eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.3هزار دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
16.6هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه تو هم از حجابت حس خوب داری😍 اگه از محجبه شدنت خاطرات جذاب داری 😃 اگه قصه های شنیدنی با حجابت داری🤓 بدو بیا که خیلی منتظرتیمـ ... ❤️ مـ ح ـیا پر خاطرات کساییه مثل خودته ☺️ جای خاطره‌ تو خالیه🙂 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ5ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕 🆔@Clad_Girls
▪️‏سهیلا سامی، جراح نابغه ایرانی در خصوص حجابش گفته؛ من با انتخاب و آگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر داخل و خارج از کشور ندارد. حجاب تاکنون هیچ مشکلی برای من ایجاد نکرده است. ✍️ نورا تبریزی 🆔@Clad_Girls
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اثر حجاب در جامعه یک خانم با سه گریم متفاوت کنار خیابان می‌ایستد عکس العمل‌ها قابل تامل هستند... بعدا بعضیا میگن چه فرقی داره آدم چی بپوشه😒 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا وضعیت فعلی حجاب تو کشور مناسبه؟ قطعا نه آیا گشت ارشاد اثربخش و بی عیب و ایراد عمل کرده؟ قطعا نه آیا وضعیت قیمت لباس و چادر مناسب تو بازار قابل قبوله؟ حتما نه آیا نقدی به دستگاه های متولی حجاب و عملکردشون وارد نیست؟ حتما هست اما همه این موارد نفی نمیکنه منطق قانون حجاب رو ما به عملکرد و روش های نقد هم داریم اما نباید در بحث و تئوری، بی حجابی رو ترویج و به ناچار جا افتاده تلقی کنیم قطعا قانون برای حجاب منطقی و قابل دفاعه ...  🆔@Clad_Girls
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عـــاقااااااا‼️ نـــــــــــــه‌به‌شلوارڪ‌اجبارۍ✊🏼❕ . . . 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنـت» نگاه‌ها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید: _چی شده؟ عبدالله همچنانکه در طبقات کمد به دنبال چیزی می‌گشت، پاسخ داد: _آقا مجیده! آچار می‌خواد. میگه شیر دستشویی خراب شده. که مادر با ناراحتی سؤال کرد: _اونوقت تو این بنده خدا رو دمِ در نگه داشتی که براش آچار ببری؟ عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید: _خُب چی کار کنم؟ مادر از جا بلند شد و در حالیکه به سمت چوب لباسی می‌رفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد: _بوی غذا تو خونه پیچیده، تعارف کن بیاد تو! عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهره‌ام انداختم. صورتم از شدت گریه‌های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمانِ پُف کرده‌ام، به سرخی می‌زد. دوست نداشتم او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره‌ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز می‌گشتم. چند دقیقه‌ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت: _فکر کنم روش نمیشه بیاد تو! و حرفش تمام نشده بود که بلاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام کرد و با نجابت همیشگی‌اش آغاز کرد: _شرمنده! نمی‌خواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود... که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد: _حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل پسرم می‌مونی. در برابر مهربانی مادر، صورتش به خنده‌ای ملیح گشوده شد و با گفتن: _خیلی ممنونم! سر سفره، جایی که عبدالله بین خودش و محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای عادلی داد و گفت: _شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله. که لبخندی زد و جواب داد: _اختیار دارید حاج خانم! اتفاقاً غذاهای بندر خیلی خوشمزه‌اس! محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: _با ترشی بخور، خوشمزه‌ترم میشه! سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: _حالا خودت یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟ از این سؤال محمد، خندید و گفت: _هنوز نه، راستش یه کم سخته! ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه می‌گرفت، با شیطنت جواب داد: _باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده! و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: _وضع کار چطوره آقا مجید و او تنها به گفتن: _الحمدالله! اکتفا کرد که پدر دوباره پرسید: _از حقوقت راضی هستی؟ لحظه‌ای مکث کرد و سپس با صدایی آکنده از رضایت پاسخ داد: _خدا رو شکر! خوبه! کفاف زندگی من رو میده حاج آقا. که ابراهیم مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشد، خندید و رو به محمد کرد: _محمد! عصری نبودی ببینی این پسره چجوری از حقوقش حرف می‌زد! اگه همسایه‌مون نبود، خیال می‌کردم پسر امیر کویته! محمد لقمه‌اش را قورت داد و متعجب پرسید: _کی رو می‌گی؟ و ابراهیم پاسخ داد: _همین لقمه‌ای که عیال بنده گرفته بود! زیر چشمی به پدر نگاه کردم و دیدم با آمدن نام خواستگار، دوباره هاله‌ای از اخم صورتش را پوشانده است که لعیا همچنانکه خُرده‌های غذا را از روی پیراهن ساجده جمع می‌کرد، پاسخ کنایه ابراهیم را با دلخوری داد: _من چه لقمه‌ای گرفتم؟!!! من فقط راوی بودم. محمد که به کلی گیج شده بود، پرسید: _قضیه چیه؟ ادامه دارد... ✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد 🆔@clad_girls
دلانہ✨ قیامت، روزیــه که نه به اســم ‌‌و ‌رســم‌ و نام‌پدرمون‌ شناختـــه‌ مۍ‌شیم، نه به اطلاعات شناسنامه‌ای...❕ ⌈روزیه‌ که هرڪس‌ با امام‌ش شناخته‌ مۍ‌شه!⌋ . . . انشاءالله ماهم با مولامون حضرت‌حــیدر'؏' شناخته‌ بشیــم🌔✨ 🆔@Clad_Girls
آزادۍ فڪر را به ارمغان مۍ‌آورد و..💕✨ 🆔@Clad_Girls