در غم و شادی فقط سراغ تو آمدیم اگر بیمار بودیم و شفا خواستیم اگر زندگیمان را شروع کردیم و ماه عسل بود اگر دلمان گرفت و از عالم و آدم بریدیم فقط به تو آوردیم هوای کبوتران جلدت را داشته باش آقا جان🕊 هوای این گدایان همیشگی را ... 😔😔😔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚من روسیاه کجا و آسمون صاف حرم؟؟ هی میچرخم تو خیابونای اطراف حرم ... 😭😭😭 آقا جان 😔💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بشنوید📢 تندخوانی (تحدیر) جزء اول قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی @Clad_girls 👇👇👇👇
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 (تندخوانی) جزء اول قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : 33دقیقه http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهےٖ🌸🍃 •|روز اولِ ماه اَستـ •|بیا رحمےٖ ڪن •|بنده ے سَر ڪِش تو •|باز پنـ🍃ـاه مےٖخواهَـد 🌙❣ 💚 💘 🌙حلول ماه رمضان مبارک🌙 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @Clad_girls
💠 حدیث روز 💠 🌒 دلیل نامگذاری ماه رمضان 🔻پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله: إنّما سُمِّيَ الرَّمَضانُ لأنّهُ يَرمَضُ الذُّنوبَ 🔅 رمضان را رمضان ناميده‌اند چون گناهان را می‌سوزاند. 📚 كنز العمّال: ۲۳۶۸۸ ‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌹🍃 ✍🏻 💠 🕋 از فرصت و در شبهای ماه رمضان استفاده کنید؛ روزه فرصت است، دعا فرصت است، بیداری شبها فرصت است، نمازشبی که قاعدتاً مؤمنین در این جور شبها بیشتر توفیق پیدا میکنند بخوانند،فرصت است دعا کنید، تضرع کنید. ۹۵/۰۳/۱۶ 🌹 ✌️🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 ممنون که با دقت مطالعه میکنید 🌸 ‌ ‌. یعنی... آرامش یعنی در خیابان قدم بزنی و خیالت راحت باشد که ده ها قافله کثیف با تو نیست ‌. ‌آرامش یعنی بدانی از نگاه ها محفوظی ‌. ‌آرامش یعنی در این روزگار که شنل قرمزی ها میکنند متفاوت باشی😋 ‌. ‌آرامش یعنی وجدانی که آسوده و آرام است ‌وجدانی که میدانید امروز دل های متاهل و جوان را نبرده است ‌. ‌آرامش یعنی خجالت نکشیدن از عکس در خیابان😊 ‌. ‌آرامش یعنی طعمه وسیله ارضا های ناپاک و کثیف نشدن ‌. ‌آرامش یعنی شبیه ترین حالت به ریحانه خدا، حضرت شدن☺ ‌. ‌آرامش یعنی لایق آقا شدن ‌. ‌و همه اینها به خاطر یک تکه پارچه مشکی ‌تکه پارچه ای که متانت، وقار،زیبایی و پاکی یک است ‌. پ.ن(حتما بخونید بخصوص چادری ها) ‌‌. ‌گمان کنم تو یادت نباشد ‌آن شب مهمانی را میگویم ‌خدا دعوت بود و تمام دردانه های هستی ها را میگویم ‌قرار بود از بین تمام دردانه ها یکی شود ‌مظهر شود ‌تمثال شود ‌اما قرعه ای در کار نبود ‌آزمون بود...آزمون پاکی ‌و تو یادت نمی آید شاید...که گرفتی...که سربلند شدی ‌. ‌و خدا طبقی آورد از جنس نور ‌درونش دو بال بود بود اما رو سفیدت کرد ‌و از بین تمام دردانه های هستی ‌ ‌تو بودی که ملکه شدی ‌تو بودی که شدی ‌و تو شاید یادت نمی آید این رویای شیرین را ‌. ‌چادری ها اند باور کن ‌. ‌ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
❤️🍃 از همان کودکی م تا امروز... تا پس از مرگ...عاشقت هستم! را خانوادگی بستم! 😍 . . پ.ن: توی همچین خونه هایی تربیت میشن... . ❤️🍃 @Clad_girls
...؟ 👤 اینا تنها بخشی از آسیب های برنامه صهیونیستی «اینستاگرام » است که که در گوشی اغلب ایرانی ها مخصوصا نوجوان و جوانان وجود دارد و به حال خود رها شده...✍ 🔺پ.ن : البته روبیکا هم دسته کمی از اینستاگرام نداره ...😞 🆔 @clad_girls
