eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
163.4هزار دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
16.6هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 😌 🍃 💚 گوشه ی که گیر کند به این ... یا زخمی می شوی...🤕 یا می سوزی و آتش می گیری... زندگی با جگرپاره شده... سختِ سختِ سخت است... اما چاره چیست؟ التیام از کجاست؟ جز آنکه باید دست دل را گرفت و ...🚶 در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌 همراهش که می روی می بینی تو را به محضر می برد... می برد تا را بگویی... از از و بن بست های به مصلحتی... می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥 می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند یعنی چه؟!! اصلا را یادت می دهند...😇 کافیست دل بدهی به حرف هایشان!! سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان... برای توی ،هزار هزار حرف دارد... به قول سید، ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد... این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان ! بی نشانی پر از است اما حیف ✋ جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند یعنی چه... حال بنگر لحظه ای در کنار پلاک بودن چه دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍 آسمانی شدن به این سبک هم که بماند... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
ها را به دنبالت گشتیم! ای ... در زمین یافتیم؛ ... هدایت شد مان در شلمچه! نکردیم! شکستیم! خراب شد... بخوان مرا؛ تا عهدی دیگر! در شهدا... 😭😭😭😭 😭 شهدا بطلبید تو رو به مادر پهلو شکسته قسم بذارید حداقل دلتنگی کربلا با وجود شما کم بشه دارم دیووووونههههههه میشممممممم 💔😭😭😭 💙 @Clad_girls
📝 😌 🍃 💚 گوشه ی که گیر کند به این ... یا زخمی می شوی...🤕 یا می سوزی و آتش می گیری... زندگی با جگرپاره شده... سختِ سختِ سخت است... اما چاره چیست؟ التیام از کجاست؟ جز آنکه باید دست دل را گرفت و ...🚶 در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌 همراهش که می روی می بینی تو را به محضر می برد... می برد تا را بگویی... از از و بن بست های به مصلحتی... می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥 می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند یعنی چه؟!! اصلا را یادت می دهند...😇 کافیست دل بدهی به حرف هایشان!! سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان... برای توی ،هزار هزار حرف دارد... به قول سید، ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد... این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان ! بی نشانی پر از است اما حیف ✋ جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند یعنی چه... حال بنگر لحظه ای در کنار پلاک بودن چه دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍 آسمانی شدن به این سبک هم که بماند... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده:
📝 😌 🍃 💚 گوشه ی که گیر کند به این ... یا زخمی می شوی...🤕 یا می سوزی و آتش می گیری... زندگی با جگرپاره شده... سختِ سختِ سخت است... اما چاره چیست؟ التیام از کجاست؟ جز آنکه باید دست دل را گرفت و ...🚶 در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌 همراهش که می روی می بینی تو را به محضر می برد... می برد تا را بگویی... از از و بن بست های به مصلحتی... می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥 می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند یعنی چه؟!! اصلا را یادت می دهند...😇 کافیست دل بدهی به حرف هایشان!! سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان... برای توی ،هزار هزار حرف دارد... به قول سید، ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد... این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان ! بی نشانی پر از است اما حیف ✋ جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند یعنی چه... حال بنگر لحظه ای در کنار پلاک بودن چه دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍 آسمانی شدن به این سبک هم که بماند... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🍃 اش،بلندی اش، گرمایش آرامش است. بودنش، آبی 💙ترین من است که دارمش.. لذت داردو بزرگیست.. را میگویم: ﴿چادر♥️﴾ 🆔 @Clad_girls
📝 😌 🍃 💚 گوشه ی که گیر کند به این ... یا زخمی می شوی...🤕 یا می سوزی و آتش می گیری... زندگی با جگرپاره شده... سختِ سختِ سخت است... اما چاره چیست؟ التیام از کجاست؟ جز آنکه باید دست دل را گرفت و ...🚶 در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌 همراهش که می روی می بینی تو را به محضر می برد... می برد تا را بگویی... از از و بن بست های به مصلحتی... می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥 می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند یعنی چه؟!! اصلا را یادت می دهند...😇 کافیست دل بدهی به حرف هایشان!! سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان... برای توی ،هزار هزار حرف دارد... به قول سید، ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد... این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان ! بی نشانی پر از است اما حیف ✋ جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند یعنی چه... حال بنگر لحظه ای در کنار پلاک بودن چه دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍 آسمانی شدن به این سبک هم که بماند... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
📝 😌 🍃 💚 گوشه ی که گیر کند به این ... یا زخمی می شوی...🤕 یا می سوزی و آتش می گیری... زندگی با جگرپاره شده... سختِ سختِ سخت است... اما چاره چیست؟ التیام از کجاست؟ جز آنکه باید دست دل را گرفت و ...🚶 در این شهر شلوغ و هزار رنگ و فریب باید همپای دل بروی و ببینی که کجا او را آرام می یابی...😌 همراهش که می روی می بینی تو را به محضر می برد... می برد تا را بگویی... از از و بن بست های به مصلحتی... می بردت تا بگویی به آن ها که دنیا چقدر سخت است😥 می بردت تا بخواهی از آن ها که نشانت دهند یعنی چه؟!! اصلا را یادت می دهند...😇 کافیست دل بدهی به حرف هایشان!! سکوتشان ، فضای ملکوتی و بی آلایش مرقدهایشان... برای توی ،هزار هزار حرف دارد... به قول سید، ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد... این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان ! بی نشانی پر از است اما حیف ✋ جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند یعنی چه... حال بنگر لحظه ای در کنار پلاک بودن چه دارد ، تصور حضور در محضرشان...😍 آسمانی شدن به این سبک هم که بماند... 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣ ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 http://eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057