‏جایگاه ‎ در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴 » 🎁 برایتان هدیه آوردم قبل از اینکه ما بخواهیم گفتند برایتان انگشتر همه هدیه آوردم. به آقایی که همراهش بود اشاره کرد که جعبه انگشتر را بیاور. به همه یک انگشتر هدیه داد. نوبت من که شد یک انگشتر داد بعد گفت: نه، نه، این خوب نشد می خواهم یکی دیگر بدهم. گفتم: ممنون همین برای من کافی است گفت نه؛ می‌خواهم یکی دیگر بدهم. انگشتر دیگری که واقعا زیباتر هم بود و اتفاقاً اندازه دستم بهم داد. انگشتر قبلی برایم بزرگ بود. انگشتر اول را پس دادم گفتند نه قسمت شما دوانگشتر بوده.  🔹 یک و ساعت و نیم حال و خوب تقریبا یک ساعت و نیم سردار سلیمانی منزل ما بود. یک ساعت و نیمی که حالمان خوب بود. در حالی که منزل هر شهید حدود یک ربع بیست دقیقه می‌مانند فکر می‌کنم علت طولانی‌تر شدن ملاقات ما حضور پدر و مادر شهید و کنار ما بود و اینکه من ازدواج مجدد کردم انگار صحبت بیشتر و تمایل بیشتری داشت خانه ما بماند. 🔹 حادثه تروریستی در بغداد به من چه ارتباطی دارد؟ من شب ها موقع خواب گوشی‌ام را خاموش می‌کنم. روز شهادت حاج قاسم صبح که از خواب بیدار شدم اول رفتم گوشی را روشن کردم دیدم چند تماس بی‌پاسخ داشتم. برایم خیلی عجیب بود که خدایا چه شده؟ سابقه نداشته صبح جمعه این همه کسی به من زنگ بزند. اینترنت را روشن نکردم اخبار را ببینم. رفتم سراغ بچه ها و ده دقیقه بعد آمدم دیدم دوباره گوشیم خاموش است. متوجه شدم همسرم دوباره خاموش کرده. می‌خواست متوجه نشوم. پرسیدم چرا گوشی من خاموش است؟ گفت ولش کن بگذار خاموش باشد این‌جوری بهتر است. گفتم نه می خواهم بدانم چرا اینقدر با گوشی من تماس گرفتند. گفت نمی دانم آخه خبرهایی شده انگار. در فرودگاه بغداد حادثه تروریستی رخ داده. شاید کسی می خواسته این را خبر بدهد. گفتم فرودگاه بغداد به من چه ربطی دارد. البته یک استرسی گرفتم اما هر چه فکر کردم دیدم خب به من چه ارتباطی می تواند داشته باشد؟ هی می پرسیدم از همسرم اما او نمی خواست مستقیم بگوید. گفتم بغداد چه ربطی به من دارد؟ گفت وقتی کسی به شما می گوید دخترم حتما این حادثه به شما هم ربط پیدا می کند. این را که گفت متوجه شدم اتفاقی برای سردار افتاده. پاهایم سست شد و نشستم سرم را گذاشتم روی میز. بدنم می لرزید.  دلمان برای هایت تنگ است 😔💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا (سلام اللہ علیها) است، ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند...👌 🌷 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 🆔 @Clad_girls
💠 امام صادق (علیه السلام) : دعای روزه دار موقع افطار مستجاب میشود. 🔅🔆🔅🔆🔅 نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق🙏 مارو از دعای خیر خودتون بی نصیب نکنید💚 🆔 @clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧🎤🎧 💠 ربّنا با صدای زیبا وملکوتی قاری نوجوان سید علیرضا موسوی... 🌸🍃 #التماس_دعا 🆔 @Clad_girls
🔹 خانوم ها باید در عرصه حضور داشته باشند... نظر اسلام این است که در میدان فعالیت علمی ، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ، نباید بر زن تحمیل و اجبار کرد ، چنانکه بر سد کردن راه او هم نباید پرداخت. اگر خانم‌ ها میخواهند وارد فعالیت های اجتماعی و سیاسی شوند مانعی‌نیست ؛ البته فعالیت‌های علمی خیلی خوب است و برسایر فعالیت ها ترجیح دارد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده:
رو شناختید؟؟ 🔥برای حفظ جونت اینجوری میری بیرون..ولی به میگی حجابت رو بردار بریز دور؟؟ یه ویروس کوچولو میتونه امنیت جسمتو به خطر بندازه..بعد و بانوان امنیت جامعه رو تهدید نمیکنه؟؟ 🆔 @Clad_girls
🌙 و صدای قدم ماه خدا می آید.. 💠 پیامبر اکرم(ص): چون رمضان آید درهای بهشت باز شده و درهای دوزخ بسته گردد و شیاطین به زنجیر کشیده می شوند. 🆔 @Clad_girls 💫🌙